Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
to permit somebody something
به کسی اجازه چیزی را دادن
Other Matches
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
enabling
اجازه رویدادن چیزی
enabled
اجازه رویدادن چیزی
enable
اجازه رویدادن چیزی
enables
اجازه رویدادن چیزی
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
cut (someone) off
<idiom>
اجازه گفتن چیزی به کسی ندادن
lincense or cence
مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
to commandeer something
چیزی را
[بدون اجازه]
برای خود برداشتن
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
authorize
اجازه دادن
permits
اجازه دادن
permitting
اجازه دادن
go through
<idiom>
اجازه دادن
permit
اجازه دادن
grant
اجازه دادن
authorises
اجازه دادن
grants
اجازه دادن
granted
اجازه دادن
suffered
اجازه دادن
grant
اجازه دادن
suffers
اجازه دادن
authorising
اجازه دادن
have it
<idiom>
اجازه دادن
take in
<idiom>
اجازه دادن
allow
اجازه دادن
to allow
اجازه دادن
let
اجازه دادن
lets
اجازه دادن
lincense or cence
اجازه دادن
to admit of
اجازه دادن
authorizes
اجازه دادن
allowances
اجازه دادن
allowance
اجازه دادن
authorizing
اجازه دادن
suffer
اجازه دادن
letting
اجازه دادن
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
entered
اجازه دخول دادن
authorisations
اختیاردادن اجازه دادن
thole
گذاردن اجازه دادن
enter
اجازه دخول دادن
let by
اجازه رد شدن دادن
license
اجازه رفتن دادن
allowing
اجازه دادن ستودن
allow
اجازه دادن ستودن
let someone through
اجازه ورود دادن
licences
اجازه رفتن دادن
licence
اجازه رفتن دادن
authorization
اختیاردادن اجازه دادن
licenses
اجازه رفتن دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
give out
<idiom>
اجازه فرار دادن
keep someone on
<idiom>
اجازه همکاری دادن
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
to let in
اجازه دخول دادن
keep the home fires burning
<idiom>
اجازه ادامه دادن
licensing
اجازه رفتن دادن
allows
اجازه دادن ستودن
let in
اجازه دخول دادن
enters
اجازه دخول دادن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
to license a book
اجازه چاپ کتابی را دادن
give oneself up to
<idiom>
اجازه خوشی را به کسی دادن
to license a play
اجازه نمایش داستانی را دادن
take on
<idiom>
استخدام کردن،اجازه دادن
let out
اجازه بیرون امدن دادن
lincense
اجازه یا پروانه یا امتیاز دادن به
to give a
اجازه حضوردادن گوش دادن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to let out
اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
franks
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
to empower somebody to participate
به کسی اجازه شرکت کردن دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
frank
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franker
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
frankest
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
franking
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
graceful degradation
اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
flow diagram
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flowchart
صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
finder
واسط کاربر گرافیکی به Macintosh اجازه دادن به کابر به مشاهده فایل ها و شروع برنامههای کاربردی با استفاده از Mouse
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
electronic cottage
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
flat
برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest
برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
exquatur
اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
clearance
اجازه ترخیص اجازه نامه
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
push
چیزی را زور دادن
measure
توقف رخ دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
pushed
چیزی را زور دادن
to rent out something
اجاره دادن چیزی
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
pushes
چیزی را زور دادن
to hire out something
اجاره دادن چیزی
to rent out something
کرایه دادن چیزی
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
to lean against something
پشت دادن به چیزی
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
to book something
چیزی را سفارش دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
reimburse
خرج چیزی را دادن
reimbursed
خرج چیزی را دادن
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut something
چیزی را کاهش دادن
reimbursing
خرج چیزی را دادن
reimburses
خرج چیزی را دادن
put in
قرار دادن چیزی در
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
prevented
توقف رخ دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
integrates
درشکم چیزی جا دادن
integrating
درشکم چیزی جا دادن
integrate
درشکم چیزی جا دادن
preventing
توقف رخ دادن چیزی
prevents
توقف رخ دادن چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
boosted
افزایش دادن چیزی
boosts
افزایش دادن چیزی
boosting
افزایش دادن چیزی
emulation
رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
epitomizing
صورت خارجی به چیزی دادن
pitch in
<idiom>
به چیزی پول یا کمک دادن
move
تغییر دادن محل چیزی
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
moved
تغییر دادن محل چیزی
to equip something
چیزی را ساز و برگ دادن
moves
تغییر دادن محل چیزی
catch up with (someone or something)
<idiom>
وقف دادن به کسی یا چیزی
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
transfuse
چیزی را نقل وانتقال دادن
to fire up something
با تحریک چیزی را افزایش دادن
to put something to the vote
درباره چیزی رای دادن
to p athing to a person
کسی را از چیزی بهره دادن
epitomizes
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomized
صورت خارجی به چیزی دادن
to get something to somebody
تحویل دادن چیزی به کسی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
overglaze
روی چیزی را لعاب دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
to weigh in
[on something]
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
representation
عمل نشان دادن چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
to drop something off
[at someone's]
چیزی را
[به کسی ]
تحویل دادن
epitomize
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised
صورت خارجی به چیزی دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com