English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (27 milliseconds)
English Persian
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
Other Matches
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
limelight قسمتی ازصحنه نمایش که بوسیله نورافکن روشن شده باشد محل موردتوجه وتماشای عموم
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit روز روشن روشن کردن
daylight روز روشن روشن کردن
lobbied تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
verbalises بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizing بصورت شفاهی بیان کردن
verbalized بصورت شفاهی بیان کردن
verbalised بصورت شفاهی بیان کردن
interpret ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
to provide interpretation [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to interpret [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to act as interpreter [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to touch upon [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
to approach [a topic] ذکر کردن [موضوعی]
to grasp an idea موضوعی رادرک کردن
To follow up (trace) a matter (case). موضوعی را دنبال کردن
To raise a question . To bring up a matter . موضوعی رامطرح کردن
To discuss a question with someone . موضوعی را با کسی مطرح کردن
to sit درباره موضوعی جلسه کردن
nial a line to the counter کذب موضوعی را ثابت کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . موضوعی را ماست مالی کردن
to over a subject موضوعی را با خنده بحث کردن
to rule on something حکم کردن در موضوعی [قانون]
to e. a person an a subject کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
to backtrack <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
rogatory commission موضوعی را ازمحکمهای به دادگاه دیگراحاله کردن
to row back <idiom> <verb> نقض کردن [موضوعی در مقابل حریف]
to argue for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
submission موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
to paint a rosy picture of something امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
to argue the case for [against] something بطرفداری از [برضد ] موضوعی استدلال کردن
dismisses منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismissing منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
dismiss منفصل کردن موضوعی را مختومه کردن
to linger on a subject روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
osmose نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to scrape down تراشیدن وکوچک کردن بوسیله کشیدن پابرزمین سخن کسیراپایمال کردن
ratten بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
hardest که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
wiping خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wipes خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wipe خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
wiped خشک کردن بوسیله مالش پاک کردن
refresh روشن کردن
clarifies روشن کردن
to bring tl light روشن کردن
to clear up روشن کردن
illuminate روشن کردن
light روشن کردن
lighted روشن کردن
lightest روشن کردن
refreshes روشن کردن
refreshed روشن کردن
illumine روشن کردن
clarify روشن کردن
illumined روشن کردن
illumines روشن کردن
illumining روشن کردن
emblaze روشن کردن
turn on روشن کردن
ignited روشن کردن
clearest : روشن کردن
ignite روشن کردن
elucidating روشن کردن
elucidates روشن کردن
elucidated روشن کردن
brighten روشن کردن
brightened روشن کردن
ignites روشن کردن
illume روشن کردن
lumine روشن کردن
clear : روشن کردن
power on روشن کردن
igniting روشن کردن
to shed light on روشن کردن
clearer : روشن کردن
power up روشن کردن
to fire up روشن کردن
brightening روشن کردن
illuminates روشن کردن
clarifying روشن کردن
fire up روشن کردن
relume روشن کردن
clears : روشن کردن
illuminating روشن کردن
elucidate روشن کردن
to switch on روشن کردن
brightens روشن کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
baptized بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptize بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptises بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptizes بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptizing بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptised بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
baptising بوسیله تعمیدنامگذاری کردن
make a diplomatic representation به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
to kindle آتش روشن کردن
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
clarifies روشن کردن یا شدن
refurbishing روشن و تازه کردن
clarify روشن کردن یا شدن
refurbished روشن و تازه کردن
cold start دوباره روشن کردن
clarifying روشن کردن یا شدن
refurbishes روشن و تازه کردن
explicating روشن کردن فاهرکردن
lightening درخشیدن روشن کردن
colder روشن کردن یک کامپیوتر
cold روشن کردن یک کامپیوتر
lightened درخشیدن روشن کردن
lighten درخشیدن روشن کردن
igniting روشن کردن گیراندن
ignites روشن کردن گیراندن
ignited روشن کردن گیراندن
coldest روشن کردن یک کامپیوتر
lightens درخشیدن روشن کردن
To light ( kindle) a fire. آتش روشن کردن
explicates روشن کردن فاهرکردن
explicated روشن کردن فاهرکردن
explicate روشن کردن فاهرکردن
to play with fire آتش روشن کردن
turn over <idiom> موتور را روشن کردن
owl light کمی روشن کردن
To light a fire . آتش روشن کردن
colds روشن کردن یک کامپیوتر
illuminating روشن کردن منطقه
to light a cigarette سیگاری را روشن کردن
illuminate روشن کردن منطقه
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
to bring out in relief برجسته یا روشن کردن
restart روشن کردن دوباره
refurbish روشن و تازه کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
illuminates روشن کردن منطقه
ignite روشن کردن گیراندن
hyphenate بوسیله خط دارای فاصله کردن
wet down بوسیله اب پاشی خیس کردن
semaphore بوسیله پرچم مخابره کردن
instantiate معرفی کردن بوسیله کنسرت
latch بوسیله کلون محکم کردن
latches بوسیله کلون محکم کردن
shields بوسیله سپر حفظ کردن
chafe بوسیله اصطکاک گرم کردن
chafes بوسیله اصطکاک گرم کردن
chafing بوسیله اصطکاک گرم کردن
shield بوسیله سپر حفظ کردن
step down کم کردن ولتاژجریان بوسیله ترانسفورماتور
electrotype بوسیله برق چاپ کردن
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
enucleate روشن کردن توضیح دادن
clear پیام کشف روشن کردن
clearer پیام کشف روشن کردن
illumination روشن کردن منطقه روشنایی
search light illumination روشن کردن منطقه با نورافکن
to turn on روشن کردن [کلید الکتریکی]
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
enlightening روشن کردن تعلیم دادن
upstarts یکه خوردن روشن کردن
upstart یکه خوردن روشن کردن
enlighten روشن کردن تعلیم دادن
mezzotint نقاشی سایه روشن کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
alights روشن کردن اتش زدن
enlightens روشن کردن تعلیم دادن
clearest پیام کشف روشن کردن
clears پیام کشف روشن کردن
alight روشن کردن اتش زدن
alighting روشن کردن اتش زدن
mezzotinto نقاشی سایه روشن کردن
alighted روشن کردن اتش زدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com