English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (22 milliseconds)
English Persian
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
Other Matches
weight belt کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
radar danning ناوبری به وسیله رادار برای احتراز از برخورد به مین
stop [Engineering] توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
end stop [Engineering] توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
trip the light fantastic <idiom> رفتن برای رقصیدن
prompt to go اماده برای رفتن
fluctuability امادگی برای بالاوپایین رفتن
sick call تجمع برای رفتن به بهداری
to stretch one's legs برای ورزش راه رفتن
gressorial مناسب برای راه رفتن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
sand shoes یکجور گیوه برای رفتن در شن زار
shop around <idiom> به مغازههای مختلفی برای خریدچیزی رفتن
to step out برای مدت کوتاهی بیرون رفتن
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
hypnotizable اماده برای خواب رفتن بوسائل مصنوعی
to be after somebody پی [دنبال] کسی رفتن [برای کیفری مجازاتی]
to go clubbing به باشگاه [های] شب رفتن [برای رقص و غیره]
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
shore leave مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to ride on the bus سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
clearance diving شیرجه رفتن برای پاک کردن مین شیرجه برای مین روبی
to go catting [to look for sexual partners] <idiom> رفتن برای دختر بلند کردن [اصطلاح روزمره]
coach dog یکجورسگ که برای رفتن دنبال درشکه تربیت میکنند
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید مترو را عوض کنم؟
Which bus do I take for the opera? برای رفتن به اپرا کدام اتوبوس را باید سوار شوم؟
zone ride کنار رفتن بعضی از بازیگران حریف برای دفاع از یک منطقه
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
Which bus do I take to Victoria Station? کدام اتوبوس را برای رفتن به ایستگاه ویکتوریا باید سوار شوم؟
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
bail out کنار رفتن توپ زن از محل ایستادن برای حفافت ازضربه توپ
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
mouch راه رفتن دولادولاراه رفتن
kiosk فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosks فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
clash برخورد
impact برخورد
criss-crosses برخورد
appulse برخورد
criss-cross برخورد
confliction برخورد
criss-crossing برخورد
clashes برخورد
conflict برخورد
clashed برخورد
strikes برخورد
conflicted برخورد
conflicts برخورد
criss-crossed برخورد
striking برخورد
strikingly برخورد
incidence برخورد
strike برخورد
approach برخورد
ill favored بد برخورد
stop برخورد
collisions برخورد
contacting برخورد
stops برخورد
stopping برخورد
attitudes برخورد
reception برخورد
attitude برخورد
impacts برخورد
stopped برخورد
tangency برخورد
collision برخورد
contacts برخورد
approaches برخورد
receptions برخورد
intersected برخورد
osculation برخورد
intersects برخورد
approached برخورد
contact برخورد
intersect برخورد
contacted برخورد
affable خوش برخورد
contiguity برخورد تماس
impacts برخورد کردن
impact برخورد کردن
collision rate سرعت برخورد
head on collision برخورد رودررو
conflux همریزگاه برخورد
conflict of interest برخورد منافع
elastic collision برخورد کشسان
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
zone of contact محل برخورد
elastic collision برخورد الاستیک
affect احساسات برخورد
chatters برخورد کردن
affects احساسات برخورد
knock-ups برخورد کردن
electron impact برخورد الکترونها
knock-up برخورد کردن
tolerating برخورد هموارکردن
tolerates برخورد هموارکردن
tolerated برخورد هموارکردن
knock up برخورد کردن
coincidence تطبیق برخورد
jct محل برخورد
effective collision برخورد موثر
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
tolerate برخورد هموارکردن
chatter برخورد کردن
chattered برخورد کردن
chattering برخورد کردن
meeter برخورد کننده
meets برخورد کردن
impact sound صدای برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
meet برخورد کردن
impact hardness سختی برخورد
impact force نیروی برخورد
accessible خوش برخورد
touche اعلام برخورد
greet درود برخورد
coincidences تطبیق برخورد
impact test ازمون برخورد
probability of collision احتمال برخورد
osculate برخورد کردن
intersection point محل برخورد
crossing points محل برخورد دو خط
greeted درود برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
greets درود برخورد
impact strength استحکام برخورد
take the blade برخورد شمشیرها
collision energy انرژی برخورد
tilted منازعه برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
collision frequency فراوانی برخورد
tilts منازعه برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
tilt منازعه برخورد
collision rate میزان برخورد
collision rate نرخ برخورد
head oncollision برخورد رویاروی
impact effect اثر برخورد
impact factor ضریب برخورد
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
smashes برخورد خرد کردن
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
meetings اتصال برخورد میتینگ
meets : برخورد کردن یافتن
meet : برخورد کردن یافتن
smash برخورد خرد کردن
collision of the second kind برخورد نوع دوم
meeting اتصال برخورد میتینگ
incidence برخوردکردن میدان برخورد
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
collision of the first kind برخورد نوع اول
encounter رویاروی شدن برخورد
chatters ضربه زدن برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
contacting اتصال الکتریکی برخورد
contacts اتصال الکتریکی برخورد
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
chattering ضربه زدن برخورد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
contact اتصال الکتریکی برخورد
snags بمانعی برخورد کردن
contacted اتصال الکتریکی برخورد
chatter ضربه زدن برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
snagging بمانعی برخورد کردن
snag بمانعی برخورد کردن
encounters رویاروی شدن برخورد
front نما طرز برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
encountering رویاروی شدن برخورد
fronting نما طرز برخورد
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com