Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
vail
بکارخوردن مفید بودن
Other Matches
advantage
مفید بودن
stead
مفید بودن
utility
مفید بودن
salubrity
مفید بودن
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
benefiting
احسان کردن مفید بودن
benefited
احسان کردن مفید بودن
benefit
احسان کردن مفید بودن
handy
[useful]
<adj.>
مفید
advantageous
<adj.>
مفید
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
مفید
serviceable
<adj.>
مفید
useful
<adj.>
مفید
expedient
<adj.>
مفید
benefactress
مفید
significance
مفید
effective
مفید
gainful
مفید
remedial
مفید
precise
مفید
beneficial
<adj.>
مفید
profitable
مفید
helpful
<adj.>
مفید
well off
مفید
utilitarian
[useful]
<adj.>
مفید
valuable
<adj.>
مفید
purposeful
<adj.>
مفید
practical
<adj.>
مفید
purpose-built
<adj.>
مفید
fruitful
مفید
purposive
<adj.>
مفید
effect
مفید
suitable
<adj.>
مفید
applicatory
<adj.>
مفید
practicable
<adj.>
مفید
effecting
مفید
effected
مفید
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
مفید
convenient
<adj.>
مفید
functional
<adj.>
مفید
handy
<adj.>
مفید
proper
<adj.>
مفید
service load
بار مفید
utility function
تابع مفید
utility program
برنامه مفید
poniter
توصیه مفید
utilizable discharge
بده مفید
useable storage
ذخیره مفید
active capacity
گنجایش مفید
active storage
گنجایش مفید
effective storage
گنجایش مفید
helpfully
بطور مفید
constructive
مفید ساختمانی
good
سودمند مفید
syllabus
خلاصه مفید
usefully
بطور مفید
advantageously
بطور مفید
syllabuses
خلاصه مفید
effective depth
ارتفاع مفید
effective capacity
گنجایش مفید
useful capacity
فرفیت مفید
advantageaus
مفید باصرفه
use
مقدار مفید
serviceably
<adv.>
بطور مفید
useful work
کار مفید
brake horsepower
توان مفید
lacanic
مختصر و مفید
profitably
<adv.>
بطور مفید
payload
بار مفید
uses
مقدار مفید
payloads
بار مفید
useful life
عمر مفید
useful load
بار مفید
useful load
فرفیت مفید
useful power
قدرت مفید
useful power
توان مفید
beneficially
<adv.>
بطور مفید
available magnification
بزرگنمایی مفید
compendiously
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
rated pay load
بار مفید نامی
abbreviate
مختصر یا مفید کردن
instrumental
مفید قابل استفاده
payload space
فضای بار مفید
briefly
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
availability
شخص مفید دسترسی
useable reservoir storage
گنجایش مفید مخزن
application years
عمر مفید یک دستگاه
average available discharge
بده متوسط مفید
informative
حاوی اطلاعات مفید
man friday
مستخدم یا یارخیلی مفید
available storage capacity
گنجایش مفید مخزن
asset
چیز با ارزش و مفید
abbreviating
مختصر یا مفید کردن
abbreviates
مختصر یا مفید کردن
curtly
<adv.>
بصورت مختصر و مفید
efficiency
فعالیت مفید بازده
availability
چیز مفید وسودمند
pay load
فرفیت مفید وسیله نقلیه
multocular
مختصر و مفید کوتاه و سودمند
resource
گرافیکی که مفید هستند یا توسط چیزی استفاده می شوند
graphic
زبان برنامه نویس کامپیوتر با دستورات توکار و مفید حین نمایش گرافیک
controlled thermonuclear reaction
جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
languages
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
library
تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
libraries
تعدا دتوابع مفید و مستقل که وارد هر برنامهای میشود تا مانع نوشتن برنامه شود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lifetimes
مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
lifetime
مدت زمانی که وسیلهای مفید است یا قدیمی نشده است
stops
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopping
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopped
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
help
تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
helped
تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
helps
تابعی در برنامه یا سیستم که حاوی اطلاعات مفید درباره برنامه استفاده شده است
stop
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
dp
پردازش روی داده برای تولید اطلاعات مفید یا مرتب کردن و سازماندهی فایلهای داده
throughput
نرخ تولید ماشین یا سیستم که به عنوان کل اطلاعات مفید که در یک زمان پردازش میشود اندازه گیری میشود
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
depends
مربوط بودن منوط بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com