Total search result: 201 (36 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to put in one's oar |
بعنوان کمک فضولی کردن کمک ناخواسته کردن |
|
|
Other Matches |
|
nosy parker |
پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی] |
kibitzer |
پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی] |
kibitz |
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن |
mell |
فضولی کردن |
blab |
فضولی کردن |
presumed |
فضولی کردن |
interlope |
فضولی کردن |
presumes |
فضولی کردن |
blabbed |
فضولی کردن |
meddles |
فضولی کردن |
meddle |
فضولی کردن |
blabbing |
فضولی کردن |
meddled |
فضولی کردن |
(have one's) nose in something <idiom> |
فضولی کردن |
presume |
فضولی کردن |
blabs |
فضولی کردن |
rubberneck |
فضولی کردن سیاحت کردن |
intermeddle |
مداخله کردن فضولی کردن |
to pry into a person affairs |
در کارهای کسی فضولی کردن |
To put ones nose into other peoples affairs . |
درکار دیگران فضولی کردن |
to thrust oneself |
کردن فضولی کردن |
instances |
بعنوان مثال ذکر کردن |
to present oneself [as] |
خود را اهداء کردن [بعنوان] |
instance |
بعنوان مثال ذکر کردن |
parent |
بعنوان والدین عمل کردن |
record as target |
ثبت کردن بعنوان هدف |
officiated |
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن |
officiates |
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن |
officiating |
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن |
officiate |
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن |
to tutor |
بعنوان معلم سرخانه کار کردن |
To stipulate. |
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن ) |
to lose something |
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن |
to forfeit something |
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
write |
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن |
writes |
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
paragons |
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن |
paragon |
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن |
mulch |
که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود |
mulches |
که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود |
bituminous paint |
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود |
emcees |
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن |
emcee |
بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن رئیس تشریفات شدن |
unwelcome |
ناخواسته |
uncalled for |
ناخواسته |
uncalled-for |
ناخواسته |
officiously |
ناخواسته |
de trop |
ناخواسته |
junk |
داده ناخواسته |
garbage |
داده ناخواسته |
officious |
فضولانه ناخواسته |
undesirable |
ناخوش ایند ناخواسته |
limited denied war |
جنگ ناخواسته محدود |
unsought |
کوشش نشده ناخواسته |
junk mail |
اقلام پستی ناخواسته |
phase jitter |
اعوجاجهای ناخواسته در یک سیگنال مخابراتی |
interference |
فضولی |
inquisitiveness |
فضولی |
intrusiveness |
فضولی |
unauthorized |
فضولی |
impertinence or nency |
فضولی |
gallimaufry |
فضولی |
officiousness |
فضولی |
meddling |
فضولی |
meddlesomeness |
فضولی |
naughtiness |
فضولی |
distortions |
تغییرات ناخواسته شکل یک جسم یا یک سازه |
end play |
حرکت محوری یا خطی ناخواسته شفت |
distortion |
تغییرات ناخواسته شکل یک جسم یا یک سازه |
filters |
حذف عناصر ناخواسته از فایل یا سیگنال |
filter |
حذف عناصر ناخواسته از فایل یا سیگنال |
pries |
کنجکاوی فضولی |
obtrusiveness |
مزاحمت فضولی |
unauthorized transaction |
معاملات فضولی |
impertinency |
جسارت فضولی |
unauthorized transaction |
معامله فضولی |
pried |
کنجکاوی فضولی |
Shut up ! dont inter fere . |
فضولی موقوف ! |
pry |
کنجکاوی فضولی |
impertinence |
جسارت فضولی |
unauthorized contract |
عقد فضولی |
creeps |
رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز |
creep |
رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز |
Dont meddle in my affairs . |
درکارهای من فضولی نکن |
void |
فاصله ناخواسته یا فضای خالی در اتصال توسط جوشکاری |
curiosity killed the cat <idiom> |
فضولی هم موجب دردسرمی شود |
sailing |
گردش ناخواسته رتورهای هلیکوپتر یا ملخ هواپیما درباد شدید |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
poking |
سکه زدن فضولی در کار دیگران |
pokes |
سکه زدن فضولی در کار دیگران |
poked |
سکه زدن فضولی در کار دیگران |
poke |
سکه زدن فضولی در کار دیگران |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
radiation shield |
وسیلهای برای جلوگیری ازتابشهای ناخواسته که دراندازه گیری کمیت موردنظرتاثیر میگدارند |
What have you been up to this time? |
حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی] |
false |
فایلهای ناخواسته بازیاب شده از پایگاه داده از طریق استفاده از کدهای جستجوی غلط |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
virus |
نرم افزاری که برای تشخیص و حذف برنامههای ویروس ناخواسته از دیسک سخت کامپیوتر استفاده میشود |
crosstalk |
سیگنالهی ناخواسته درمجموعهای از مدارات ارتباطی یا کامپیوتری که ازوجود ترافیک در کانالهای دیگر یا از تداخل ناشی میشود |
viruses |
نرم افزاری که برای تشخیص و حذف برنامههای ویروس ناخواسته از دیسک سخت کامپیوتر استفاده میشود |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
cross modulation |
مدولاسیون ناخواسته که ازیک کاریر به کاریر دیگر درهمان گیرنده تاثیر میگذارد |
by way of |
بعنوان |
undwe the t. of |
بعنوان |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
under the plea of |
بعنوان به بهانه |
preparatorily |
بعنوان تهیه |
under cover of frind ship |
بعنوان دوستی |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
co opt |
بعنوان همقطار پذیرفتن |
co-opt |
بعنوان همقطار پذیرفتن |
armlet |
بازوبند [بعنوان جواهر] |
co-opted |
بعنوان همقطار پذیرفتن |
supervisory |
بعنوان بررسی کننده |
co-opts |
بعنوان همقطار پذیرفتن |
surcharge |
بعنوان جریمه گرفتن |
co optation |
پذیرفتن بعنوان همکار |
co-opting |
بعنوان همقطار پذیرفتن |
co option |
پذیرفتن بعنوان همکار |
pattern |
بعنوان الگو بکاربردن |
under the notion of |
بعقیده بفکر بعنوان |
surcharges |
بعنوان جریمه گرفتن |
patterns |
بعنوان الگو بکاربردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
sit-in |
حضور درمحلی بعنوان اعتراض |
on the score of neglect |
بعنوان غفلت ازاین بابت |
sit in |
حضور درمحلی بعنوان اعتراض |
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink . |
قابل ندارد ( بعنوان تعارف ) |
under the guize of |
بعنوان به بهانه درهیئت درزی |
mark |
بعنوان سیگنال استفاده میکند |
tax incentive |
مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی |
to take something as a joke |
چیزی را بعنوان شوخی گرفتن |
as |
بهمان اندازه بعنوان مثال |
marks |
بعنوان سیگنال استفاده میکند |
I pulled him by the ears. |
گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه ) |
sit-ins |
حضور درمحلی بعنوان اعتراض |
historicize |
بعنوان تاریخ نشان دادن |
Mountaineering . Mountain - climbing . |
کوه نوردی ( بعنوان ورزش ) |
bait fish |
ماهی کوچک بعنوان طعمه |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
to forfeit something |
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن |
lapboard |
تختهای که بعنوان میز تحریربکار میرود |
brush |
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی |
brushes |
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی |
to lose something |
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن |
he was engagedon probation |
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند |
for keeps |
برای نگهداری همیشگی بعنوان یادگار |
sand trap |
قطعه زمین پر از ماسه بعنوان مانع |
taskwork |
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |