Dictiornary-Farsi | به حساب اوردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 207 (12 milliseconds)

English	Persian
include	به حساب اوردن
includes	به حساب اوردن


Search result with all words

score	حساب کردن بحساب اوردن
scored	حساب کردن بحساب اوردن
scores	حساب کردن بحساب اوردن
zone	محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zones	محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
Other Matches

cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts	به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckons	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
overdrawn account	حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts	حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense	هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
clearance	تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
To bring someone to account.	کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books.	حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege	دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning	تصفیه حساب صورت حساب
reckonings	تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
governmentalize	تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
check register	بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
to press against any thing	بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize	بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
account	حساب صورت حساب
grasp	بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps	بچنگ اوردن گیر اوردن
grasped	بچنگ اوردن گیر اوردن
digital computer	ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation	حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a	اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
terrtorialize	محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
dam design	حساب سد
tallying	حساب
science of numbers	حساب
account	حساب
arithmetic	حساب
reckoning	حساب
incomputable	بی حساب
accountants	ذی حساب
accountant	ذی حساب
to my a	به حساب من
reckonings	حساب
to keep score	حساب
tally	حساب
in favour of	به حساب
score	حساب
scores	حساب
algorism	حساب
incalculable	بی حساب
tallied	حساب
scored	حساب
scoreless	بی حساب
tallies	حساب
tabs	حساب
tab	حساب
figuring	حساب کردن
arithmetic unit	واحد حساب
misreckon	بد حساب کردن
statements	صورت حساب
computes	حساب کردن
compute	حساب کردن
numerate	حساب کردن
computed	حساب کردن
integral calculus	حساب جامعه
balance of account	مانده حساب
accoutn balance	مانده حساب
account number	شماره حساب
figures	حساب کردن
to count up	حساب کردن
debits	حساب بدهی
acalculia	ناتوانی در حساب
account book	دفتر حساب
miscalculating	بد حساب کردن
account card	کارت حساب
joint account	حساب مشترک
statement	صورت حساب
withdraws	برداشت از حساب
account cuurent	حساب جاری
loan account	حساب وام ها
make much of	حساب بردن از
miscalculates	بد حساب کردن
miscalculate	بد حساب کردن
debiting	حساب بدهی
minculculate	بد حساب کردن
miscalculated	بد حساب کردن
to cast up	حساب کردن
debited	حساب بدهی
to bring to book	حساب پس گرفتن
integral calculvs	حساب جامعه
miscast	حساب غلط
withdraw	برداشت از حساب
differential calculus	حساب فاضله
A rough (crude)estimate.	حساب سر انگشتی
To concoct accounts.	حساب تراشیدن
fluxion	حساب فاضله
calculates	حساب کردن
calculated	حساب کردن
calculate	حساب کردن
certificate of expenditure	صورت حساب
certificate of clearance	مفاصا حساب
cash account	حساب نقدی
capital account	حساب سرمایه
call to account	حساب خواستن از
calculus of variations	حساب تغییرات
calculator mode	مد ماشین حساب
closing of account	تفریغ حساب
credit account	حساب اعتباری
design assumption	فرضیه حساب
differential calulus	حساب فاضله
tripos	امتحان حساب
undercharge	کم حساب کردن
day of r	روز حساب
deposit accounts	حساب پس انداز
deposit accounts	حساب سپرده
deposit account	حساب پس انداز
deposit account	حساب سپرده
vidimus	بازرسی حساب
crypto account	حساب رمز
cost accountant	حساب دار
unguarded	حساب نشده
calculating machine	ماشین حساب
calculable	حساب کردنی
comptometer	ماشین حساب
arithmometer	ماشین حساب
ibm computer	ماشین حساب ای بی ام
imprest	حساب تنخواه
arithmeticlal	مربوط به حساب
arithmetician	حساب دان
to figure up	حساب کردن
in f.of	به حساب بنفع
cipher	حساب کردن
ciphers	حساب کردن
box score	حساب بازی
boolean calculus	حساب بولی
have it out with someone <idiom>	تصفیه حساب
binary arithmetic	حساب دودوئی
binary arithmetic	حساب دودویی
checking out	تسویه حساب
the bill	صورت حساب
bank pass book	دفترچه حساب
bank overdraft	حساب جاری
balance sheet account	حساب ترازنامه
cyphers	حساب کردن
expense account	حساب مخارج
checking account	حساب جاری
expense account	حساب هزینه
to count [as]	به حساب رفتن
production account	حساب تولید
science of numbers	علم حساب
savings account	حساب پس انداز
saving account	حساب پس انداز
debit	حساب بدهی
profit and loss a	حساب سودوزیان
expense accounts	حساب هزینه
pridicate calculus	حساب مسندات
Count me in!	روی من حساب کن!
current accounts	حساب جاری
current account	حساب جاری
checking accounts	حساب جاری
arithmetic	حساب [ریاضی]
algorism [rare]	حساب [ریاضی]
expense accounts	حساب مخارج
sums	حساب کردن
rule off	بستن حساب
calculator	ماشین حساب
calculator	حساب کننده
scorer	حساب نگهدار
detail	حساب ریز
detailing	حساب ریز
realization account	حساب تسویه
propositional calculus	حساب گزارهای
liquidate	حساب را واریزکردن
liquidated	حساب را واریزکردن
tales	جمع حساب
tale	جمع حساب
liquidates	حساب را واریزکردن
calculators	حساب کننده
calculators	ماشین حساب
rule of thumb	حساب سر انگشتی
counts	حساب کردن
counting	حساب کردن
rule of thumb	حساب انگشت
counted	حساب کردن
sum	حساب کردن
count	حساب کردن
scorers	حساب نگهدار
return account	حساب بازگشت
residuary account	حساب ترکه
accountable	مسئول حساب
liquidating	حساب را واریزکردن
figure	حساب کردن
AC	حساب جاری
desktop	ماشین حساب
stock account	حساب موجودی
offsetting	حساب تهاتر
offset	حساب تهاتر
arithmetic	علم حساب
account	حساب پس دادن
notcher	حساب نگهدار
calculation	حساب براورد
bank accounts	حساب بانکی
bank account	حساب بانکی
account	حساب کردن
marker	حساب نگهدار