Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
as
بهمان اندازه بعنوان مثال
Other Matches
same
بهمان اندازه
as well
بهمان اندازه
instance
بعنوان مثال ذکر کردن
instances
بعنوان مثال ذکر کردن
similite
بهمان طریق
as good as
بهمان خوبی
correspondingly
بهمان نسبت
Dont brag about doing this and that .
اینقدر نگه فلان وچنان ( بهمان ) می کنم
price as natural ice
یخ ساختگی بهمان بهای یخ طبیعی فروخته میشد
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
angle
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles
اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
If the cap fit,wear it.
<proverb>
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
typeface
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces
اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
analog
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues
نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter
روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
processor
ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage
اندازه وسیله اندازه گیری
gage
اندازه گیر اندازه گرفتن
size
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
sizes
1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
undwe the t. of
بعنوان
by way of
بعنوان
measure
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
paradigms
مثال
parable
مثال
sawing
مثال
saws
مثال
sawed
مثال
illustrations
مثال
saw
مثال
examples
مثال
example
مثال
parables
مثال
praxis
مثال
paradigm
مثال
impresa
مثال
illustration
مثال
ensample
مثال
preparatorily
بعنوان تهیه
under the plea of
بعنوان به بهانه
under cover of frind ship
بعنوان دوستی
exemplification
مثال اوری
to wit
<adv.>
برای مثال
namely
<adv.>
برای مثال
exemplars
مانند مثال
To cite an example .
مثال آوردن
exemplar
مانند مثال
namely
برای مثال
e.g
برای مثال
tags
مثال مبتذل
videlicet
برای مثال
allegorically
بطریق مثال
videlicet
برای مثال
for example
به عنوان مثال
instances
مثال شاهد
locus
مثال ادبی
exempli gratia
برای مثال
illustratively
با عکس یا مثال
instance
مثال شاهد
exemplum
مثال نمونه
exempli gratia
[e.g.]
به عنوان مثال
to be illustrative of
با مثال نشاندادن
tag
مثال مبتذل
in fact
برای مثال
co-opted
بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
co option
پذیرفتن بعنوان همکار
co opt
بعنوان همقطار پذیرفتن
co optation
پذیرفتن بعنوان همکار
co-opts
بعنوان همقطار پذیرفتن
surcharge
بعنوان جریمه گرفتن
surcharges
بعنوان جریمه گرفتن
co-opting
بعنوان همقطار پذیرفتن
supervisory
بعنوان بررسی کننده
under the notion of
بعقیده بفکر بعنوان
armlet
بازوبند
[بعنوان جواهر]
pattern
بعنوان الگو بکاربردن
patterns
بعنوان الگو بکاربردن
query by example
سئوال از طریق مثال
instants
ماه کنونی مثال
instant
ماه کنونی مثال
For instance . By way of example .
مثلا"( من باب مثال )
sit-in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
parent
بعنوان والدین عمل کردن
sit-ins
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
Mountaineering . Mountain - climbing .
کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
to take something as a joke
چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
I pulled him by the ears.
گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink .
قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
on the score of neglect
بعنوان غفلت ازاین بابت
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
bait fish
ماهی کوچک بعنوان طعمه
tax incentive
مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی
marks
بعنوان سیگنال استفاده میکند
under the guize of
بعنوان به بهانه درهیئت درزی
to present oneself
[as]
خود را اهداء کردن
[بعنوان]
mark
بعنوان سیگنال استفاده میکند
record as target
ثبت کردن بعنوان هدف
to suck on
مکیدن
[مثال آب نبات چوبی ]
suppressant
داروی جلوگیر
[مثال اشتها]
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
to unionize
[American E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
to recover from something
جبران کردن
[مثال از بحرانی]
to unionise
[British E]
متحد کردن
[مثال کارگران]
to recover from something
ترمیم شدن
[مثال از بحرانی]
practice fee
دستمزد
[مثال ویزیت دکتر]
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
brush
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
lapboard
تختهای که بعنوان میز تحریربکار میرود
sand trap
قطعه زمین پر از ماسه بعنوان مانع
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
he was engagedon probation
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
for keeps
برای نگهداری همیشگی بعنوان یادگار
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
brushes
دم روباه شکارشده بعنوان نشانه پیروزی
to tutor
بعنوان معلم سرخانه کار کردن
gauges
اندازه اندازه گیر
gauged
اندازه اندازه گیر
gauge
اندازه اندازه گیر
to enter
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
to descend
[into a mine]
وارد معدنی شدن
[مثال با آسانسور]
street traffic
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
traffic on public roads
رفت و آمد
[مثال در جاده یا خیابان]
vindication
اعاده حیثیت
[مثال شهرت یا آبرو ...]
