English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (23 milliseconds)
English Persian
to set out بیان کردن شرح دادن
Search result with all words
give نسبت دادن به بیان کردن
gives نسبت دادن به بیان کردن
giving نسبت دادن به بیان کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
represent بیان کردن نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
Other Matches
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
faceted code یات یک موضوع را بیان میکند با انتساب دادن به هر یک یک مقدار
clicked صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicks صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
click صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
indicator نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
imparting بیان کردن
imparts بیان کردن
to set forth بیان کردن
telling-off بیان کردن
tells بیان کردن
tell بیان کردن
imparted بیان کردن
impart بیان کردن
says بیان کردن
voice بیان کردن
say بیان کردن
utter بیان کردن
frame بیان کردن
set out بیان کردن
set forth بیان کردن
bubble بیان کردن حباب
bubbled بیان کردن حباب
restated مجددا بیان کردن
bubbling بیان کردن حباب
restates مجددا بیان کردن
restate مجددا بیان کردن
detail یات را بیان کردن
quantified چندی بیان کردن
expresses بیان کردن اداکردن
quantifies چندی بیان کردن
express بیان کردن اداکردن
expressed بیان کردن اداکردن
detailing یات را بیان کردن
run on بتفصیل بیان کردن
bubbles بیان کردن حباب
quantify چندی بیان کردن
restating مجددا بیان کردن
worded بالغات بیان کردن
word بالغات بیان کردن
sound off ازادانه بیان کردن
riddles تفسیریا بیان کردن
sound off <idiom> عقاید را بیان کردن
quantifying چندی بیان کردن
expressing بیان کردن اداکردن
riddle تفسیریا بیان کردن
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
pronounce رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces رسما بیان کردن ادا کردن
rephrases به طرز دیگری بیان کردن
verbalized بصورت شفاهی بیان کردن
rephrased به طرز دیگری بیان کردن
rephrase به طرز دیگری بیان کردن
reword باواژههای دیگری بیان کردن
verbalizes بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizing بصورت شفاهی بیان کردن
language بصورت لسانی بیان کردن
synopsize بصورت مجمل بیان کردن
verbalize بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises بصورت شفاهی بیان کردن
enouce بیان کردن بصراحت گفتن
languages بصورت لسانی بیان کردن
rephrasing به طرز دیگری بیان کردن
verbalised بصورت شفاهی بیان کردن
sneered پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneer پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneering پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneers پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
paraphrase نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrasing نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
caveatemptor اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
macro کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
SGML استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
alphabetize به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
rhetoric علم معانی بیان معانی بیان
authentication استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
scanned شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scans شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
averment بیان
choice of words بیان
interpretation بیان
word choice بیان
wording بیان
diction بیان
verbiage [American English] بیان
exposition بیان
quotations بیان
wording بیان
interpretations بیان
statement بیان
explanation بیان
explanations بیان
declaration بیان
statements بیان
explication بیان
experssion بیان
expositions بیان
quotation بیان
declarations بیان
expressions بیان
diction بیان
locutions بیان
say so حق بیان
say so بیان
locution بیان
say-so حق بیان
pronunciations بیان
say-so بیان
pronunciation بیان
expression بیان
dite بیان
recitation بیان
dit بیان
recitations بیان
rhetorically بیان
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com