Dictiornary-Farsi | بودجه ریزی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
budgeting	بودجه ریزی


Search result with all words

planning programming budgetting	نظام برنامه ریزی بودجه برنامهای
Other Matches

appropriation	بودجه مصوبه برای هزینه اعتبارات پیش بینی شده در بودجه توزیع درامد خالص به حسابهای مختلف
linear programming	برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
moulting	پر ریزی موی ریزی
planning factor	معیارهای طرح ریزی عوامل طرح ریزی
planning comission	هیات برنامه ریزی کمیسیون برنامه ریزی
planning directive	دستورالعمل طرح ریزی راهنمای طرح ریزی
simplex method	روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
budget line	خط بودجه
budgets	بودجه
unfunded	بی بودجه
possibilities line	خط بودجه
budget	بودجه
budgeted	بودجه
appropriation symbol	کد بودجه
family budget	بودجه خانواده
annual budget	بودجه سالانه
development budget	بودجه عمرانی
appropriation	اختصاص بودجه
budget constraint	محدودیت بودجه
administrative budget	بودجه اداری
cyclical budget	بودجه ادواری
program budget	بودجه برنامهای
cyclical budget	بودجه دورانی
preliminary budget	بودجه مقدماتی
preliminary budget	بودجه ابتدائی
budget surplus	مازاد بودجه
deficits	کسر بودجه
government dificit surplus	کسر بودجه
budgetary	مربوط به بودجه
household budget	بودجه خانوار
municipal budget	بودجه شهرداری
margins	بودجه احتیاطی
margin	بودجه احتیاطی
military funds	بودجه نظامی
state budget	بودجه دولت
flexible budget	بودجه متغیر
national budget	بودجه ملی
fixed budget	بودجه ثابت
operating budget	بودجه عملیاتی
financial budget	بودجه مالی
family budget	بودجه خانوار
deficit	کسر بودجه
government budget	بودجه دولت
budget credit	اعتبار بودجه
budget cycle	مراحل بودجه
budget data	اطلاعات بودجه
budget deficit	کسری بودجه
budget process	فرایند بودجه
budget deficit	کسر بودجه
budget determinant	تعیین بودجه
budget execution	اجرای بودجه
budget expenditures	مخارج بودجه
budgetary control	کنترل بودجه
budget period	دوره بودجه
budget period	زمان بودجه
budgetary appropriations	تخصیص بودجه
budget surplus	اضافه بودجه
budget process	مراحل بودجه
variable budget	بودجه متغیر
budget cycle	گردش بودجه
unified budget	بودجه واحد
unbalanced budget	بودجه نامتوازن
cash budget	بودجه نقدی
appropriation limitation	محدودیت بودجه
current budget	بودجه جاری
balanced budget	بودجه متوازن
budget balance	تعادل بودجه
capital budget	بودجه تاسیساتی
capital budget	بودجه سرمایهای
budget balance	توازن بودجه
budget comittee	گروه بودجه
budget bureau	دفتر بودجه
budget ceiling	سقف بودجه
flexible budget	بودجه انعطاف پذیر
budgeteer	تهیه کننده بودجه
budgeter	تهیه کننده بودجه
The budget deficit of 1980 .	کسر بودجه سا ل1980
command budget estimate	براورد بودجه یکان
capital budgeting	بودجه بندی سرمایه
national economic budget	بودجه اقتصادی ملی
deficit financing	تامین کسر بودجه
budget classification	طبقه بندی بودجه
apportionment	واگذاری سهمیه بودجه
balanced budget theorem	قضیه بودجه متوازن
budget directive	دستورالعمل تهیه بودجه
cyclically balanced budget	بودجه متوازن ادواری
operating budget	بودجه بهره برداری
naval appropriation bill	بودجه نیروی دریایی
financing	بودجه چیزی را تهیه کردن
preliminary budget forecast	پیش بینی مقدماتی بودجه
financed	بودجه چیزی را تهیه کردن