to recover from something
به حالت اول درآمدن
[مثال از بحرانی]
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
He has been exposed as a traitor.
هویت مخفی او
[مرد]
بعنوان خائن افشا شد.
tail group
مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
to lose something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
bucktail
نوعی حشره بعنوان طعمه ماهیگیری در زیر اب
to forfeit something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
prototypes
اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
prototype
اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
The letter is addressed to you .
نامه بعنوان شما نوشته شده است
locus classicus
مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
to search
[for]
[someone]
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
bugs
نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
bugging
نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
bug
نوعی حشره مصنوعی بعنوان طعمه ماهیگیری روی اب
eryngo
ریشه شقاقل که بعنوان مقوی باء مصرف میشود
head hunt
بریدن سردشمن وبردن ان بعنوان غنیمت ونشانه پیروزی
treasury stock
سهم منتشره شرکت که بعنوان سرمایه منظور میگردد
bags
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
bag
قطعه برزنت چهارگوش وصل به زمین بعنوان پایگاه
Pickles are often eaten as a relish .
خیار شور درا اغلب بعنوان مزه می خورند
queen of
دختری که در بازیهای روزیکم می بعنوان ملکه برگزیده میشود
sprag
قطعه چوب یا الواری که بعنوان شمع درمعدن بکارمیرود
baseboard
چوب یا تختهای که بعنوان ستون یا پایه بکار میرود
lupulin
خاکه تلخه که بعنوان داروی مسکن استعمال میشود
write
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
writes
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان توصیه کننده بگویم؟
. Why,what was the harm?
چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان معرف ذکر بکنم؟
angular momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
moment of momentum
اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
model
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to feel like something
احساس که شبیه به چیزی باشد کردن
[مثال پارچه]
boolean operation
عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
models
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
fumigant
ماده فراری که بعنوان ضدعفونی برای دفع افات بکارمیرود
May I use your name as a reference?
اجازه میدهید شما را بعنوان سفارش کننده نام ببرم؟
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
thyratron
پریود تخلیه که بعنوان سویچ رله یا ژنراتور بکار میرود
designated hitter
بازیگر تعیین شده بعنوان توپزن بجای توپ انداز
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
aperitif
نوشابهء الکلی که بعنوان محرک اشتها قبل از غذامی نوشند
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
prize fellow
شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
land plaster
صخره گچی فریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود
cereals
حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
Perspex
خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
cereal
حبوبات غذایی که از غلات تهیه شده وباشیر بعنوان صبحانه مصرف میشود
amphetamines
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
glass wool
تودهای ازرشتههای شیشهای که بعنوان عایق گرما یا درتصفیه هوا بکار میر ود
cut-out
روزنهای در هواپیماهی دارای کابین با فشار تنظیم شده بعنوان در پنجره و غیره
cut-outs
روزنهای در هواپیماهی دارای کابین با فشار تنظیم شده بعنوان در پنجره و غیره
mulch
که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
mulches
که بعنوان پوشش اولیه درمهار کردن شنهای روان ازان استفاده میشود
amphetamine
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com