Dictiornary-Farsi | بهانه گیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 79 (8 milliseconds)

English	Persian
pernickety	بهانه گیر
persnickety	بهانه گیر
finicky	بهانه گیر


Search result with all words

allegation	بهانه
allegations	بهانه
fetch	بهانه طفره
fetched	بهانه طفره
fetches	بهانه طفره
pretence	بهانه ادعا
pretences	بهانه ادعا
pretenses	بهانه ادعا
mask	لفافه بهانه
masks	لفافه بهانه
excuse	بهانه
excused	بهانه
excuses	بهانه
excusing	بهانه
fiction	بهانه
fictions	بهانه
plea	بهانه
pleas	بهانه
alibi	بهانه
alibi	بهانه اوردن
alibis	بهانه
alibis	بهانه اوردن
dissemble	وانمودکردن بهانه کردن
dissembled	وانمودکردن بهانه کردن
dissembles	وانمودکردن بهانه کردن
dissembling	وانمودکردن بهانه کردن
peg	بهانه
pegs	بهانه
inexcusable	بدون بهانه نبخشیدنی
evasion	بهانه حیله
evasions	بهانه حیله
pretext	بهانه
pretext	بهانه اوردن
pretexts	بهانه
pretexts	بهانه اوردن
factitious	بهانه کننده
subterfuge	بهانه
subterfuges	بهانه
an implausible excuse	بهانه یا عذر غیر موجه
cover shame	بهانه
essoin	بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
essoin	بهانه
excuseless	بهانه برمدار نبخشیدنی
feignedly	ازروی بهانه باتزویر
feigner	بهانه انگیز
feigningly	از روی بهانه یا تزویر
guize	بهانه
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
he is ready at excuses	برای بهانه انگیزی
picked quarrel	نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
pretense	بهانه ادعا
purporst	بهانه مفهوم شدن
put off	بهانه
to a ignorance	نادانی بهانه کردن
to gain time	به بهانه گذراندن
to have a bone to pick	بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
to offer an excuse	بهانه انگیختن
to pretend an excuse	عذر برانگیختن بهانه انگیختن
to pretend an excuse	بهانه کردن
to pretend illness	نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
under the d. of	به بهانه درلفافه
under the guize of	بعنوان به بهانه درهیئت درزی
under the mask of	به بهانه در لفافه
under the plea of	بعنوان به بهانه
under the pretence of illness	به بهانه نا حوشی
comeback	بهانه
comebacks	بهانه
nitpicking	بهانه گیری
To find fault.	بهانه گرفتن
There is no fault to find with my work.	بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
To look for a pretext ( an excuse ).	پی بهانه گشتن
To make excuses . To quibble.	بهانه کردن
A fusspot.	آدم بهانه گیر (ایرادی )
To trump uo an excuse.	بهانه براشیدن
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb>	ییله جو را بهانه بسیار است .
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.	سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
Partial phrase not found.