Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 291 (26 milliseconds)
English
Persian
come out with
<idiom>
بیان کردن ،گفتن
Search result with all words
give
نسبت دادن به بیان کردن
gives
نسبت دادن به بیان کردن
giving
نسبت دادن به بیان کردن
word
بالغات بیان کردن
worded
بالغات بیان کردن
language
بصورت لسانی بیان کردن
languages
بصورت لسانی بیان کردن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
express
بیان کردن اداکردن
expressed
بیان کردن اداکردن
expresses
بیان کردن اداکردن
expressing
بیان کردن اداکردن
riddle
تفسیریا بیان کردن
riddles
تفسیریا بیان کردن
say
بیان کردن
says
بیان کردن
detail
یات را بیان کردن
detailing
یات را بیان کردن
quote
نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted
نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes
نقل بیان کردن نشان نقل قول
authentication
استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
restate
مجددا بیان کردن
restated
مجددا بیان کردن
restates
مجددا بیان کردن
restating
مجددا بیان کردن
paraphrase
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrasing
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneer
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneered
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneering
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneers
پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
verbalised
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalized
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes
بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizing
بصورت شفاهی بیان کردن
pronounce
رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces
رسما بیان کردن ادا کردن
impart
بیان کردن
imparted
بیان کردن
imparting
بیان کردن
imparts
بیان کردن
quantified
چندی بیان کردن
quantifies
چندی بیان کردن
quantify
چندی بیان کردن
quantifying
چندی بیان کردن
bubble
بیان کردن حباب
bubbled
بیان کردن حباب
bubbles
بیان کردن حباب
bubbling
بیان کردن حباب
tell
بیان کردن
telling-off
بیان کردن
tells
بیان کردن
scan
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scans
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
frame
بیان کردن
represent
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
alphabetize
به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
caveatemptor
اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
enouce
بیان کردن بصراحت گفتن
macro
کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
reword
باواژههای دیگری بیان کردن
run on
بتفصیل بیان کردن
set forth
بیان کردن
set out
بیان کردن
SGML
استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
sound off
ازادانه بیان کردن
synopsize
بصورت مجمل بیان کردن
to set forth
بیان کردن
to set out
بیان کردن شرح دادن
rephrase
به طرز دیگری بیان کردن
rephrased
به طرز دیگری بیان کردن
rephrases
به طرز دیگری بیان کردن
rephrasing
به طرز دیگری بیان کردن
To speake in great detail.
مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
sound off
<idiom>
عقاید را بیان کردن
utter
بیان کردن
voice
بیان کردن
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
to speak volumes
[for]
کاملأ واضح بیان کردن
[اصطلاح مجازی]
Other Matches
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
greeted
درود گفتن تبریک گفتن
greets
درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a
اری گفتن بله گفتن
greet
درود گفتن تبریک گفتن
ranting
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranten
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complement
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complemented
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complementing
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complements
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
declare
افهار کردن گفتن
have it
<idiom>
گفتن ،ادعا کردن
turn thumbs down
<idiom>
رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
declaring
افهار کردن گفتن
declares
افهار کردن گفتن
abdicated
تفویض کردن ترک گفتن
iterate
دوباره گفتن بازگو کردن
abdicate
تفویض کردن ترک گفتن
welcome
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
abdicates
تفویض کردن ترک گفتن
abdicating
تفویض کردن ترک گفتن
citing
اتخاذ سند کردن گفتن
enunciates
اعلام کردن صریحا گفتن
enunciated
اعلام کردن صریحا گفتن
tongues
گفتن دارای زبانه کردن
enunciate
اعلام کردن صریحا گفتن
rumor
شایعه گفتن و یا پخش کردن
welcomes
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
welcoming
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
rumours
شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumoured
شایعه گفتن و یا پخش کردن
rumour
شایعه گفتن و یا پخش کردن
lecture
سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectured
سخنرانی کردن خطابه گفتن
rumors
شایعه گفتن و یا پخش کردن
lectures
سخنرانی کردن خطابه گفتن
lecturing
سخنرانی کردن خطابه گفتن
enunciating
اعلام کردن صریحا گفتن
rumored
شایعه گفتن و یا پخش کردن
hallucinate
هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinated
هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinates
هذیان گفتن اشتباه کردن
hallucinating
هذیان گفتن اشتباه کردن
welcomed
خوشامد گفتن پذیرایی کردن
cite
اتخاذ سند کردن گفتن
gratulate
تبریک گفتن سلام کردن
cited
اتخاذ سند کردن گفتن
cites
اتخاذ سند کردن گفتن
jaber
وراجی کردن تند و ناشمرده گفتن
to mince matters
از گفتن راستی فرو گذار کردن
Easier said than done .
