English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (2 milliseconds)
English Persian
misogamist بیزار از ازدواج
Other Matches
marriages ازدواج پیمان ازدواج
marriage ازدواج پیمان ازدواج
indisposed بیزار
allergic بیزار از
averse بیزار
wearied بیزار
wearies بیزار
weary بیزار
wearying بیزار
fastidious بیزار
disgusted بیزار
loath loth بیزار
fedup بیزار
loath بیزار
misogynous بیزار از زن
irks بیزار بودن
irking بیزار بودن
irk بیزار بودن
loathe بیزار بودن
irked بیزار بودن
loathed بیزار بودن
disgust بیزار کردن
sickening بیزار کننده
tiredly بیزار خستگی
disincline بیزار کردن
ennuied بیزار دلتنگ
disgusts بیزار کردن
indisposed towards any one بیزار ازکسی
camera-shy بیزار از دوربین
tired بیزار خستگی
loathes بیزار بودن
loth بیزار بودن از بد دانستن
repellents راننده بیزار کننده
repellent راننده بیزار کننده
wearying کسل بیزار کردن
wearied کسل بیزار کردن
weary کسل بیزار کردن
misogynist کسیکه از زن بیزار است
misogynists کسیکه از زن بیزار است
wearies کسل بیزار کردن
he was loath to go بیزار یامتنفر از رفتن بود
detest تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests تنفر داشتن از بیزار بودن از
hate بیزار بودن کینه ورزیدن
detesting تنفر داشتن از بیزار بودن از
hating بیزار بودن کینه ورزیدن
hates بیزار بودن کینه ورزیدن
hated بیزار بودن کینه ورزیدن
misanthropist کسیکه از جامعه و از انسان بیزار است
blase بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی
dislikes بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
one's pet aversion چیزی که شخص مخصوصا ازان بیزار است
disliked بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislike بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
satiety of life بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
hymen ازدواج
spousal ازدواج
marriage ازدواج
hymens ازدواج
matrimony ازدواج
marriages ازدواج
marriageable age ازدواج
mismatch ازدواج ناجور
marriage registry دفتر ازدواج
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
misogamy بیزاری از ازدواج
misogamy ازدواج ستیزی
nullity of marriage بطلان ازدواج
mesalliance ازدواج با زیردستان
post nuptial بعد از ازدواج
registration of marriage ثبت ازدواج
temporary marriage ازدواج موقت
termination of marriage فسخ ازدواج
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
to take to wife ازدواج کردن با
wedder ازدواج کننده
wive ازدواج کردن
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
civil marriage ازدواج محضری
civil marriages ازدواج محضری
wedded ازدواج کرده
wedded وابسته به ازدواج
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
marry ازدواج کردن
joined ازدواج کردن
dissolution of marriage انحلال ازدواج
affiance پیمان ازدواج
sole ازدواج نکرده
soles ازدواج نکرده
join ازدواج کردن
joins ازدواج کردن
premarital پیش از ازدواج
remarriage ازدواج مجدد
remarriages ازدواج مجدد
matches ازدواج زورازمایی
gamophobia ازدواج هراسی
marriage line گواهینامه ازدواج
marriage bed قباله ازدواج
single ازدواج نکرده
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
match ازدواج زورازمایی
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
matrimony ازدواج نکاح
marries ازدواج کردن
matrimonial مربوط به ازدواج
nubile قابل ازدواج و همسری
celibacy بی شوهری امتناع از ازدواج
adultery بی دینی ازدواج غیرشرعی
bans اعلان ازدواج در کلیسا
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
banning اعلان ازدواج در کلیسا
ban اعلان ازدواج در کلیسا
matchmakers دلال یا دلاله ازدواج
newlywed تازه ازدواج کرده
endogamy رسم ازدواج قبیلهای
marriage line عقدنامه سند ازدواج
common law marriage ازدواج غیر رسمی
matchmaker دلال یا دلاله ازدواج
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
medical fitness for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
levirate ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
in law خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
intermarriage ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
morganatic ازدواج کننده باپست تراز خود
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
Congratrlation on your marriage . ازدواج شما بسیار مبارک باشد
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
sororate رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
polygeny پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
miscegenation ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
fornication رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
morgantic marriage ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
prothalamion ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamium ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
rob the cradle <idiom> دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
free love عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
Oedipus ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
averts بیزار کردن بیگانه کردن
averting بیزار کردن بیگانه کردن
averted بیزار کردن بیگانه کردن
avert بیزار کردن بیگانه کردن
judicial separaion در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com