Total search result: 203 (12 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
specifies |
بیان واضح آنچه نیاز است |
specify |
بیان واضح آنچه نیاز است |
specifying |
بیان واضح آنچه نیاز است |
|
|
Other Matches |
|
discretionary |
آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد |
requirements |
آنچه مورد نیاز است |
That speaks volumes. <idiom> |
چیزی را کاملأ واضح بیان می کند. |
completing |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
complete |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
completes |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
completed |
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد |
to speak volumes [for] |
کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی] |
automatics |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
automatic |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
auto |
خودکار یا آنچه بدون نیاز به کابر کار کند |
autos |
خودکار یا آنچه بدون نیاز به کابر کار کند |
What she wears speaks volumes about her. |
به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است. |
prompts |
نشانهای که برای بیان نیاز به یک دستور نمایش داده میشود |
prompt |
نشانهای که برای بیان نیاز به یک دستور نمایش داده میشود |
prompted |
نشانهای که برای بیان نیاز به یک دستور نمایش داده میشود |
input/output |
سیگنال قضعه از رسانه جانبی یا برای بیان اینکه نیاز به یک عمل ورودی یا خروجی است |
MIDI setup map |
فایلی که حاوی تمام داده مورد نیاز برای بیان تنظیم MIDI Mapper باشد |
best fit |
1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده |
digital |
آنچه داده یاکمیتهای فیزیکی را به صورت داده بیان میکند |
fixes |
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست |
fix |
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست |
Tell not all you know , nor do all you can. <proverb> |
به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى . |
LUT |
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند توسط برنامه بدون نیاز به محاسبه هر نتیجه در صورت نیاز |
to speak [things indicating something] |
بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند] |
cleans |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
cleanest |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
cleaned |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
clean |
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود |
warns |
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر. |
warned |
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر. |
warn |
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر. |
Whatsoever |
هرچه [هر آنچه] [آنچه ] |
fast |
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند. |
fasted |
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند. |
fastest |
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند. |
fasts |
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند. |
graphic |
واضح |
plain |
واضح |
plainer |
واضح |
clear |
واضح |
plainest |
واضح |
vivid |
واضح |
clearer |
واضح |
clears |
واضح |
clearest |
واضح |
crystalline |
واضح |
perspicuous <adj.> |
واضح |
notable <adj.> |
واضح |
explicit <adj.> |
واضح |
distinct <adj.> |
واضح |
well known |
واضح |
conspicuous |
واضح |
transpicuous |
واضح |
palpable |
واضح |
perspicuous |
واضح |
ditinct |
واضح |
explicit |
واضح |
kenspeckle |
واضح |
iuntelligibly |
واضح |
plains |
واضح |
distinct |
واضح |
negative true logic |
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد |
sharp image |
تصویر واضح |
sharp picture |
تصویر واضح |
clear picture |
تصویر واضح |
clears |
بطور واضح |
overt |
واضح نپوشیده |
open-and-shut |
ساده واضح |
open and shut |
ساده واضح |
distinctly |
بطور واضح |
clear |
بطور واضح |
clearer |
واضح کردن |
lucid |
واضح درخشان |
clearer |
بطور واضح |
clear |
واضح کردن |
clearest |
واضح کردن |
plainly |
بطور واضح |
clearest |
بطور واضح |
orotund |
قوی و واضح |
self explanatory |
واضح اشکار |
expounds |
واضح کردن |
expound |
واضح کردن |
expounding |
واضح کردن |
expounded |
واضح کردن |
obvious |
واضح بدیهی |
clean cut |
مشخص واضح |
clean-cut |
مشخص واضح |
crystal clear |
واضح-مبرهن |
unambiguous |
واضح روشن |
clear proof |
دلیل واضح |
clarifier |
واضح کننده |
clear evidence |
دلیل واضح |
cleaners |
مشخص واضح |
clears |
واضح کردن |
self explaining |
واضح اشکار |
lucidly |
بطور واضح |
luminous |
شب نما واضح |
self-explanatory |
واضح اشکار |
plainly |
بطور واضح صریحا" |
