English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (8 milliseconds)
English Persian
snap up بیدرنگ پذیرفتن
Other Matches
away بیدرنگ
like a shot بیدرنگ
eftsoon بیدرنگ
thereupon بیدرنگ پس از ان
instantly بیدرنگ
therewith بیدرنگ
forthwith بیدرنگ
prompts بیدرنگ
as a result <adv.> بیدرنگ
thereupon <adv.> بیدرنگ
thereat <adv.> بیدرنگ
subsequently <adv.> بیدرنگ
forthright بیدرنگ
consequently <adv.> بیدرنگ
prompt بیدرنگ
at that [at that provocation] <adv.> بیدرنگ
prompted بیدرنگ
outrightly کاملا بیدرنگ
in one's tracks <idiom> ناگهانی ،بیدرنگ
outright کاملا بیدرنگ
forthrights فورا` بیدرنگ
without d. بیدرنگ بدون معطلی
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
admits پذیرفتن
vouchsafes پذیرفتن
admitting پذیرفتن
admit پذیرفتن
hear پذیرفتن
embrace پذیرفتن
allowing پذیرفتن
embraces پذیرفتن
embracing پذیرفتن
vouchsafe پذیرفتن
allow پذیرفتن
hears پذیرفتن
vouchsafing پذیرفتن
vouchsafed پذیرفتن
embraced پذیرفتن
take in پذیرفتن
accepting پذیرفتن
accepts پذیرفتن
accept پذیرفتن
allows پذیرفتن
to take in پذیرفتن
take by storm <idiom> پذیرفتن
deigns لطفا پذیرفتن
deigning لطفا پذیرفتن
to snatch at باشتیاق پذیرفتن
risk پذیرفتن خطر
risked پذیرفتن خطر
honor پذیرفتن برات
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
filiate بفرزندی پذیرفتن
acculturate فرهنگ پذیرفتن
acceptance of goods پذیرفتن کالا
risks پذیرفتن خطر
to run away with باشتاب پذیرفتن
risking پذیرفتن خطر
deigned لطفا پذیرفتن
deign لطفا پذیرفتن
adoption به فرزندی پذیرفتن
co opt بهمکاری پذیرفتن
hearken بگوش دل پذیرفتن
co-opted بهمکاری پذیرفتن
receive رسیدن پذیرفتن
co-opting بهمکاری پذیرفتن
co-opts بهمکاری پذیرفتن
co-opt بهمکاری پذیرفتن
adopts به فرزندی پذیرفتن
receives رسیدن پذیرفتن
adopting به فرزندی پذیرفتن
adopt به فرزندی پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised تمدن غربی را پذیرفتن
adopt درمیان خود پذیرفتن
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
to take a bet پذیرفتن گرویا شرط
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
to toe the line برنامه حزبی را پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
to grant an application درخواست نامه ای را پذیرفتن
to accept a job کاری [شغلی] را پذیرفتن
listened پذیرفتن استماع کردن
listening پذیرفتن استماع کردن
listens پذیرفتن استماع کردن
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
listen پذیرفتن استماع کردن
westernises تمدن غربی را پذیرفتن
westernising تمدن غربی را پذیرفتن
affiliates به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliate به فرزندی پذیرفتن مربوط
allow پذیرفتن اعطاء کردن
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
adopting درمیان خود پذیرفتن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
matriculating قبول کردن پذیرفتن
matriculates قبول کردن پذیرفتن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
affiliating به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernized تمدن غربی را پذیرفتن
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
westernizes تمدن غربی را پذیرفتن
westernizing تمدن غربی را پذیرفتن
co option پذیرفتن بعنوان همکار
adopts درمیان خود پذیرفتن
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
westernize تمدن غربی را پذیرفتن
affiliated به فرزندی پذیرفتن مربوط
judaize اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take پذیرفتن موثر واقع شدن
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
to accept this token of my esteem پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
to take the fall for somebody مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
acquisition پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
acquisitions پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to overtax oneself بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
bosom بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
To accpt the consequences . to face the music . پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
bosoms بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeted محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declaring پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declare پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
prompt کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
admits بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admitting بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com