Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 76 (5 milliseconds)
English
Persian
awoke
بیدار
wakeing
بیدار
awake
بیدار
awakes
بیدار
awaking
بیدار
wakeful
بیدار
awakened
بیدار
open eyed
بیدار
Other Matches
woke
بیدار شد
night bird
مرغ شب بیدار
to wake up
بیدار شدن
daw
بیدار کردن
broad a wake
کاملا بیدار
waker
بیدار کننده
awakener
بیدار کننده
hypnopompic
خواب و بیدار
to be up
بیدار بودن
sit up
بیدار ماندن
take to
بیدار کردن
to wake
بیدار شدن
sit up
<idiom>
بیدار نشستن
wanener
بیدار کننده
to stay up
بیدار ماندن
wakens
بیدار شدن
wakens
بیدار کردن
awakes
بیدار شدن
awakens
بیدار کردن
awaken
بیدار شدن
awakes
بیدار ماندن
awaking
بیدار شدن
awaking
بیدار ماندن
awaken
بیدار کردن
arousing
بیدار کردن
arouses
بیدار کردن
aroused
بیدار کردن
wide awake
کاملا بیدار
awakens
بیدار شدن
waken
بیدار کردن
wakening
بیدار شدن
wakening
بیدار کردن
awakening
بیدار کننده
awake
بیدار شدن
wide-awake
کاملا بیدار
wakened
بیدار شدن
wakened
بیدار کردن
waken
بیدار شدن
awake
بیدار ماندن
arouse
بیدار کردن
reveille
طبل بیدار باش
vigilant
گوش بزنگ بیدار
wakes
از خواب بیدار کردن رد پا
outwatch
بیشتر بیدار ماندن از
rewake
دوباره بیدار کردن
rouse out
بیدار کردن افراد
wake
از خواب بیدار کردن رد پا
waked
از خواب بیدار کردن رد پا
hit the deck
<idiom>
از خواب بیدار شدن
get out of bed on the wrong side
<idiom>
ازدنده چپ بیدار شدن
i was up early this morning
امروزصبح زود بیدار شدم
He woke up (got up).
بلند شد( برخاست ،ازخواب بیدار شد )
Wake not a sleeping lion .
<proverb>
شیر خفته را بیدار نکن.
Please don't wake me until 9 o'clock!
لطفا من را ساعت ۹ بیدار کنید!
to have someone wake you up
بگذارید کسی شما را بیدار کند
I was up all night in my bed.
من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
roused
از خواب بیدار شدن حرکت دادن
rouses
از خواب بیدار شدن حرکت دادن
keep (someone) up
<idiom>
باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
rouse
از خواب بیدار شدن حرکت دادن
Be quiet so as not to wake the others.
ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
call book
دفتر بیدار کردن و تنظیم نوبت نگهبانی
to book
[order]
an alarm call
بگذارید کسی با تلفن شما را بیدار کند
Better to go to bed supperless than to rise in debt.
<proverb>
گرسنه خوابیدن بهتر است تا در قرض بیدار شدن.
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
keep late hours
دیر خوابیدن و دیر بیدار شدن
How can the sleeping one awaken another who is asl.
<proverb>
خفته را خفته کى کند بیدار.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com