English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (17 milliseconds)
English Persian
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
Search result with all words
to respond to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
to react to something واکنش نشان دادن به چیزی [مهندسی برق] [مهندسی ماشین آلات]
Other Matches
responds واکنش نشان دادن
react واکنش نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
to stay on the ball <idiom> تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
representations عمل نشان دادن چیزی
debunk توخالی بودن چیزی را نشان دادن
do a job on <idiom> بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrate نشان دادن نحوه کار چیزی
demo عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrations عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstration عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
reach out with an olive branch [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shortening reaction واکنش مختصر واکنش کوتاه کننده
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
indication علامت یا چیزی که نشان دهد
direction دستوراتی که نحوه استفاده از چیزی را نشان می دهند
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
quantifier علامت یا نشانهای که حجم یا محدوده چیزی را نشان دهد
modelled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
marks علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
models کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
graphical مربوط به چیزی که گرافیکی نشان داده شده است
mark علامت روی صفحه که نشان دهنده چیزی است
modeled کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
model کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
indicator چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
indicates نشان دادن
exerts نشان دادن
exerted نشان دادن
demonstrated نشان دادن
indicate نشان دادن
exerting نشان دادن
indicated نشان دادن
demonstrating نشان دادن
demonstrates نشان دادن
imbody نشان دادن
to put forth نشان دادن
exert نشان دادن
demonstrate نشان دادن
register نشان دادن
showed نشان دادن
shows نشان دادن
runs نشان دادن
registering نشان دادن
introducing نشان دادن
introduces نشان دادن
evince نشان دادن
introduced نشان دادن
introduce نشان دادن
evinced نشان دادن
visions یا نشان دادن
evincing نشان دادن
point نشان دادن
registers نشان دادن
show نشان دادن
vision یا نشان دادن
adumbrate نشان دادن
run نشان دادن
showŠetc نشان دادن
actuate نشان دادن
evinces نشان دادن
ante نشان دادن
to show up نشان دادن
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
playoff نشان دادن فیلم
televise با تلویزیون نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
exemplified بانمونه نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
televised با تلویزیون نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
image نشان دادن تصویر
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
pretypify قبلا نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
graph با نمودار نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
foreshown از پیش نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
emblem با علایم نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
force خشونت نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
showdowns نمونه نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
decorate نشان یامدال دادن به
emote هیجان نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
squirmed ناراحتی نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
represents بیان کردن نشان دادن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
reacted عکس العمل نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
projects فاهر کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
project فاهر کردن نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
represented بیان کردن نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
reacts عکس العمل نشان دادن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
reacting عکس العمل نشان دادن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com