English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (40 milliseconds)
English Persian
shire به استان تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
Other Matches
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
share تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
graduating تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
sectors جزء تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
partition تقسیم افراز کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
sector جزء تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
partitions تقسیم افراز کردن
graduate تقسیم بندی کردن
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
county استان
provice استان
province استان
provinces استان
counties استان
nomarchy استان
shire استان
eparchy استان
shires استان
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
state bank بانک استان
manchuria استان منچوری
states دولت استان
court of province دادگاه استان
Zanjan استان زنجان
stated دولت استان
stating دولت استان
massachusett استان ماساچوست
state- دولت استان
massachusetts استان ماساچوست
Azerbaijan استان آذربایجان
Moldavia استان ملداوی
courts of appeal دادگاه استان
sectionalism استان گرایی
state دولت استان
court of appeal دادگاه استان
imputing تقسیم کردن متهم کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
welch اهل استان ولزانگلستان
county towns حاکم نشین استان
county town حاکم نشین استان
county magestrate قاضی دادگاه استان
maritime استان بحری یاساحلی
pomeranian اهل استان "ژپومرانیا"
upstater اهل شمال استان
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hawk eye کنیه اهل استان ایوا
sectionalism طرفداری ازمحله یا استان بخصوصی
quebec استان " کبک " در مشرق کانادا
Nain شهر نائین در استان اصفهان
posse comitatus قدرت قانونی یک بخش یا یک استان
state flower گل علامت مخصوص هر استان یا کشور
Welsh اهل استان ولز انگلستان
welcher اهل استان ولز انگلستان
Qainat منطقه قائنات در استان خراسان
hoosier لقب استان ومردم ایندیانا
the story is at an end استان به پایان رسیده است
welsher اهل استان ولز انگلستان
propretor کنسول فرماندار استان قدیم روم
tarheel اهل استان کارولینای شمالی امریکا
jayhawker لقب اهالی استان کانزاس دراتازونی
texas استان تکزاس درکشورهای متحده امریکا
the principality of wales استان WALES که اسما بران حکومت دارد
illinois استان >ایلی نویز< در ایالت متحده امریکا
the principality استان WALES که اسما بران حکومت دارد
state's attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
general grant کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
lion rug فرش شیری [این طرح بیشتر مربوط به استان فارس و عشایر آن منطقه بوده و گاه در طرح از شتر و یا حیوانات دیگر نیز استفاده می شود.]
Rudbar شهر رودبار [این شهر در استان قزوین به بافت فرش در اندازه های مختلف و استفاد از پود سفید یا خاکستری یا صورتی شناخته شده است.]
Farahan فراهان [این ناحیه در استان مرکزی با بافت های هراتی، میناخانی و گل حنائی در قرن نوزدهم میلادی بازار جهانی خوبی داشته و شاخص آن استفاده از پودهای آبی و صورتی بوده است.]
cleavages تقسیم
dispensations تقسیم
allotments تقسیم
allotment تقسیم
dispensation تقسیم
allocate تقسیم
allocates تقسیم
allocating تقسیم
division تقسیم
sharing تقسیم
divisions تقسیم
apportionment تقسیم
admensuration تقسیم
branch تقسیم
distribution تقسیم
branches تقسیم
graduator خط تقسیم کن
distributions تقسیم
repartition تقسیم
admeasurement تقسیم
cleavage تقسیم
dealing تقسیم
Reihan ریحان [شهری در استان مرکزی و نزدیک اراک که به بافت طرح های هراتی و افشان یا زمینه قرمز شهرت داشته و اکثر فرش های آن بصورت تک پودی بافته می شوند.]
dividable قابل تقسیم
dichotomies تقسیم به دو بخش
market segmentation تقسیم بازار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com