English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
employ بکار گماشتن استخدام کردن
employed بکار گماشتن استخدام کردن
employing بکار گماشتن استخدام کردن
employs بکار گماشتن استخدام کردن
Other Matches
pre engage از پیش بکار گماشتن
recruit سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruiting سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruited سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruits سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
buddy system سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
union shop یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
chargeable accessions استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
engage استخدام کردن
take into service استخدام کردن
enroll استخدام کردن
employs استخدام کردن
to retain استخدام کردن
employed استخدام کردن
employing استخدام کردن
engages استخدام کردن
employ استخدام کردن
recruits نواموز استخدام کردن
reemploy دوباره استخدام کردن
reengage دوباره استخدام کردن
recruit نواموز استخدام کردن
engage گرفتن استخدام کردن
recruiting نواموز استخدام کردن
engages گرفتن استخدام کردن
recruited نواموز استخدام کردن
take on <idiom> استخدام کردن،اجازه دادن
to retain a freelancer استخدام کردن پیشه ور آزاد
to hire برگزیدن برای کار [استخدام کردن]
induct گماشتن بر
install گماشتن
commissions : گماشتن
designating گماشتن
inducted گماشتن بر
designate گماشتن
appointe گماشتن
designates گماشتن
installing گماشتن
to put in گماشتن
installs گماشتن
to stand sentinel گماشتن
inducts گماشتن بر
commissioning : گماشتن
charges گماشتن
inducting گماشتن بر
commission : گماشتن
instate گماشتن
charge گماشتن
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
application به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
applications به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
to engage somebody as somebody کسی را به عنوان کسی [در پیشه ای] استخدام کردن
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
appoint گماشتن به کار
appoints گماشتن واداشتن
appoints گماشتن به کار
reinstating دوباره گماشتن
pre appoint از پیش گماشتن
appoint گماشتن واداشتن
reinvest دوباره گماشتن
reinstate دوباره گماشتن
reinstates دوباره گماشتن
reinstated دوباره گماشتن
revest دوباره گماشتن
to put in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
to plug in گماشتن در [در چیزی جا دادن]
assigned مقرر داشتن گماشتن
assigning مقرر داشتن گماشتن
assign مقرر داشتن گماشتن
assigns مقرر داشتن گماشتن
do up شروع بکار کردن
swear in بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
lie to بانجام کاری همت گماشتن
to r. any one in an office کسی رادوباره به منصبی گماشتن
put on اعمال کردن بکار گماردن
operates عمل کردن بکار افتادن
aminister تهیه کردن بکار بردن
operate عمل کردن بکار افتادن
operated عمل کردن بکار افتادن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
convictism اصول گماشتن گناهکاران بکارهای سخت
sorb استخدام
serviced استخدام
employment استخدام
service استخدام
recruitment استخدام
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
public service استخدام دولتی
personnel manager مدیر استخدام
personnel management مدیریت استخدام
retd مخفف در استخدام
unemployable غیرفابل استخدام
reenagement استخدام دوباره
employable قابل استخدام
employer استخدام کننده
employers استخدام کننده
featherbed استخدام کارمنداضافی
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wetting مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wet blankets پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
wet blanket پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
inductee نفر استخدام شده
working paper ورقهء استخدام کارگر
labour policy سیاست استخدام کارکنان
administrative contracting office دفتر استخدام کارگزینی
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
distemper ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
reenlistment دوباره در ارتش استخدام شدن
sign on قرارداد استخدام کسی را امضاکردن
langrage اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
junk ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
putty powder گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
jeweller's putty گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
open shop بنگاه دارای سیستم استخدام ازاد
he was engagedon probation بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
cyaniding عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
opalite ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
streaming tape drive دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
antihistamine موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
steeve خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
pl/m زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
rack آویز فرش [قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
urban bundle بقچه شهری [این روش گرچه قدیمی است ولی هنوز هم به عنوان معیاری جهت وزن کردن کلاف های پشم بکار می رود.]
tea leaf برگ چای [از این گیاه جهت تهیه رنگینه قهوه ای یا بژ استفاده می شود و خصوصا در رفوگری جهت تیره تر کردن رنگ های دیگر بکار می رود.]
dye analysis [آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
gig ماشین خارزنی [این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
induction station دفتر استخدام دفتر پذیرش
applies بکار بردن
get down to work بکار پرداختن
serves بکار رفتن
turn to بکار پرداختن
to make use of بکار بردن
to tackle to بکار چسبیدن
actuator بکار اندازنده
actuate بکار انداختن
to put forth بکار بردن
actuate بکار انداختن
subornation اغواء بکار بد
to come into operation بکار افتادن
actuation بکار اندازی
to put in motion بکار انداختن
utilising بکار زدن
utilize بکار زدن
abuse بد بکار بردن
utilizes بکار زدن
knowledgeable وارد بکار
utilizing بکار زدن
user بکار برنده
utilizable <adj.> بکار بردنی
utilisable [British] <adj.> بکار بردنی
useful <adj.> بکار بردنی
suitable <adj.> بکار بردنی
applicable <adj.> بکار بردنی
users بکار برنده
apply بکار بردن
applying بکار بردن
conspicuious consumption بکار برده شد
handles بکار بردن
handle بکار بردن
serve بکار رفتن
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
utilizer بکار برنده
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
practicals بکار خور
practical بکار خور
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
useable بکار بردنی
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
he is of no service to us بکار ما نمیخورد
busy at دست بکار
investiture with an office برگماری بکار
served بکار رفتن
busy in دست بکار
wage income درامدمربوط بکار
exploits :بکار انداختن
commodious بکار خور
call forth بکار انداختن
abusing بد بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel. تن بکار دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com