English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (15 milliseconds)
English Persian
to run on بهم پیوسته بودن
Search result with all words
adjoin پیوسته بودن
adjoined پیوسته بودن
adjoins پیوسته بودن
continuity light وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
to be connected بهم پیوسته [متصل] بودن
Other Matches
away پیوسته بطور پیوسته
perpetually پیوسته
continuous پیوسته
burst پیوسته
bursts پیوسته
syndetic پیوسته
concomitant پیوسته
cohesive به هم پیوسته
conjoint پیوسته
continous پیوسته
non-stop پیوسته
coalescent پیوسته
coadunate پیوسته
unremittingly پیوسته
everywhen پیوسته
alway پیوسته
affined پیوسته
attached پیوسته
ceaseless پیوسته
annexed پیوسته
incessantly پیوسته
eternal پیوسته
round-the-clock پیوسته
allied پیوسته
cursive پیوسته
continued پیوسته
for evermore پیوسته
for ever and aday پیوسته
d. in پیوسته
on end پیوسته
on and on پیوسته
married پیوسته
legato پیوسته
contiguous پیوسته
proximate پیوسته
continual پیوسته
incessant پیوسته
ceaselessly پیوسته
never ceasing پیوسته
in connexion with پیوسته به
uninterrupted پیوسته
gamopetalous پیوسته گلبرگ
continuous forms ورقههای پیوسته
gamosepalous پیوسته کاسبرگ
incessant drinking پیوسته گساری
continuous data دادههای پیوسته
continuous spectrum طیف پیوسته
inseparate بهم پیوسته
continuous form ورقه پیوسته
vicinal در همسایگی پیوسته
continuous error خطای پیوسته
indiscrete بهم پیوسته
without intermission پیوسته لاینقطع
to whittle at پیوسته بریدن
without rest پیوسته لاینقطع
continuous duty کار پیوسته
continuous distributions توزیع پیوسته
full time پیوسته کار
flow chip براده پیوسته
continuous variable متغیر پیوسته
continuous traffic line خط پیوسته امد و شد
permanent water level تراز پیوسته اب
continuous scrolling حرکت پیوسته
thereunto بضمیمیه ان پیوسته به ان
end to end سرهم پیوسته
symphsis عضو پیوسته
sympetalous پیوسته گلبرگ
sustained yield بازده پیوسته
continuous tone اهنگ پیوسته
continuous processing پردازش پیوسته
linked list لیست پیوسته
ex post بوقوع پیوسته
continuous function تابع پیوسته
continuous paper کاغذ پیوسته
nid nod پیوسته جنبیدن
nid nod پیوسته جنباندن
to be in a state of f. پیوسته درتغییربودن
continuous phase فاز پیوسته
continuous process فرایند پیوسته
insobriety شرب پیوسته
continuous tone ته رنگ پیوسته
peal صدای پیوسته
pealed صدای پیوسته
haunts پیوسته امدن به
aggregate بهم پیوسته
contiguous همجوار پیوسته
collective بهم پیوسته
haunt پیوسته امدن به
forever جاویدان پیوسته
against پیوسته مجاور
whittle پیوسته کم کردن
peals صدای پیوسته
aggregates بهم پیوسته
accretion رشد پیوسته
pealing صدای پیوسته
diligency کوشش پیوسته
accrete بهم پیوسته
diligence کوشش پیوسته
collateral measures اقدامت پیوسته
connected measures اقدامت پیوسته
compact بهم پیوسته
gamophyllous پیوسته برگ
conjunct بهم پیوسته
connecting arrangement ترتیب پیوسته
compacts بهم پیوسته
continuate پیوسته بهم
compacting بهم پیوسته
compacted بهم پیوسته
burst mode حالت پیوسته
burster فرم پیوسته
continuous flow analyser تجزیه گر جریان پیوسته
zigzagging خطوط جناغی پیوسته
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
zigzagged خطوط جناغی پیوسته
order about پیوسته پی فرمان فرستادن
always پیوسته همه وقت
so let us always be kind پیوسته مهربان باشیم
continuous function تابع پیوسته [ریاضی]
indiscretely بطور بهم پیوسته
statement with debate بیانیه با بحث پیوسته
zigzag خطوط جناغی پیوسته
steadying پیوسته ویکنواخت کردن
steadied پیوسته ویکنواخت کردن
he kept on speaking پیوسته سخن میگفت
to peg a way at some work پیوسته درسرچیزی کارکردن
gamopetalous دارای گلبرگ پیوسته
gamosepalous دارای کاسبرگ پیوسته
tractor feed تغذیه کاغذ پیوسته
zigzags خطوط جناغی پیوسته
uniterrupted پیوسته غیرمقطوع دایم
continuous extraction apparatus دستگاه استخراج پیوسته
steadies پیوسته ویکنواخت کردن
gamophyllous دارای برگ پیوسته
continuing appropriation تامین اعتبار پیوسته
continuous forms فرم های پیوسته
steadiest پیوسته ویکنواخت کردن
steadily بطور پیوسته و یکنواخت
continuous rating کار پیوسته اسمی
to keep on پیوسته نگاه داشتن
to breed in and in پیوسته باخویشاوندان پیوندکردن
continuous packing column ستون پر شده پیوسته
to chop and change پیوسته تغییررای دادن
continuous levelling تراز یابی پیوسته
to hang together باهم پیوسته یامتحدبودن
steady پیوسته ویکنواخت کردن
continuous grading دانه بندی پیوسته
continuous background radiation تابش زمینهای پیوسته
terrace ردیف خانههای بهم پیوسته
terraces ردیف خانههای بهم پیوسته
full time پیوسته کاری تمام وقت
to keep the track of something پیوسته ازچیزی اگاهی داشتن
without interruption پیوسته پی در پی بطورمسلسل بدون بادخور
linked pie/column graph نمودار گرد و ستونی پیوسته
correlative بهم پیوسته جفت نظیر
companionate بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
to move a bout پیوسته جای خود را تغییردادن
crofts زمین قابل کشت پیوسته بخانه
croft زمین قابل کشت پیوسته بخانه
to harp on one string پیوسته روی یک موضوع بحث کردن
panoramically بشکل دورنمای مسلسل بطوروسیع و پیوسته
feeding storm طوفانی که پیوسته برسختی ان افزوده میشد
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
infield کشتزار پیوسته بخانه زمین زیر کشت
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
dial راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dialed راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
cyclic item اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
dials راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
dialled راهی برای نمایش و یا کنترل یک تنظیم که پیوسته میباشد
enroute personnel افراد پیوسته به یکان حین حرکت برای عملیات
continuous flow oxygen system سیستم اکسیژنی که در ان جریان اکسیژن به صورت پیوسته میباشد
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
passionist عضو دستهای از نصارا که پیوسته مصیبت حضرت مسیح رابایدیاداورشوند
semi detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
grasshopper beam تیری که یک سران درماشین لولایی پیوسته است وازاین جهت مانندملخ
semi-detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com