Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
commitment
به کاربردن نیروها اجرا
commitments
به کاربردن نیروها اجرا
Other Matches
force tabs
نمودار یا طرح گسترش یکانهایا نیروها طرح زمان بندی شده گسترش نیروها
implementing
به کاربردن
implements
به کاربردن
implement
به کاربردن
implemented
به کاربردن
deployment
به کاربردن نیرو تفرقه
scalable software
برنامه کاربردی گروهی که میتواند کاربردن بیشتری را روی شبکه بدون نیاز به گسترش نرم افزار جدید جا دهد
tactically
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
funiculars
بس گوشه نیروها
funicular
بس گوشه نیروها
distribution of forces
تقسیم نیروها
funicular
زنجیر نیروها
distribution of forces
واگذاری نیروها
dynamics
مجموعه نیروها
polygon of forces
بس گوشه نیروها
triangle of forces
سه گوشه نیروها
triangle of forces
مثلث نیروها
system of forces
دستگاه نیروها
resolution of forces
تجزیه نیروها
composition of forces
ترکیب نیروها
all arms
کلیه نیروها
polygon of forces
کثیرالاضلاع نیروها
attrition
فرسایش نیروها
funiculars
زنجیر نیروها
allotments
واگذارسهمیه تخصیص نیروها
main effort
تلاش اصلی نیروها
total mobilization
بسیج کامل نیروها
entireforce
تمام قوا یا نیروها
commit
بکار بردن نیروها
statics
دانش پایداری نیروها
main attack
تلاش اصلی نیروها
mobilization exercise
تمرین بسیج نیروها
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
commits
بکار بردن نیروها
committing
بکار بردن نیروها
redeployment
دوباره مستقرکردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
allotment
واگذارسهمیه تخصیص نیروها
parallelogram of forces
متوازی الاضلاع نیروها
port of debarkation
بندرپیاده شدن کالا یا نیروها
build-ups
نیروی کمکی تقویت نیروها
build-up
نیروی کمکی تقویت نیروها
landing forces
نیروها پیاده شونده به ساحل
build up
نیروی کمکی تقویت نیروها
standards
تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standard
تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous
تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simpler
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
ingross
تحریر کردن جمع اوری نیروها
employment
کاربرد نیروها یا جنگ افزارها استفاده از
build-ups
بالا بردن توان رزمی نیروها
mechanical powers
نیروها یا عوامل مکانیکی ماشینهای ساده
build up
بالا بردن توان رزمی نیروها
build-up
بالا بردن توان رزمی نیروها
commit
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
pantheism
فرضیهای که خدا را مرکب ازکلیه نیروها و پدیدههای طبیعی میداند
commits
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
target array
نمودار گرافیک نیروها و تاسیسات و وضعیت دشمن در منطقه هدف
transfer berth
دوبه یا سکوی نقل و انتقال نیروها به ساحل از ناوچههای اب خاکی
transfer area
در عملیات اب خاکی منطقه نقل و انتقال نیروها ازناوچه ها به ساحل
committing
وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
run
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
runs
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation
ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
aerodynamics
شاخهای از علوم در موردتولید نیروها در اثر حرکت سطوح و اشکال مختلف درهوا یا سایر گازها
ejection
خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
customs of the services
مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
mobilization reserves
ذخیرههای مربوط به بسیج نیروها امادهای بسیج
client side
داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
deployment operating base
پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
executes
اجرا
effecting
اجرا
execution
اجرا
execute
اجرا
executed
اجرا
ministration
اجرا
fulfilment
اجرا
effected
اجرا
effect
اجرا
implementation
اجرا
performance
اجرا
executing
اجرا
accomplishment
اجرا
performances
اجرا
operation
به اجرا
run
اجرا
exercize
اجرا
implementation
اجرا
application
اجرا
applications
اجرا
feasance
اجرا
administration
اجرا
runs
اجرا
completion
اجرا
administrations
اجرا
effective date
تاریخ اجرا
executors
مامور اجرا
sanctioned
ضمانت اجرا
sanction
ضمانت اجرا
executor
مامور اجرا
execute phase
مرحله اجرا
execute cycle
چرخه اجرا
implement
اجرا کردن
executing
زمان اجرا
implemented
اجرا کردن
executable
قابل اجرا
executing
حلقه اجرا
implementing
اجرا کردن
executable
اجرا پذیر
implements
اجرا کردن
enforcible
قابل اجرا
enforcement order
دستور اجرا
endorcement procedure
شیوه اجرا
sanctioning
ضمانت اجرا
executed
زمان اجرا
executed
حلقه اجرا
executed
اجرا کردن
assemble and go
همگذاری و اجرا
accomplisher
اجرا کننده
execute
زمان اجرا
unfulfilled
اجرا نشده
execute
حلقه اجرا
bumbailiff
مامور اجرا
sanctions
ضمانت اجرا
accomplishable
قابل اجرا
compile and go
همگردانی و اجرا
carry out
اجرا کردن
executing
اجرا کردن
carry into execution
اجرا کردن
practicable
قابل اجرا
carry into effect
اجرا کردن
executes
زمان اجرا
executes
حلقه اجرا
executes
اجرا کردن
non execution
عدم اجرا
enforce
به اجرا دراوردن
enforced
اجرا کردن
enforced
به اجرا دراوردن
enforces
اجرا کردن
enforces
به اجرا دراوردن
enforcing
اجرا کردن
enforcing
به اجرا دراوردن
perform
اجرا کردن
enforce
اجرا کردن
non performance
عدم اجرا
delivers
اجرا کردن
deliver
اجرا کردن
inexecution
عدم اجرا
load and go
بارکنش و اجرا
inexecutable
اجرا نشدنی
practicing
اجرا کردن
sergeants
مامور اجرا
sergeant
مامور اجرا
practise
اجرا کردن
practises
اجرا کردن
practising
اجرا کردن
mode of execution
طرز اجرا
performed
اجرا کردن
put in practice
اجرا کردن
executive officen
گماشته اجرا
executive bailiff
مامور اجرا
sergeant at arms
مامور اجرا
execution time
هنگام اجرا
execution time
حین اجرا
execution time
مدت اجرا
to put in practice
اجرا کردن
execution time
زمان اجرا
enforceable
قابل اجرا
inapplicable
اجرا نشدنی
run time
زمان اجرا
run manual
راهنمای اجرا
executory
قابل اجرا
performs
اجرا کردن
lictor
مامور اجرا
conducts
اجرا کردن
conducting
اجرا کردن
fulfit
اجرا کردن
fieri facias
حکم اجرا
conducted
اجرا کردن
usefulness
قابلیت اجرا
conduct
اجرا کردن
execute
اجرا کردن
feasibility
امکان اجرا
run book
دفتر اجرا
execution cycle
چرخه اجرا
doable
<adj.>
اجرا شدنی
contrivable
<adj.>
اجرا شدنی
achievable
<adj.>
اجرا شدنی
manageable
<adj.>
اجرا پذیر
makable
[spv. makeable]
<adj.>
اجرا پذیر
contrivable
<adj.>
اجرا پذیر
effective
قابل اجرا
feasible
<adj.>
اجرا شدنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
اجرا شدنی
makable
<adj.>
اجرا پذیر
language
در زمان اجرا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com