<proverb>
گفتن سهل تر از عمل کردن است .
affirmed
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
affirms
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
droning
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drones
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droned
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
affirming
بطور قطع گفتن تصدیق کردن
to be rude to any one
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to speak one's mind
اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to wheeze out
باخس خس گفتن با سینه تنگ ادا کردن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
sputters
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter
تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
dogmatize
امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
cant
باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
to talk in a whisper
بیخ گوشی سر گوشی سخن گفتن شرشر کردن
rhetoric
علم معانی بیان معانی بیان
says
سخن گفتن صحبت کردن سخن
say
سخن گفتن صحبت کردن سخن
get out
گفتن
relates
گفتن
mouthed
گفتن
bubbling
گفتن
bubble
گفتن
mouth
گفتن
let out
<idiom>
گفتن
let (someone) know
<idiom>
گفتن
tells
گفتن
telling-off
گفتن
utter
گفتن
tell
گفتن
uttered
گفتن
say
گفتن
iteration
گفتن
utters
گفتن
saith
گفتن
bubbles
گفتن
bubbled
گفتن
mouthing
گفتن
says
گفتن
rehearses
گفتن
utterance
گفتن
rehearsing
گفتن
relate
گفتن
to tell a story
گفتن
informing
گفتن
vituperate
بد گفتن
viyuperate
بد گفتن
rehearsed
گفتن
utterances
گفتن
inform
گفتن
to weep out
گفتن
rehearse
گفتن
informs
گفتن
to give utterance to
گفتن
adduse
گفتن
mouths
گفتن
pshaw
اه گفتن
pronunciations
بیان
verbiage
[American English]
بیان
diction
بیان
say-so
بیان
pronunciation
بیان
recitation
بیان
recitations
بیان
say so
حق بیان
say so
بیان
say-so
حق بیان
wording
بیان
word choice
بیان
diction
بیان
expositions
بیان
statement
بیان
expression
بیان
expressions
بیان
exposition
بیان
averment
بیان
explanation
بیان
wording
بیان
interpretation
بیان
choice of words
بیان
quotation
بیان
quotations
بیان
explanations
بیان
statements
بیان
declaration
بیان
interpretations
بیان
declarations
بیان
rhetorically
بیان
locution
بیان
locutions
بیان
experssion
بیان
explication
بیان
dite
بیان
dit
بیان
come clean
<idiom>
راست گفتن
take leave of
بدرود گفتن با
to bid a
وداع گفتن
tack tall
گزاف گفتن
observed
گفتن برپاداشتن
To get someones goat To utter blasphemies .
کفر گفتن
observe
گفتن برپاداشتن
sweet talk
تملق گفتن
to yell out
با نعره گفتن
whine
باناله گفتن
macarize
خوشابحال گفتن
tallyho
اهای گفتن
to talk tall
گزاف گفتن
to bid a
بدرود گفتن
to bellow out
بانعره گفتن
to bellow forth
با نعره گفتن
whines
باناله گفتن
overstating
اغراق گفتن در
overstates
اغراق گفتن در
overstated
اغراق گفتن در
crack a joke
<idiom>
جوک گفتن
overstate
اغراق گفتن در
to tell a lie
دروغ گفتن
to a. oneself
سخن گفتن
lied
:دروغ گفتن
lie
دروغ گفتن
whined
باناله گفتن
to tell the truth
راست گفتن
fable
حکایت گفتن
communing
راز دل گفتن
restating
باز گفتن
congratulate
تبریک گفتن
congratulate
شادباش گفتن
congratulated
تبریک گفتن
congratulated
شادباش گفتن
mammer
بالکنت گفتن
congratulates
تبریک گفتن
congratulates
شادباش گفتن
congratulating
تبریک گفتن
giggle
سخن گفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com