finance	بودجه چیزی را تهیه کردن
provide for in the budget	در بودجه پیش بینی کردن
finances	بودجه چیزی را تهیه کردن
capital budget	بودجه اصلاحات و ایجاد تاسیسات جدید
deficit financing	تامین مالی از راه کسر بودجه
competroller	سازمان کنترل اسناد و بودجه و اعتبارات
multiplier effect of a balanced budget	اثر بهم فزاینده بودجه متوازن
to p for a sum in the budget	مبلغی را بودجه پیش بینی کردن
budgetary control	کنترل اجرای بودجه در واحدهای مملکتی
balanced budget multiplier	ضریب بهم فزاینده بودجه متوازن
appropriation language	شرح جزئیات بودجه و منظوراز تخصیص ان
The welfare budget has been cut down.	از بودجه رفاهی مقداری زده اند
peace dividend	ازبین رفتن بودجه دفاعی دراواخر سال ۱۹۸۰
planning guidance	راهنمای طرح ریزی راهنمای طرح ریزی فرمانده
slush funds	بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
slush fund	بودجه یا پولیکه برای رشوه دادن یا تطمیع و غیره کنار گذاشته میشود
deplumation	پر ریزی
tininess	ریزی
shrouding	شن ریزی
foundation	پی ریزی
molt	پر ریزی
inpouring	تو ریزی
gravelling	شن ریزی
acting out	برون ریزی
schematization	برنامه ریزی
retropulsion	درون ریزی
schematization	طرح ریزی
rip rap	سنگ ریزی
fineness	ریزی دانه ها
actification	سرکه ریزی
effusion	برون ریزی
effusions	برون ریزی
placing concrete	بتن ریزی
earthwork	خاک ریزی
egestion	بیرون ریزی
outflow	بیرون ریزی
outflows	بیرون ریزی
purge	برون ریزی
designment	طراح ریزی
landslip	فرو ریزی
landslips	فرو ریزی
scheming	طرح ریزی
bellfounding	زنگ ریزی
managements	برنامه ریزی
management	برنامه ریزی
circumfusion	دور ریزی
cast iron	چدن ریزی
purged	برون ریزی
concrete work	بتن ریزی
projections	طرح ریزی
projection	طرح ریزی
discharges	برون ریزی
discharge	برون ریزی
programming	برنامه ریزی
suffusion	زیر ریزی
purges	برون ریزی
chumming	طعمه ریزی
fineness modulus	مدول ریزی
minuteness	ریزی ناچیزی
fillings	خاک ریزی
modeller	طرح ریزی
filling	خاک ریزی
planning	طرح ریزی
planning <adj.>	برنامه ریزی
bloodbaths	خون ریزی
bloodbath	خون ریزی
libations	ساغر ریزی
projecting	طرح ریزی
evacuation	برون ریزی
libation	ساغر ریزی
foundation	پی ریزی اساس
modelling	طرح ریزی
casting	چدن ریزی
foundry	چدن ریزی
green sand molding	قالب ریزی تر
gravelling	سنگ ریزی
foundation soil	پی ریزی ساختمان
sweats	عرق ریزی
foundries	چدن ریزی
sweating	عرق ریزی
sweat	عرق ریزی
iron foundry	اهن ریزی
grouting	دوغاب ریزی
perspiration	عرق ریزی
social planning	برنامه ریزی اجتماعی
stokehold	محل سوخت ریزی
macroplanning	برنامه ریزی کلان
linear programming	برنامه ریزی خطی
state planning	برنامه ریزی دولتی
national planning	برنامه ریزی ملی
centralized planning	برنامه ریزی متمرکز
seedbed	جای تخم ریزی
swage	قالب ریزی کردن
system planning	طرح ریزی سیستم
gun bronz	برنز توپ ریزی
gun metal	فلز توپ ریزی
work out <idiom>	برنامه ریزی کردن
goal programming	برنامه ریزی ارمانی
square away <idiom>	برنامه ریزی کردن
To lay the foundation.	پی نهادن ( پی ریزی کردن )
planning principles	اصول برنامه ریزی
comprehensive planning	برنامه ریزی جامع
type metal	فلز حروف ریزی
transfer molding	قالب ریزی انتقالی
to fill up an excavation	خاک ریزی کردن
imperative planning	برنامه ریزی اجباری
sectoral planning	برنامه ریزی بخشی
salamander	مجرای شمش ریزی
planning system	نظام برنامه ریزی

budgeting

بودجه ریزی