Dictiornary-Farsi | بهانه یا عذر غیر موجه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 106 (6 milliseconds)

English	Persian
an implausible excuse	بهانه یا عذر غیر موجه


Other Matches

well-founded	موجه
justifiable	موجه
legitimising	موجه کردن
legitimises	موجه کردن
legitimised	موجه کردن
inexcusable	غیر موجه
adequate reasons	دلائل موجه
primafacie	موجه نما
justifiable reason	علت موجه
justifiable reason	دلیل موجه
good excuse	عذر موجه
excusable homicide	قتل موجه
legitimization	موجه کردن
A valid [plaueible, acceptable] excuse.	عذر موجه
legitimize	موجه کردن
legitimized	موجه کردن
legitimizes	موجه کردن
legitimizing	موجه کردن
Plausible excuse	عذر موجه
justifiable homicide	قتل باعذر موجه
justifiable homicides	قتل باعذر موجه
Lsme ( flimsy , feeble ) excuse .	عذر غیر موجه
unauthorized	بدون عذر موجه
good	معتبر موجه نسبتا" زیاد
account	دلیل موجه اقامه کردن
plausibly	بطور حق بجانب یا موجه نما
subterfuge	بهانه
subterfuges	بهانه
pretexts	بهانه
cover shame	بهانه
comebacks	بهانه
comeback	بهانه
put off	بهانه
guize	بهانه
excuses	بهانه
essoin	بهانه
allegations	بهانه
alibi	بهانه
pleas	بهانه
excusing	بهانه
plea	بهانه
fictions	بهانه
fiction	بهانه
excused	بهانه
excuse	بهانه
allegation	بهانه
alibis	بهانه
peg	بهانه
pegs	بهانه
pretext	بهانه
under the mask of	به بهانه در لفافه
pretext	بهانه اوردن
under the d. of	به بهانه درلفافه
To find fault.	بهانه گرفتن
to pretend an excuse	بهانه کردن
To look for a pretext ( an excuse ).	پی بهانه گشتن
under the plea of	بعنوان به بهانه
under the pretence of illness	به بهانه نا حوشی
alibis	بهانه اوردن
finicky	بهانه گیر
nitpicking	بهانه گیری
evasion	بهانه حیله
evasions	بهانه حیله
pernickety	بهانه گیر
to offer an excuse	بهانه انگیختن
To make excuses . To quibble.	بهانه کردن
fetch	بهانه طفره
fetched	بهانه طفره
fetches	بهانه طفره
pretence	بهانه ادعا
pretences	بهانه ادعا
mask	لفافه بهانه
persnickety	بهانه گیر
pretenses	بهانه ادعا
alibi	بهانه اوردن
pretense	بهانه ادعا
feigner	بهانه انگیز
masks	لفافه بهانه
To trump uo an excuse.	بهانه براشیدن
pretexts	بهانه اوردن
to gain time	به بهانه گذراندن
factitious	بهانه کننده
feignedly	ازروی بهانه باتزویر
dissembling	وانمودکردن بهانه کردن
purporst	بهانه مفهوم شدن
to a ignorance	نادانی بهانه کردن
dissemble	وانمودکردن بهانه کردن
excuseless	بهانه برمدار نبخشیدنی
dissembled	وانمودکردن بهانه کردن
feigningly	از روی بهانه یا تزویر
inexcusable	بدون بهانه نبخشیدنی
dissembles	وانمودکردن بهانه کردن
he is ready at excuses	برای بهانه انگیزی
A fusspot.	آدم بهانه گیر (ایرادی )
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb>	ییله جو را بهانه بسیار است .
under the guize of	بعنوان به بهانه درهیئت درزی
to pretend an excuse	عذر برانگیختن بهانه انگیختن
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
There is no fault to find with my work.	بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
picked quarrel	نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
essoin	بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
to have a bone to pick	بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
reasonableness	موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.	سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
to pretend illness	نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن