Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 273 (16 milliseconds)
English
Persian
applies
بکار بردن
apply
بکار بردن
applying
بکار بردن
handle
بکار بردن
handles
بکار بردن
put forth
بکار بردن
to make use of
بکار بردن
to put forth
بکار بردن
Search result with all words
telescope
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
telescopes
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
copper
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
coppers
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
misspell
املای غلط بکار بردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
misspells
املای غلط بکار بردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
commit
بکار بردن نیروها
commits
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
committing
بکار بردن نیروها
wield
خوب بکار بردن
wielded
خوب بکار بردن
wielding
خوب بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
leverage
شیوه بکار بردن اهرم
mordant
ماده ثبات بکار بردن
finesse
زیرکی بکار بردن
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
ladder
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
parachute
پاراشوت بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
abuse
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
abusing
بد بکار بردن
accentuation
بکار بردن ایین تکیه صدا
aminister
تهیه کردن بکار بردن
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
lever watch
شیوه بکار بردن
manoeuver
تدبیر بکار بردن
misapply
بطور غلط بکار بردن
misapply
بیموقع بکار بردن
misemploy
بد بکار بردن
neologist
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
obsoletism
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
play upon words
جناس بکار بردن
polyonging
بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonymy
بکار بردن چند نام برای یک چیز
pregnant use of a verb
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
tutoyer
دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
Other Matches
to push out
پیش بردن جلو بردن
imbibed
تحلیل بردن فرو بردن
imbibes
تحلیل بردن فرو بردن
imbibing
تحلیل بردن فرو بردن
imbibe
تحلیل بردن فرو بردن
masochism
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
practicals
بکار خور
bleach
بکار رود
served
بکار رفتن
serve
بکار رفتن
commodious
بکار خور
bleaches
بکار رود
bleached
بکار رود
utilised
بکار زدن
subornation
اغواء بکار بد
practical
بکار خور
serves
بکار رفتن
utilize
بکار زدن
users
بکار برنده
utilizes
بکار زدن
utilizing
بکار زدن
applied
بکار بردنی
user
بکار برنده
utilises
بکار زدن
to come into operation
بکار افتادن
activation
بکار واداری
utilising
بکار زدن
to put in motion
بکار انداختن
to tackle to
بکار چسبیدن
turn to
بکار پرداختن
busy in
دست بکار
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
exploits
:بکار انداختن
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
utilizer
بکار برنده
knowledgeable
وارد بکار
get down to work
بکار پرداختن
exploit
:بکار انداختن
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
wage income
درامدمربوط بکار
conspicuious consumption
بکار برده شد
useable
بکار بردنی
call forth
بکار انداختن
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
actuation
بکار اندازی
actuate
بکار انداختن
applicable
<adj.>
بکار بردنی
suitable
<adj.>
بکار بردنی
useful
<adj.>
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
actuate
بکار انداختن
actuator
بکار اندازنده
exploiting
:بکار انداختن
investiture with an office
برگماری بکار
busy at
دست بکار
usable
<adj.>
بکار بردنی
pre engage
از پیش بکار گماشتن
set to work
دست بکار زدن
get to work
دست بکار زدن
set up
اماده بکار استقرار
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
procrustean
بزور بکار وادارنده
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
do up
شروع بکار کردن
to begin upon
دست بکار...شدن
full time
زمان اشتغال بکار
he used violence
زور بکار برد
serviceability
بکار خوری بدردخوری
dday
اولین روزاغاز بکار
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
operational
قابل بکار انداختن
busying
دست بکار شلوغ
answering
بکار امدن بکاررفتن
avocational
وابسته بکار فرعی
answer
بکار امدن بکاررفتن
answered
بکار امدن بکاررفتن
busies
دست بکار شلوغ
to set to
دست بکار شدن
answers
بکار امدن بکاررفتن
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
busied
دست بکار شلوغ
busier
دست بکار شلوغ
busiest
دست بکار شلوغ
busy
دست بکار شلوغ
impressment
بکار اجباری گماری
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
operate
عمل کردن بکار افتادن
apostrophes
که درموارد زیر بکار میرود
To act on an advice .
پند و اندرزی را بکار بستن
operated
عمل کردن بکار افتادن
operates
عمل کردن بکار افتادن
paillette
فوفهای که درمیناکاری بکار میبرند
sharp tongued
بکار برنده سخنان زننده
to keep at it
سخت دست بکار بودن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
sandbagger
کسیکه کیسه شن بکار برد
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
put on
اعمال کردن بکار گماردن
apostrophe
که درموارد زیر بکار میرود
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
fuller's earth
خاکی که درصافی اب وغیره بکار میرود
lakh
سدهزار در شممردن روییه بکار میرود
active participial abjective
اسم فاعلی که بطورصفات بکار رود
intake
جای ابگیری نیروی بکار رفته
lampron
چراغ فیتلهای که درچراغانی بکار میرود
pray consider my case
خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
wicks
چیزی که بجای فتیله بکار رود
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
studs
زائدهائی که در میلههای گرد بکار میرود
intakes
جای ابگیری نیروی بکار رفته
occupational therapy
درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
wick
چیزی که بجای فتیله بکار رود
lobworm
بزرگ که درماهی گیری بکار میبرند
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
malapropian
کسیکه لغات را غلط بکار میبرد
ampersand
کاراکتر & است که بجای and بکار می رود
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
pulsatilla
شیره شقایق که برای دارو بکار می رود
fucus
رنگی که برای زیبایی پوست بکار میرود
applied
برای هدف معین بکار رفته کاربسته
orthopaedy
معالجه ناخوشی بی انکه دارویی بکار برند
menorah
شمعدانی که در کشتیهای جنگی یهود بکار میرفته
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
white line
خط سفیدی که برای تمایز وتشخیص بکار رود
blacktop
موادی که برای اسفالت خیابان بکار میرود
bay leaf
برگ خشک برگبو که دراشپزی بکار میرود
bathometer
دستگاهی که برای تعیین عمق اب بکار میرود
baby siphon
سیفون کمکی که در هوابند ابی بکار میرود
to inspan oxen
این واژه را در افریقای جنوبی بکار می برند
wisha
برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
boring tubes
لوله هایی که برای حفاری بکار میرود
object computer
OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
To operate something .
چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
green corn
ذرت هندی که نارس بکار طبخ میاید
software mointor
برنامهای که برای اهداف سنجش بکار می رود
it is of no use to us
بکار ما یا بدرد ما نمیخورد سودی برای ما ندارد
I revisited her recipe.
من دستور کار
[غذای]
او
[زن]
را دوباره بکار بردم.
crosse
چوگان پهنی که دربازی گلف بکار میرود
corrugated cardboard
مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
detailing
بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
detail
بتفصیل گفتن بکار ویژهای گماردن ماموریت دادن
virgin wool
[پشمی که تاکنون در منسوجات دیگر بکار نرفته باشد.]
hypodermic syringe
کوچکی که برای تزریقات تحت جلدی بکار میرود
scratch pad
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
conjunctive mood
وجهی ازفعل که درجزای شرط یا قید بکار می رود
cullet
خرده شیشهای که برای خمیرشیشه گری بکار می رود
scratch pads
یک حافظه کوچک و سریع که بجای ثبات ها بکار می رود
gasogene
مادهای که برای ساختن اب گاز دار بکار میرود
aniseed
تخم بادیان رومی که بصورت ادویه بکار میرود
nuggar
بکجور کرجی بزرگ که دررودخانه نیل بکار میرود
muller
سنگی که برای ساییدن دارو یا رنگ بکار میبرند
boasts
: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود
kittereen
یکجور گردونه تک اسبه که درwest indies بکار میبرند
listerine
یکجور محلول که برای پلشت بری بکار میبرند
inoculum
مادهای که برای مایه کوبی وتلقیح بکار میرود
aquaplane
قطعهء چوبی که برای اسکی ابی بکار میرود
balbriggan
یکنوع پارچهء نخی که برای زیرپوش بکار میرود
baseboard
چوب یا تختهای که بعنوان ستون یا پایه بکار میرود
boast
: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود
boasted
: خرده الماسی که برای شیشه بری بکار رود
flag stones
تخته سنگهایی که برای سنگ فرش بکار میرود
photoresist
فرایند بکار برده شده در تولیددستگاههای نیمه هادی
primary products
محصولاتی که به عنوان مواد اولیه بکار برده میشود
property master
متصدی اثاثیهای که در روی صفحه نمایش بکار میرود
parang
یکجور کارد غلاف دارکه malay ها بکار می برند
excipient
مادهای که برای جذب یاترقیق داروئی بکار برند
propety man
متصدی اثاثیهای که در روی صفحه نمایش بکار میرود
mashy
نام یکی از چوگانهای اهنی که در بازی گلف بکار میرود
roller bandage
نوار دراز پیچیده که برای زخم بندی بکار میرود
quasi
بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
serinette
ارغنوان کوچک دستی که برای سروداموزی به پرندگان بکار میرود
wet blanket
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
manrope
طناب کنار نردبان که بجای نرده یا دستگیره بکار میرود
Molotov cocktails
بطری محتوی مواد منفجره که بجای نارنجک بکار میرود
weft-face pattern
[بافت پود نما که بیشتر در پارچه و گلیم بکار می رود.]
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
windlass
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
windlasses
ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
dolly
سندان یا بلوکی که درپرچکاری دستی ورقات فلزی بکار می رود
court plume
پرهای شتر مرغ که برای ارایش درموی سر بکار برند
Chrysanthemum design
طرح گل داوودی که بیشتر در فرش های چینی بکار می رود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com