Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (7 milliseconds)
English
Persian
marshal
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
Search result with all words
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
Other Matches
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
flowchart
نموداری که ترتیب مراحل در یک فرآیند یا برنامه را نشان دهد
flow diagram
نموداری که ترتیب مراحل در یک فرآیند یا برنامه را نشان دهد
accession number
شماره رکورد که ترتیب ورود رکوردها را نشان میدهد
diagram
نموادری که ترتیب کارهای پردازش شده را نشان میدهد
diagrams
نموادری که ترتیب کارهای پردازش شده را نشان میدهد
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
chart
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charted
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charts
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charting
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
dress
ترتیب دادن
arrengement
ترتیب دادن
sequences
ترتیب دادن
sequence
ترتیب دادن
ordain
ترتیب دادن
ordains
ترتیب دادن
ordaining
ترتیب دادن
ordained
ترتیب دادن
dresses
ترتیب دادن
to map out
ترتیب دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
arranging
ترتیب دادن اراستن
arranges
ترتیب دادن اراستن
pre arrange
از پیش ترتیب دادن
arranged
ترتیب دادن اراستن
arrange
ترتیب دادن اراستن
pre arrenge
از پیش ترتیب دادن
to get up
بلندکردن ترتیب دادن
To arrange (fix up) something.
ترتیب کاری را دادن
prearrange
قبلا ترتیب دادن
to arrange matters
ترتیب دادن امور
adhibit
ترتیب دادن پذیرفتن
agrees
ترتیب دادن درست کردن
agree
ترتیب دادن درست کردن
agreeing
ترتیب دادن درست کردن
structuring
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structure
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranged
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
ranges
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
range
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
alphabetize
قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
collates
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collate
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
printed
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
print
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
prints
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
collated
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
random processing
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
demonstrates
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
indicate
نشان دادن
introduced
نشان دادن
indicates
نشان دادن
introduce
نشان دادن
registers
نشان دادن
ante
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
visions
یا نشان دادن
imbody
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
actuate
نشان دادن
register
نشان دادن
registering
نشان دادن
introducing
نشان دادن
to show up
نشان دادن
indicated
نشان دادن
show
نشان دادن
evinced
نشان دادن
evinces
نشان دادن
evincing
نشان دادن
introduces
نشان دادن
exert
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerts
نشان دادن
run
نشان دادن
evince
نشان دادن
runs
نشان دادن
point
نشان دادن
exerted
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
shows
نشان دادن
showed
نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
prefigure
از پیش نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
playoff
نشان دادن فیلم
playoffs
نشان دادن فیلم
to hang back
بیمیلی نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
reacting
واکنش نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
foreshown
از پیش نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
displayed
نشان دادن اطلاعات
graphs
با نمودار نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
measure
اندازه نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
displays
نشان دادن اطلاعات
showdown
نمونه نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
rubricate
قرمز نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
prefigures
از پیش نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
representation
عمل نشان دادن چیزی
displayed
نشان دادن ابراز کردن
projects
فاهر کردن نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
display
نشان دادن ابراز کردن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
to set out
نشان دادن تعیین کردن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
index
نشان دادن بصورت الفبایی
displays
نشان دادن ابراز کردن
phew
برای نشان دادن بی تابی
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
example
بامثال ونمونه نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com