Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
incorrigible
بهبودی ناپذیر درست نشدنی
Other Matches
incurable
بهبودی ناپذیر
drainless
پایان ناپذیر تمام نشدنی
irreparable
مرمت ناپذیر خوب نشدنی
insuperable
شکست ناپذیر مغلوب نشدنی
unbeatable
شکست ناپذیر مغلوب نشدنی
irreclaimable
بازیافت نکردنی درست نشدنی
insupressive
پامال نشدنی موقوف نشدنی
incondensable
خلاصه نشدنی تغلیظ نشدنی
unappeasable
اقناع نشدنی راضی نشدنی
incorrodible
خورده نشدنی سائیده نشدنی
inconsumable
سوخته نشدنی تمام نشدنی
immedicable
درمان ناپذیر بهبود ناپذیر
invulnerable
زخم ناپذیر اسیب ناپذیر
join
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
joined
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
coincidence function
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
joins
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
meet
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
meets
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
intersection
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
intersections
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
and
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
OR function
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
conjunctions
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
conjunction
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
false
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست
alternation
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند
unions
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
union
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
disjunction
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند
either or operation
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
assertion
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
temper
درست ساختن درست خمیر کردن
tempered
درست ساختن درست خمیر کردن
tempers
درست ساختن درست خمیر کردن
recvery
بهبودی
mend
بهبودی
amendment
بهبودی
well-being
بهبودی
recruital
بهبودی
melioration
بهبودی
amelioration
بهبودی
recuperation
بهبودی
health
بهبودی
betterment
بهبودی
mending
بهبودی
judiciousness
قضاوت درست تشخیص درست
recovery
بهبودی بازیافت
to bring through
بهبودی دادن
pickup
بهبودی یافتن
to gain in nealth
بهبودی یافتن
recvperate
بهبودی یافتن
to grow better
بهبودی یافتن
to pull round
بهبودی یافتن
meliorator
بهبودی بخش
pull round
بهبودی یافتن
recuperative
بهبودی بخش
remission
بهبودی بیماری
recovering
بهبودی یافتن
recover
بهبودی یافتن
improves
بهبودی دادن
recuperating
بهبودی یافتن
improved
بهبودی دادن
improve
بهبودی دادن
recuperate
بهبودی یافتن
recuperated
بهبودی یافتن
recovers
بهبودی یافتن
snapback
بهبودی سریع
recuperates
بهبودی یافتن
to get back on one's feet
بهبودی یافتن
improving
بهبودی دادن
recoveries
بهبودی بازیافت
convalescent
در حال بهبودی
be the spitting image of someone
<idiom>
درست مثل کسی بودن
[درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
gains
بهبودی یافتن رسیدن
snapback
سریعا بهبودی یافتن
irrecoverably
چنانکه بهبودی نپذیرد
gained
بهبودی یافتن رسیدن
gain
بهبودی یافتن رسیدن
ameliorate
بهتر شدن بهبودی یافتن
amending
بهتر کردن بهبودی یافتن
ameliorated
بهتر شدن بهبودی یافتن
improves
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
sanative
علاج کننده بهبودی دهنده
sanatory
علاج کننده بهبودی دهنده
improved
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
ameliorates
بهتر شدن بهبودی یافتن
amend
بهتر کردن بهبودی یافتن
amended
بهتر کردن بهبودی یافتن
mends
رفو کردن بهبودی یافتن
mended
رفو کردن بهبودی یافتن
mend
رفو کردن بهبودی یافتن
improving
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
ameliorating
بهتر شدن بهبودی یافتن
improve
بهبودی یافتن پیشرفت کردن
improver
ترقی کننده بهبودی دهنده
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalescing
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
an incorrigible person
کسیکه اخلاقش اصلاح نپذیردیا بهبودی نیابد
better
بهبودی یافتن چیز بهترشرط بندی کننده
prognosis
بهبودی ازمرض در اثر پیش بینی جریان مرض
prognoses
بهبودی ازمرض در اثر پیش بینی جریان مرض
The convict cannot distinguish between right and wrong
[distinguish right from wrong]
.
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص
[تشخیص درست را از نادرست]
بدهد.
irresoluble
اب نشدنی
indissoluble
حل نشدنی
indissoluble
اب نشدنی
impalpability
حس نشدنی
insoluble
حل نشدنی
impracticable
<adj.>
نشدنی
inexecutable
<adj.>
نشدنی
unfeasible
<adj.>
نشدنی
irresolvable
حل نشدنی
impractical
نشدنی
inductile
خم نشدنی
indiminishable
کم نشدنی
insolvable
حل نشدنی
infeasible
نشدنی
inextricable
حل نشدنی
differences
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
alternatives
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
difference
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
EXOR
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
exjunction
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
alternative
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
exclusive
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
implacability
نرم نشدنی
imperforable
سوراخ نشدنی
inburnt
پاک نشدنی
impierceable
سوراخ نشدنی
inapproachable
نزدیک نشدنی
indomitable
رام نشدنی
implacability
ارام نشدنی
impregnability
تسخیر نشدنی
imperceptible
دیده نشدنی
inexecutable
اجرا نشدنی
incodensable
منقبض نشدنی
incognizable
شناخته نشدنی
indefeasible
الغاء نشدنی
indefeasibility
الغاء نشدنی
indecomposable
فاسد نشدنی
indigestive
هضم نشدنی
illegibility
خوانده نشدنی
inconvincible
ملزم نشدنی
indistributable
تقسیم نشدنی
inconvincible
متقاعد نشدنی
incompressible
فشرده نشدنی
incommutable
سبک نشدنی
indocile
رام نشدنی
irrepressible
مطیع نشدنی
irrepressible
خوابانده نشدنی
ineffaceable
پاک نشدنی
indeclinable
صرف نشدنی
indefectible
خراب نشدنی
impalpable
لمس نشدنی
impracticable
اجراء نشدنی
insatiably
سیر نشدنی
insatiate
سیر نشدنی
tameless
رام نشدنی
unmanageable
رام نشدنی
intractable
رام نشدنی
inexorable
نرم نشدنی
inexorable
تسلیم نشدنی
unrelenting
تسلیم نشدنی
insatiable
سیر نشدنی
unforgettable
فراموش نشدنی
impracticable
<adj.>
انجام نشدنی
inapplicable
اجرا نشدنی
incalculable
شمرده نشدنی
invincible
مغلوب نشدنی
unprintable
چاپ نشدنی
unfeasible
<adj.>
انجام نشدنی
imperishable
فاسد نشدنی
ineradicable
ریشه کن نشدنی
ineradicable
قلع نشدنی
inexecutable
<adj.>
انجام نشدنی
impenetrable
سوراخ نشدنی
impenetrable
داخل نشدنی
an impossible act
کار نشدنی
an inflexible rod of iron
میل خم نشدنی
immiscible
مخلوط نشدنی
immiscible
امیخته نشدنی
indiscernible
دیده نشدنی
inseparable
جدا نشدنی
indefatigable
خسته نشدنی
indefinable
توصیف نشدنی
indefinably
توصیف نشدنی
insoluble
ماده حل نشدنی
ineligible
شامل نشدنی
incorruptible
فاسد نشدنی
insurmountable
بر طرف نشدنی
invisible
دیده نشدنی
unfailing
تمام نشدنی
next to impossible
تقریبا نشدنی
quenchless
خاموش نشدنی
invictive
مغلوب نشدنی
intractile
کشیده نشدنی
haunting
فراموش نشدنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com