Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English
Persian
to be proper for
به موقع بودن
Search result with all words
opportuneness
موقعیت موقع بودن
prematureness
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
Other Matches
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
seasonably
به موقع
ill-timed
بی موقع
premature
بی موقع
occasion
موقع
occasioning
موقع
terming
موقع
occasioned
موقع
period
موقع
periods
موقع
nail
به موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
inopportunely
بی موقع
inapposite
بی موقع
at an unearthy hour
بی موقع
at the precise moment
در سر موقع
nailed
به موقع
nails
به موقع
termed
موقع
behind time
بی موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
when
در موقع
term
موقع
siting
موقع
occasions
موقع
nailed
به موقع پرداختن
rooms
محل موقع
room
محل موقع
nails
به موقع پرداختن
on one occasion
دریک موقع
at a later period
در موقع دیگر
tactful
موقع شناس
e. to the occasion
درخور موقع
noontime
موقع فهر
situations
محل موقع
situation
محل موقع
nicked
موقع بحرانی
nicking
موقع بحرانی
nicks
موقع بحرانی
in due course
در موقع خود
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
on the button
<idiom>
درست سر موقع
time
فرصت موقع
timed
فرصت موقع
nick
موقع بحرانی
positioning
موقع یابی
tactfully
موقع شناس
meal time
موقع خوراک
placing
مکان موقع
place
مکان موقع
belated
دیرتر از موقع
belatedly
دیرتر از موقع
juncture
موقع بحرانی
times
فرصت موقع
nail
به موقع پرداختن
inopportune
بی موقع نامناسب
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
the proper time to do a thing
موقع مناسب
discretional
<adj.>
موقع شناس
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
discrete
<adj.>
موقع شناس
till his return
تا موقع برگشتن او
by this
تا این موقع
seed time
موقع تخمکاری
discreet
<adj.>
موقع شناس
criticalness
اهمیت موقع
tactless
موقع نشناس
payment in due cource
پرداخت به موقع
fieldcorn
موقع جولان
places
مکان موقع
post entry
ثبت پس از موقع
tactlessly
موقع نشناس
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
here
در این موقع اکنون
mealtimes
موقع صرف غذا
mealtime
موقع صرف غذا
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
pro hac vice
برای این موقع
playtime
موقع شروع نمایش
early resupply
تجدید اماد به موقع
seedtime
موقع تخم کاری
the hour has struck
موقع بحران رسید
show up
سر موقع حاضر شدن
premature
قبل از موقع نابهنگام
exigence
ضرورت موقع تنگ
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
cut short
پیش از موقع قطع کردن
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
abrazitic
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
cod
وصول وجه در موقع تحویل کالا
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout
خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
high time
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
gravitas
موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
tallyho
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predate
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
slack water
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predating
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
muzzle energy
نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
gestured
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
Will you tell me when to get off?
ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
He cut himself while shaving.
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gesturing
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke
پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
ballast
کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
shuttered fuze
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchildren
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night.
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchild
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
pile helmet
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
throwing
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counseled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression
نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
abuts
مماس بودن مجاور بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owes
مدیون بودن مرهون بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com