Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
bifid
بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
Other Matches
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
imparity
غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
moiety
قسمت مساوی
schizogenesis
تولید مثل بوسیله شکاف خوردن
schizogony
تولید مثل بوسیله شکاف یاتقسیم سلولی
trisect
تقسیم بسه قسمت
tripartition
تقسیم بسه قسمت
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
polychotomous
تقسیم شده بچند قسمت
trichotomy
تقسیم وجود انسان به سه قسمت
bicipital
تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
unified soil classification system (uscs
نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
ballade
قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه ویک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیع بند دارد
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
team handball court
مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
segmentation
تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
gill slit
شکاف دستگاه تنفس ماهی شکاف برانشی
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
gini coefficient
شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
adequate
مساوی
equivalents
مساوی
square
مساوی
ties
مساوی
no set
مساوی
hikiwate
مساوی
euqal
مساوی
plus/equals key
مساوی
save off
مساوی
even
<adj.>
مساوی
tie
مساوی
equalise
مساوی
all-
مساوی
bracketed
مساوی
squares
مساوی
split
مساوی
equivalent
مساوی
identic
مساوی
squaring
مساوی
draw
مساوی
draws
مساوی
all
مساوی
identical
مساوی
peel
مساوی
all square
مساوی
peels
مساوی
squared
مساوی
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
equalled
برابر مساوی
equalised
مساوی کردن
On an equal footing.
بر پایه مساوی
equalling
برابر مساوی
equaling
برابر مساوی
dead even
کاملا مساوی
equal
برابر مساوی
equaled
برابر مساوی
equals
برابر مساوی
equidistance
مسافت مساوی
equally
<adv.>
به طور مساوی
equalizing
مساوی کردن
equalizes
مساوی کردن
equalized
مساوی کردن
tie vote
اراء مساوی
nonpareil
غیر مساوی
equalize
مساوی کردن
paripassu
مساوی همدرجه
equalising
مساوی کردن
just as well
<adv.>
به طور مساوی
even
تراز مساوی
part
جزء مساوی
equalises
مساوی کردن
adequate
مساوی ساختن
measure up
<idiom>
مساوی بودن
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
equaliser
امتیاز مساوی کننده
isodiametric
دارای ابعاد مساوی
stand off
مساوی یاهیچ به هیچ
stand-offs
مساوی یاهیچ به هیچ
isodiametric
دارای قطر مساوی
isoelectric
دارای فشارالکتریکی مساوی
isotonic
دارای کشش مساوی
chronologer
مساوی است بازاقخگخمخلهسف
stand-off
مساوی یاهیچ به هیچ
homographic
مساوی از حیث املاء
equates
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equated
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
three square
دارای سه ضلع مساوی
equidistant
دارای مسافت مساوی
equate
برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equiangular
دارای زوایای مساوی
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
equicaloric
دارای کالری و نیروی مساوی
skittering
ماهیگیری با نخ و چوب به میزان مساوی
like as we lie
طرفین دارای ضربات مساوی
coursed rubble masonry
سنگ بادبر با ارتفاع مساوی در یک رگ
equalizing
مساوی یاهم شکل کردن
equalises
مساوی یاهم شکل کردن
equalising
مساوی یاهم شکل کردن
equalize
مساوی یاهم شکل کردن
ana
ازهر کدام بمقدار مساوی
equalized
مساوی یاهم شکل کردن
equalizes
مساوی یاهم شکل کردن
equimolal
دارای غلظت ملکولی مساوی
to add equals
اعداد مساوی را با هم جمع کردن
deuce
مساوی در امتیاز 41 که به 61 ختم میشود
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
isodynamic
دارای نیروی مغناطیسی مساوی
equalised
مساوی یاهم شکل کردن
isotonic
دارای اهنگ مساوی هم توان
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
equalled
: برابر شدن با مساوی بودن
equals
: برابر شدن با مساوی بودن
equalling
: برابر شدن با مساوی بودن
equal
: برابر شدن با مساوی بودن
equaling
: برابر شدن با مساوی بودن
equaled
: برابر شدن با مساوی بودن
amortization
پرداخت بدهی به اقساط مساوی
tie-break
بهم خوردن وضع مساوی
tie-breaks
بهم خوردن وضع مساوی
tie break
بهم خوردن وضع مساوی
equally
بیک درجه بطور مساوی
furlongs
واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
velocity stacks
لوله ورود هوای مساوی به هر سیلندر
furlong
واحد درازا مساوی با یک هشتم میل
sou
مسکوک فرانسه یا سویس مساوی 50/0 فرانک
throttles
عبور قسمت به قسمت
throttling
عبور قسمت به قسمت
p.p.m
قسمت در یک میلیون قسمت
shuttles
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttles
بمباران قسمت به قسمت
shuttled
بمباران قسمت به قسمت
shuttled
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttle
بمباران قسمت به قسمت
to sell in lots
قسمت قسمت فروختن
shuttle
راهپیمائی قسمت به قسمت
throttled
عبور قسمت به قسمت
throttle
عبور قسمت به قسمت
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
isochronal
همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
neck and neck
<idiom>
درمسابقه مساوی ویا نزدیک به تساوی بودن
sit on a lead
بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
sit on the ball
بازی تاخیری برای حفظ مساوی یابرد
To swindle (fleece) someone .
سر بسر شدن ( مساوی درآمدن ؟ نه سود ونه زیان )
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
halve
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
halved
مساوی بودن تعداد ضربات هر دو حریف در یک بخش ازبازی گلف
neutral soil
خاکی که نه خاصیت اسیدی دارد نه قلیائی یعنی پ هاش ان مساوی 7است
isotherm
خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
isallobaric
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
langley
واحد تشعشع خورشید مساوی یک گرم کالری در هرسانتیمتر مربع از سطح غیرمتشعشع
isallobar
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
slot
شکاف
seams
شکاف
nicks
شکاف
seam
شکاف
slotting
شکاف
gaps
شکاف
slots
شکاف
slit
شکاف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com