It was borne in on him. |
برای او [مرد] واضح شد. |
spell out <idiom> |
واضح توضیح دادن |
luculent |
نور افشان واضح |
eye dialect |
لهجهء واضح و هجایی |
pseudopod |
تجسم واضح روح |
plain text |
متن واضح و اشکار |
self explaining |
بدیهی واضح فی نفسه |
pseudopodium |
تجسم واضح روح |
pellucidly |
بطور روشن یا واضح |
demystified |
واضح و مبرهن کردن |
demystifies |
واضح و مبرهن کردن |
demystify |
واضح و مبرهن کردن |
demystifying |
واضح و مبرهن کردن |
unconcealed |
روشن هویدا واضح |
open to the public |
واضح درنظر عموم |
documentary photography |
عکس واضح وروشن |
It dawned upon him. |
برای او [مرد] واضح شد. |
diction |
تلفظ واضح و روشن |
enhanced |
بهتر یا واضح تر کردن |
enunciation |
تلفظ واضح و روشن |
self explanatory |
بدیهی واضح فی نفسه |
self-explanatory |
بدیهی واضح فی نفسه |
enhances |
بهتر یا واضح تر کردن |
enhance |
بهتر یا واضح تر کردن |
enhancing |
بهتر یا واضح تر کردن |
truism |
چیزی که پر واضح است ابتذال |
cts |
واضح وروشن جهت ارسال |
speak up <idiom> |
بلندو واضح سخن گفتن |
truisms |
چیزی که پر واضح است ابتذال |
clarifies |
واضح کردن توضیح دادن |
clarify |
واضح کردن توضیح دادن |
clarifying |
واضح کردن توضیح دادن |
to be clear to somebody |
برای کسی واضح بودن |
uncovered |
واضح قابل رویت غیر سری |
How can you ask? |
این باید واضح باشد برای تو |
blurring |
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند |
continuity |
مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه |
blurred |
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند |
Her eyes spoke volumes of despair. |
در چشمهای او [زن] ناامیدی کاملا واضح است. |
blurs |
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند |
blur |
تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند |
problem |
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی |
problems |
واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی |
This would provide an obvious solution [to the problem] . |
این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند. |
rhetoric |
علم معانی بیان معانی بیان |
focusing |
واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش |
enhances |
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ |
hyperfocal distance |
نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود |
enhance |
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ |
enhanced |
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ |
enhancing |
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ |
exclusive |
آنچه شامل نمیشود |
auxiliaries |
آنچه کمک میکند |
auxiliary |
آنچه کمک میکند |
circulating |
آنچه به راحتی می چرخد |
lightweights |
آنچه سنگین نیست |
lightweight |
آنچه سنگین نیست |
knowledge |
آنچه دانسته است |
unwanted |
آنچه لازم نیست |
used |
آنچه جدید نیست |
constant |
آنچه تغییر نمیکند |
authentic |
آنچه درست است |
contiguous |
آنچه اثر می گذارد |
biased |
آنچه اریب دارد |
constants |
آنچه تغییر نمیکند |
the long and the short of it <idiom> |
آنچه گفتنی است |
the above was a summary |
آنچه دربالا گفته شد |
previous |
آنچه زودتر رخ میدهد |
circulars |
آنچه در یک دایره می چرخد |
producing |
آنچه تولید میکند |
protective |
آنچه حافظت میکند |
circular |
آنچه در یک دایره می چرخد |
incoming |
آنچه از خارج می آید |
variables |
آنچه قابل تغییر است |
computable |
آنچه قابل محاسبه است |
values |
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد. |
prior |
آنچه قبلاگ رخ داده است |
finished |
آنچه کامل شده است |
expandable |
آنچه قابل گسترش باشد |
valuing |
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد. |
clearer |
آنچه به سادگی فهمیده میشود |
quantifiable |
آنچه قابل شمارش است |
clearest |
آنچه به سادگی فهمیده میشود |
value |
آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد. |
interchangeable |
آنچه قابل تغییر است |
recognizable |
آنچه قابل تشخیص است |
recognizably |
آنچه قابل تشخیص است |
convertible |
آنچه قابل تبدیل است |
convertibles |
آنچه قابل تبدیل است |
normal |
معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد |
residual |
آنچه در پشت سر باقی می ماند |
irretrievable |
آنچه قابل بازگشت نیست |
selectable |
آنچه قابل انتخاب باشد |
visible |
آنچه قابل دیدن است |
differential |
آنچه اختلاف را نشان میدهد |
malfunction |
آنچه درست کار نکند |
common |
آنچه اغلب اتفاق میافتد |
malfunctions |
آنچه درست کار نکند |
chargeable |
آنچه قابل شارژ است |
Seldom seen soon forgotten . <proverb> |
از دل برود هر آنچه از دیده برفت . |