English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
adduct بمرکز نزدیک کردن
Other Matches
insides نزدیک بمرکز
inside نزدیک بمرکز
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approximates نزدیک کردن
approximated نزدیک کردن
approximate نزدیک کردن
To turn into cash. به پول نزدیک کردن
to trun to a بصرفه نزدیک کردن
transverse adduction نزدیک کردن افقی
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
ride herd on <idiom> از نزدیک دیدن وکنترل کردن
range alongside نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
near all نزدیک کردن شانههای حریف به تشک
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
see for oneself از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
hovering پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
alliterate چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
aggress نزدیک کردن حمله کردن
the sun is near setting افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
clinching نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinches نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinched نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinch نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
caudal نزدیک به دم
vicinal نزدیک
forbye نزدیک
to gain ground upon نزدیک
forbye از نزدیک
closer نزدیک
contiguous نزدیک
foreby نزدیک
hand to hand نزدیک
near upon نزدیک
accessible نزدیک
forthcoming نزدیک
fast by نزدیک
approaching نزدیک
forby از نزدیک
by از نزدیک
narrowly از نزدیک
in sight نزدیک
towards نزدیک
close aboard نزدیک
near by نزدیک
proximate نزدیک
close نزدیک
not ahunderd mails flom نزدیک
on the eve of نزدیک
close-ups از نزدیک
forby نزدیک
near at hand نزدیک
on the verge of نزدیک به
next door to نزدیک
close up از نزدیک
near by نزدیک به
adjacent نزدیک
cephalo نزدیک به سر
at hand نزدیک
close by نزدیک
close-up از نزدیک
up against <idiom> نزدیک به
up to <idiom> نزدیک به
nearby نزدیک
upcoming نزدیک
imminent نزدیک
neared نزدیک
near- نزدیک
nears نزدیک
nearing نزدیک
hard by نزدیک
closest نزدیک
nearer نزدیک
nearest نزدیک
hand-to-hand نزدیک
nigh نزدیک
neighbouring نزدیک
beside نزدیک
near نزدیک
closes نزدیک
myopy نزدیک بینی
grazed نزدیک به زمین
nearer نزدیک به ضربه
low نزدیک سبد
close in نزدیک شدن
near sight نزدیک بینی
grazes نزدیک به زمین
whitish نزدیک به سفید
abut نزدیک بودن
foreground نزدیک نما
near shore نزدیک به ساحل
near sightedness نزدیک بینی
near point نقطه نزدیک
near by دم دست نزدیک
neared نزدیک به ضربه
paranasal نزدیک بینی
close controlled همکاری نزدیک
near- نزدیک به ضربه
short-range نزدیک برد
close coordination هماهنگی نزدیک
deeper نزدیک به هدف
deep نزدیک به هدف
abutted نزدیک بودن
near نزدیک به ضربه
aggress نزدیک شدن
abuts نزدیک بودن
close coordination همکاری نزدیک
cypres تقریبی نزدیک
far and near دور و نزدیک
upcoming دراتیه نزدیک
toward نزدیک به مقارن
subadult نزدیک سن تکلیف
subapical نزدیک راس
accost نزدیک شدن
subcentral نزدیک مرکز
come by نزدیک شدن
accost نزدیک کشیدن
accosts نزدیک شدن
converge به هم نزدیک شدن
accosting نزدیک کشیدن
converged به هم نزدیک شدن
accosts نزدیک کشیدن
accosting نزدیک شدن
accosted نزدیک کشیدن
accosted نزدیک شدن
converges به هم نزدیک شدن
converging به هم نزدیک شدن
approachable نزدیک شدنی
subsaturated نزدیک به اشباع
close supervision نظارت نزدیک
close range فاصله نزدیک
close range مسافت نزدیک
Near our office . نزدیک اداره ما
deciding نزدیک به هدف
close price قیمت نزدیک
myopia نزدیک بینی
toward(s) evening نزدیک به عصر
close support پشتیبانی نزدیک
erelong در اینده نزدیک
short sighted نزدیک بین
danger close خطر نزدیک
graze نزدیک به زمین
keep back نزدیک نشوید
short range نزدیک برد
nears نزدیک به ضربه
nearing نزدیک به ضربه
recent memory حافظه نزدیک
nearest نزدیک به ضربه
odd comeshortly روز نزدیک
on the simmer نزدیک بجوش
immediate flanks جناحین نزدیک
parahepatic نزدیک جگر
approaches نزدیک شدن
approached نزدیک شدن
closes نزدیک به ناو
acceded نزدیک شدن
acceding نزدیک شدن
closes نزدیک بهم
upstream نزدیک به سرچشمه
parotic نزدیک به گوش
odd comeshortly اینده نزدیک
paranephric نزدیک گرده
of kin نزدیک همانند
closest نزدیک به ناو
one of these days دراینده نزدیک
in the near f. دراینده نزدیک
in shore در اب نزدیک کرانه
close نزدیک بهم
accede نزدیک شدن
hare sighted نزدیک بین
shortest نزدیک تور
draw near نزدیک شدن
approach نزدیک شدن
in نزدیک ساحل
to gain on نزدیک شدن به
about در اطراف نزدیک
to be quite close نزدیک به هم بودن
in- نزدیک دم دست
at پهلوی نزدیک
besides بعلاوه نزدیک
in- نزدیک ساحل
his almost night نزدیک شب است
closer نزدیک بهم
closer نزدیک به ناو
shorter نزدیک تور
short-sighted نزدیک بین
nearsighted نزدیک بین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com