Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English
Persian
meet some one's objections
به ایرادات کسی جواب دادن
Other Matches
respond
جواب دادن
recitative
جواب دادن
to make a response
جواب دادن
responded
جواب دادن
responds
جواب دادن
send away
جواب دادن
have her cable
لنگر جواب دادن
answering
جواب احتیاج را دادن
retorts
جواب متقابل دادن
to return a greeting
جواب سلام دادن
talk back
<idiom>
بی ادبانه جواب دادن
retort
جواب متقابل دادن
to meet
[به نیازی]
جواب دادن
answer
جواب احتیاج را دادن
to comply
[with]
[به نیازی]
جواب دادن
to accommodate
[به نیازی]
جواب دادن
rebutting
جواب متقابل دادن
answered
جواب احتیاج را دادن
rebut
جواب متقابل دادن
rebuts
جواب متقابل دادن
rebutted
جواب متقابل دادن
answers
جواب احتیاج را دادن
answer
جواب دادن از عهده برامدن
replied
پاسخ دادن جواب کتبی
reply
پاسخ دادن جواب کتبی
answered
جواب دادن از عهده برامدن
answering
جواب دادن از عهده برامدن
replying
پاسخ دادن جواب کتبی
bite the hand that feeds you
<idiom>
جواب خوبی را با بدی دادن
replies
پاسخ دادن جواب کتبی
answers
جواب دادن از عهده برامدن
To answer back.
جواب دادن ( یکی بدو کردن )
counter
جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering
جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered
جواب دادن معامله بمثل کردن با
irresponsive
جواب ندهنده بی جواب
riposte
جواب
repost
جواب
counterplea
جواب رد
irreprovable
بی جواب
resolvent
جواب
ripostes
جواب
antiphony
جواب
riposted
جواب
riposting
جواب
recalcitrancy
جواب رد
rejoinders
جواب
recalcitrance
جواب رد
rejoinder
جواب
responses
جواب
response
جواب
comeback
جواب
replies
جواب
in reply to
در جواب
replied
جواب
replying
جواب
comebacks
جواب
reply
جواب
whyŠthere is the answer
در سر جواب
brusque
پیش جواب
unanswerable
جواب ناپذیر
reply paid
جواب قبول
nope
جواب منفی
an abrupt answer
جواب تند
undertaker
جواب گو مسئول
undertakers
جواب گو مسئول
interlocutors
جواب دهنده
interlocutor
جواب دهنده
favourable
جواب مساعد
voice response
جواب صوتی
question answer
سئوال- جواب
answer mode
حالت جواب
answer pennant
پرچم جواب
reply paid /RP/
[reply prepaid]
جواب قبول
response position
مکان جواب
toss off
<idiom>
حاضر جواب
answering
: جواب پاسخ
A correct answer.
جواب صحیح
answered
: جواب پاسخ
A straightforward answer.
جواب سر راست
snip snap
جواب زیرکانه
answer
: جواب پاسخ
auto answer
خود جواب
answerable
جواب دار
undertaking
جواب گو مسئول
The wrong answer.
جواب غلط
counter memorial
جواب یادداشت
irrefragably
بطور بی جواب
responsory
جواب جماعت
answers
: جواب پاسخ
to give the mitten
جواب کردن
have it
<idiom>
به جواب رسیدن
He answered nothing.
اصلا جواب نداد
telephone responder
جواب دهنده تلفن
reply
جواب شفاهی دفاعیه
retorts
جواب متقابل تلافی
retort
جواب متقابل تلافی
unansweable
بی جواب تکذیب ناپذیر
out in left field
<idiom>
از جواب صحیح دورشدن
unique solution
جواب منحصر بفرد
corespondent
مسئول جواب گویی
To dismiss(sack,discharge)someone.
کسی را جواب کردن
replying
جواب شفاهی دفاعیه
replied
جواب شفاهی دفاعیه
flea in one's ear
<idiom>
جواب دندان شکن
repartee
جواب شوخی امیز
replies
جواب شفاهی دفاعیه
sockdolager
اتمام حجت جواب
sockdologer
اتمام حجت جواب
counterclaim
جواب به ادعای شاکی
sallies
جواب سریع و زیرکانه
sally
جواب سریع و زیرکانه
In response (reply) to your letter.
در جواب نامه تان
Touché!
خوب جواب دادی!
counterbid
جواب خریداربه فروشنده
A crushing reply(retort).
جواب دندان شکن
refutative
تکذیب کننده متضمن جواب رد
A logical remark has no answer.
<proverb>
یرف یساب جواب ندارد .
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
To take the salute.
جواب سلام ( نظامی ) رادادن
Answer me this question.
جواب این سؤالم را بده
He didnt return (acknowledge) my greetings.
جواب سلام مرا نداد
Why don't you answer?
چرا جواب نمی دهید؟
Please answer the telephone.
لطفا" جواب تلفن را بدهید
audio response device
دستگاه جواب دهنده سمعی
antiphony
انعکاس یا جواب سرود وموسیقی
He was pressed for pressed for ad answer .
به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
refutatory
تکذیب کننده متضمن جواب رد
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
We wI'll be notified(informed)of the results today.
امروز جواب کار معلوم می شود
responsor
دستگاه گیرنده و جواب دهنده الکترونیکی
the answer is right under your nose
<idiom>
جواب مثل روز روشن است
A sharp note(reply).
نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
replication
جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
responsive
دارای عکس العمل سریع جواب گو
This does not satisfy me.
این جواب مرا قانع نمی کند
antiphon
سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دستهء دیگرخوانده میشود
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
transpondor
دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
audio
ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
transponder
دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
menu display
روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
case
تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
cases
تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
linear
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Thanks for calling back.
با تشکر برای تماس.
[به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
return
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
Force is the answer to force.
<proverb>
جواب زور را زور مى دهد .
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com