English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
bedazzle بکلی خیره کردن
Other Matches
unbuild بکلی ویران کردن
raze or rase بکلی خراب کردن
extirpate بکلی نابود کردن
exterminate بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminates بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminating بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminated بکلی نابودکردن منهدم کردن
blinds خیره کردن
blinded خیره کردن
dazzle خیره کردن
dazzling خیره کردن
dazzles خیره کردن
dazzled خیره کردن
blind خیره کردن
gazes خیره نگاه کردن
glowered خیره نگاه کردن
glowering خیره نگاه کردن
glowers خیره نگاه کردن
gazed خیره نگاه کردن
gaze خیره نگاه کردن
stares خیره نگاه کردن
stared خیره نگاه کردن
stare خیره نگاه کردن
gloated خیره نگاه کردن
gazing خیره نگاه کردن
gloats خیره نگاه کردن
gloating خیره نگاه کردن
gloat خیره نگاه کردن
gaping خیره نگاه کردن
glare خیره نگاه کردن
gapes خیره نگاه کردن
gaped خیره نگاه کردن
gorgonize خیره نگاه کردن
glares خیره نگاه کردن
glower خیره نگاه کردن
gape خیره نگاه کردن
glared خیره نگاه کردن
glowered اخم کردن نگاه خیره
to gape با خیره دهان باز کردن
glowers اخم کردن نگاه خیره
glowering اخم کردن نگاه خیره
glower اخم کردن نگاه خیره
to stare at person in the face توی صورت کسی خیره یابربرنگاه کردن
utterly بکلی
completely <adv.> بکلی
sheer بکلی
purely بکلی
quite بکلی
through out بکلی
he was well out of sight بکلی
to the world بکلی
comprehensive <adv.> بکلی
to its full extent <adv.> بکلی
throughout بکلی
down-and-outs بکلی بی مایه
down and out بکلی بی مایه
quiteother بکلی جوردیگر
down-and-out بکلی بی مایه
brand-new بکلی نو یا تازه
bran new بکلی نو یا تازه
exactly بدرستی بکلی
dead as a d. بکلی مرده
dead drunk بکلی مست
stark naked بکلی برهنه
fire new بکلی نویاتازه
washed up بکلی تحلیل رفته
blankly بدون ملاحظه بکلی
i am at my wit's end بکلی گیج شده ام
to be all abroad بکلی دراشتباه بودن
His figures were way off (out). ارقامش (حسابش )بکلی پرت بود
to fight to a finish تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
Your slander is completely preposterous . تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
sullen <adj.> خیره سر
agaze خیره
perverse <adj.> خیره سر
screwball خیره سر
stubborn خیره سر
intractable <adj.> خیره سر
eccentric <adj.> خیره سر
starring خیره
willful <adj.> خیره سر
stubborn <adj.> خیره سر
testy <adj.> خیره سر
pertinacious خیره سر
obstinate خیره سر
staring خیره
mulish خیره سر
glaring خیره
dourly خیره سر
dour خیره سر
fulgurant خیره کننده
intractable خیره سر ستیزه جو
to stand at gaze خیره ایستادن
obstinacy خیره سری
to look fixedly خیره نگریستن
stare خیره شدن
steadfastly پابرجای خیره
stared خیره شدن
stares خیره شدن
steadfast پابرجای خیره
gaze نگاه خیره
gape seed نگاه خیره
gapeseed نگاه خیره
relucent خیره کننده
gazed نگاه خیره
gazes نگاه خیره
gazing نگاه خیره
gloatingly با نگاه خیره
dazzlement خیره سازی
foudroyant خیره کننده
moon eyed خیره ومتحیر
mulishness خیره سری
glaringly با نگاه خیره
stubbornness خیره سری
staring red یا خیره کننده
impudence خیره سری
goggle-eyed خیره چشم
perrinaciousness خیره سری
watcheye چشم خیره وسفید
starer دارای نگاه خیره
stargaze بستاره ها خیره شدن
dazzlingly بطور خیره کننده
eclat روشنی خیره کننده
dazzled تابش یا روشنی خیره کننده
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
glare تابش خیره کننده تشعشع
dazzle تابش یا روشنی خیره کننده
glared تابش خیره کننده تشعشع
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
dazzles تابش یا روشنی خیره کننده
gaping نگاه خیره با دهان باز
dazzling تابش یا روشنی خیره کننده
gape نگاه خیره با دهان باز
gaped نگاه خیره با دهان باز
to stare any one into silence کسیرا با نگاه خیره از روبردن
gapes نگاه خیره با دهان باز
stargazer کسیکه به ستاره ها خیره شده
glares تابش خیره کننده تشعشع
gaping stock چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
gawp با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
flare روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
gawps با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
Boketto عمل خیره شدن به دوردست در غیاب تفکر
gawping با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
gawped با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
flares روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
gape seed چیزی که مایه حیرت وموجب خیره نگریستن گرد د
She stared at him with wide eyes. با چشمهای گشاد ( گشاد شده ) با ؟ خیره شده بود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com