English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (7 milliseconds)
English Persian
insinuate به اشاره فهماندن
insinuated به اشاره فهماندن
insinuates به اشاره فهماندن
Other Matches
innuendo اشاره تلویحا اشاره کردن
imply اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendoes اشاره تلویحا اشاره کردن
implies اشاره داشتن بر اشاره کردن
innuendos اشاره تلویحا اشاره کردن
implying اشاره داشتن بر اشاره کردن
circular فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circulars فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
purporting فهماندن
clearest فهماندن
get across to فهماندن
instils کم کم فهماندن
instills کم کم فهماندن
instilling کم کم فهماندن
instilled کم کم فهماندن
purports فهماندن
purport فهماندن
get across فهماندن
purported فهماندن
instill کم کم فهماندن
put across فهماندن
clears فهماندن
instil کم کم فهماندن
show فهماندن
clearer فهماندن
showed فهماندن
clear فهماندن
shows فهماندن
purporst فهماندن
to give to understand فهماندن
gesticulating باژست فهماندن
gesticulated باژست فهماندن
gesticulate باژست فهماندن
represents نمایاندن فهماندن
represented نمایاندن فهماندن
gesticulates باژست فهماندن
represent نمایاندن فهماندن
inspeak با سخن فهماندن
expessible قابل فهماندن
insinuates بطور ضمنی فهماندن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
insinuated بطور ضمنی فهماندن
insinuate بطور ضمنی فهماندن
inexpessive فاقد قوه فهماندن
expressed دلالت کردن بر فهماندن صریح
signifies حاکی بودن از باشاره فهماندن
signify حاکی بودن از باشاره فهماندن
signifying حاکی بودن از باشاره فهماندن
to smack of something <idiom> ضمنا فهماندن [اصطلاح مجازی]
express دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing دلالت کردن بر فهماندن صریح
to draw a moral معنی یا نتیجه اخلاقی داستانی را فهماندن
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
shrugging بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrugged بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
shrug بالا انداختن شانه مطلبی را فهماندن
bring home the importance of something to someone <idiom> شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
mention اشاره
gesturing اشاره
referrals اشاره
insinuative اشاره
referral اشاره
mentions اشاره
beckoning اشاره
beckons اشاره
allusions اشاره
mentioning اشاره
promptings اشاره
allusion اشاره
beck اشاره
prompting اشاره
hints اشاره
inking اشاره
hinted اشاره
hint اشاره
insinuation اشاره
cell pointer اشاره گر سل
nutation اشاره با سر
gesture اشاره
gestured اشاره
beckoned اشاره
reference اشاره
suggestions اشاره
inkling اشاره
implications اشاره
implication اشاره
pointer اشاره گر
slur اشاره
suggestion اشاره
tip اشاره
pointers اشاره گر
references اشاره
indication اشاره
with reference to با اشاره به
intimations اشاره
warnings اشاره
action اشاره
actions اشاره
warning اشاره
slurs اشاره
slurring اشاره
slurred اشاره
beckon اشاره
intimation اشاره
manifest اشاره
in reference to با اشاره به
manifests اشاره
manifesting اشاره
manifested اشاره
symbol اشاره
d. pronoun ضمیر اشاره
hand gesture اشاره دست
suggestible اشاره کردنی
demonstrative صفت اشاره
demonstrative اسم اشاره
sign language مکالمه با اشاره
sign language زبان اشاره
sign languages زبان اشاره
record printer اشاره گر رکورد
adumbrative اشاره کننده
allusive اشاره کننده
cheep اشاره مختصر
sign languages مکالمه با اشاره
d. adjective صفت اشاره
cheep اشاره مختصرکردن به
as already mentioned <adv.> همانطور که اشاره شد
as previously mentioned <adv.> همانطور که اشاره شد
short notice باکوچکترین اشاره
signaller اشاره کننده
sp اشاره گرپشته
stack pointer اشاره گر پشته
to make a motion اشاره کردن
to throw out اشاره کردن
pointing device دستگاه اشاره گر
modally با اشاره بوجه
eyewink اشاره با چشم
flag wagging اشاره باپرچم
gest قیافه اشاره
geste قیافه اشاره
indicant اشاره نما
indicatively بطور اشاره
to raise اشاره کردن
to bring up اشاره کردن
insinuatingly اشاره کنان
to touch upon اشاره کردن
to touch on اشاره کردن
tuch اشاره کردن
suggests اشاره کردن بر
mentions اشاره کردن
mentioning اشاره کردن
beckons اشاره کردن
beckoning اشاره کردن
beckoned اشاره کردن
symbol رمز اشاره
ensigns اشاره دسته
ensign اشاره دسته
mention اشاره کردن
motions اشاره کردن
motioning اشاره کردن
infer اشاره کردن بر
inferred اشاره کردن بر
inferring اشاره کردن بر
suggesting اشاره کردن بر
nudge اشاره کردن
nudged اشاره کردن
nudges اشاره کردن
nudging اشاره کردن
hint اشاره کردن
hinted اشاره کردن
hints اشاره کردن
suggested اشاره کردن بر
suggest اشاره کردن بر
infers اشاره کردن بر
motioned اشاره کردن
motion اشاره کردن
alludes اشاره کردن
alluded اشاره کردن
alluding اشاره کردن
beckon اشاره کردن
signalled با اشاره رساندن
that اشاره بدور
signaled با اشاره رساندن
signal با اشاره رساندن
gesticulations اشاره با سر و دست
allude اشاره کردن
abodes اشاره کردن
suggestive اشاره کننده
point اشاره کردن
abode اشاره کردن
gesticulation اشاره با سر و دست
to point to something به چیزی اشاره کردن
bywords اشاره یانگاه مختصر
byword اشاره یانگاه مختصر
pointer chasing تعقیب اشاره گرها
pointer chain زنجیر اشاره گرها
to make a gesture of apology با اشاره معذرت خواستن
poniter عقربک اشاره کننده
expressive حاکی اشاره کننده
as previously mentioned <adv.> همانطور که قبلا اشاره شد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com