Dictiornary-Farsi | به خاطر شرایط خوب رفتارکردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
come into one's own <idiom>	به خاطر شرایط خوب رفتارکردن


Other Matches

dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation	شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
You can rest assured.	خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
behaving	رفتارکردن
behaved	رفتارکردن
behave	رفتارکردن
behaves	رفتارکردن
behaving	درست رفتارکردن
to behave toward	رفتارکردن نسبت به
behaves	درست رفتارکردن
egotize	خودپرستانه رفتارکردن
behaved	درست رفتارکردن
behave	درست رفتارکردن
take liberties <idiom>	دوستانه رفتارکردن
act	رفتارکردن اثرکردن
dolts	احمقانه رفتارکردن
to be down up	بسختی رفتارکردن با
acted	رفتارکردن اثرکردن
to play the fool	احمقانه رفتارکردن
dolt	احمقانه رفتارکردن
to do by	رفتارکردن نسبت به
to behave oneself	درست رفتارکردن
to queen it	ملکه وار رفتارکردن
pig	مثل خوک رفتارکردن
pigs	مثل خوک رفتارکردن
take after <idiom>	مثل دیگران رفتارکردن
slam bang	بی ادبانه وبا خشونت رفتارکردن
to play the game	رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
lord it over <idiom>	رئیس بازی درآوردن ،به صورت رئیسبودن ، رفتارکردن
second best theory	نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
minding	خاطر
on account of somebody [something]	به خاطر
Due to	به خاطر
behalf	خاطر
remembrance	خاطر
mind	خاطر
for his sake	به خاطر او
for the love of	به خاطر,
minds	خاطر
sake	خاطر
downhearted <adj.>	افسرده خاطر
self gratification	ترضیه خاطر
depressed <adj.>	افسرده خاطر
for his sake	برای خاطر او
security	اسایش خاطر
gladly	با مسرت خاطر
solace	تسلیت خاطر
amativeness	خاطر خواهی
to escape one's memory	از خاطر رفتن
leisurely	بافراغت خاطر
free will	طیب خاطر
attentions	خاطر حواس
in view of <idiom>	به خاطر اینکه
ex officio	به خاطر شغل
lacerated	خاطر ازرده
of ones own accord	بطیب خاطر
peace of mind	اسودگی خاطر
uneasiness	خاطر تشویش
tranquillity	اسایش خاطر
attention	خاطر حواس
spontaneous generation	بطیب خاطر
gladness	مسرت خاطر
umbrageous	رنجیده خاطر
despondent <adj.>	افسرده خاطر
tranquility	اسایش خاطر
in service	به خاطر خدمت
sure	خاطر جمع
surer	خاطر جمع
surest	خاطر جمع
to imprint on the mind	در خاطر نشاندن
to feel sure	خاطر جمع بودن
certes	خاطر جمعی تحقیق
stamp on the mind	خاطر نشان کردن
for reasons of safety	به خاطر دلایل امنیتی
to impress on the mind	خاطر نشان کردن
to imprint on the mind	خاطر نشان کردن
For your sake .	محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .	محض خاطر خدا
in the interests of truth	برای خاطر راستی
for pity's sake	برای خاطر خدا
for ones own hand	به خاطر خود شخص
for nothing	برای خاطر هیچ
for mercy sake	برای خاطر خدا
for god's sake	برای خاطر خدا
for a mere nothing	برای خاطر هیچ
inorder to	به خاطر اینکه برای
to stamp on the mind	خاطر نشان کردن
depend upon it	خاطر جمع باشید
take it out on <idiom>	بی محلی به خاطر عصبانیت
put one's finger on something <idiom>	کاملابه خاطر آوردن
for a song <idiom>	به خاطر پول کمی
point	خاطر نشان کردن
relief	ترمیم اسایش خاطر
accords	دلخواه طیب خاطر
nuisances	مایه تصدیع خاطر
spontaneously	به طیب خاطر بی اختیار
accorded	دلخواه طیب خاطر
accord	دلخواه طیب خاطر
for security reasons	به خاطر دلایل امنیتی
nuisance	مایه تصدیع خاطر
secures	بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease	اسایش قلب اسودگی خاطر
composedly	به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
ex gratia	به خاطر میل یا علاقهی شخصی
secure	بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixation	خیره شدگی تعلق خاطر
a small grimace	شکلک [به خاطر قهر بودن]
ring a bell <idiom>	یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
to call somebody to [for] something	پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
that is why	به خاطر این است که چرا
solatium	غرامت برای ترضیه خاطر
take to task <idiom>	به خاطر اشتباه سرزنش شدن
pursuit of happiness	به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
moue	شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E]	شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap	شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout	شکلک [به خاطر قهر بودن]
troubler	موجب تصدیع خاطر مزاحمت
fixations	خیره شدگی تعلق خاطر
I have to study	من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
unspontaneous	بدون طیب خاطر زورکی
terming	شرایط
terms	شرایط
termed	شرایط
conditions	شرایط
the conditions	شرایط ان
term	شرایط
you must w the signal	ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.	ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to languish	پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest	به خاطر شما این کار رامیکنم
carded for record	معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
payment terms	شرایط پرداخت
no bed of roses <idiom>	شرایط سختوبد
marginal conditions	شرایط نهائی
standard temperature and pressure	شرایط استاندارد
qualification	واجد شرایط
mutual terms	شرایط متقابل
standard temperature and pressure	شرایط متعارفی
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
tight spot <idiom>	شرایط سخت
necessary conditions	شرایط لازم
present conditions	شرایط فعلی
Russian roulette <idiom>	شرایط پرخطر
qalified	واجد شرایط
standard condition	شرایط استاندارد
standard conditions	شرایط متعارفی
sufficient conditions	شرایط کافی
terms and conditions	ضوابط و شرایط
terms of payment	شرایط پرداخت
terms of trade	شرایط معامله
terms of trade	شرایط مبادله
ball games	شرایط وضعیت
working conditions	شرایط کار
qualifications	شرایط لازم
qulifications	واجد شرایط
tropical condition	شرایط گرمسیری
ball game	شرایط وضعیت
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
requirements	شرایط لازم
plateaux	شرایط پایا
plateaus	شرایط پایا
plateau	شرایط پایا
second order conditions	شرایط ثانوی
competition conditions	شرایط رقابت
settlement terms	شرایط پرداخت
settlement terms	شرایط تسویه
shipping terms	شرایط حمل
terms of shipment	شرایط حمل
competitive conditions	شرایط رقابت
conditions of (the) competition	شرایط رقابت
spring conditions	شرایط بهاری
stability conditions	شرایط ثبات
makings	شرایط لازم
conditions of contract	شرایط قرارداد
boundary conditions	شرایط مرزی
condition of readiness	شرایط امادگی
conditions	شرایط اوضاع
conditions of purchase	شرایط خرید
conference terms	شرایط کنفرانس
credit terms	شرایط اعتبار
requirements of the credit	شرایط اعتبار
delivery terms	شرایط تحویل
qualification	وضعیت شرایط
dis qualified	فاقد شرایط
boundary conditions	شرایط حدی
ballistic conditions	شرایط بالیستیکی
qualify	واجد شرایط
qualifies	واجد شرایط
bona fide	واجد شرایط
eligible	واجد شرایط
fair play	شرایط برابر
actude conditions	شرایط حاد
actude conditions	شرایط شدید
admission requirements	شرایط پذیرش
adverse factors	شرایط نامساعد
ambient conditions	شرایط محیطی
average conditions	شرایط عادی
average conditions	شرایط متوسط
emergency conditions	شرایط اضطراری