Dictiornary-Farsi | بیشینه ساختن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 207 (3 milliseconds)

English	Persian
maximised	بیشینه ساختن
maximises	بیشینه ساختن
maximising	بیشینه ساختن
maximize	بیشینه ساختن
maximized	بیشینه ساختن
maximizes	بیشینه ساختن
maximizing	بیشینه ساختن


Other Matches

maximum	بیشینه
terminal sensitivity	حد بیشینه حساسیت
maximization	بیشینه سازی
maximum flood	سیل بیشینه
maximization	بیشینه کردن
submaximal	زیر بیشینه
maximum demand	تقاضای بیشینه
maximum efficiency	راندمان بیشینه
peak value	جریان بیشینه
maximum price	بیشینه بها
maximum moment	لنگر بیشینه
maximum value	جریان بیشینه
maximum water level	بیشینه تراز
crest value	جریان بیشینه
maximum flood	طغیان بیشینه
maximum energy	انرژی بیشینه
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
oblimax rotation	چرخش مایل بیشینه
maximum natality	بیشینه زادو ولد
maxvo	بیشینه اکسیژن مصرفی
maximum liklihood	درست نمایی بیشینه
peak load	بار خارجی بیشینه
daily flood peak	بیشینه روزانه سیل
peak power	بار خارجی بیشینه
maximum undistorted output	بیشینه صدای غیر مغشوش
maximum water level	تراز بیشینه طرح شده مخزن
scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
weakest maintained	ضعیف ترین مخلوط سوخت که تحت شرایط معین میتواندتوان را بیشینه نگهدارد
maximal oxygen consumption per minute	حداکثر اکسیژن مصرفی دردقیقه بیشینه اکسیژن مصرفی در دقیقه
sheds	خون جاری ساختن جاری ساختن
shed	خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding	خون جاری ساختن جاری ساختن
maximal oxygen uptake	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal oxygen consumption	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal aerobic power	بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
fabricated	ساختن
constructed	ساختن
invent	ساختن
construct	ساختن
fabricates	ساختن
fashions	مد ساختن
invented	ساختن
make	ساختن
miscreate	بد ساختن
fashioning	مد ساختن
fashioned	مد ساختن
fashion	مد ساختن
inventing	ساختن
invents	ساختن
put up	ساختن
fabricating	ساختن
constructing	ساختن
fabrication	ساختن
create	ساختن
indite	ساختن
bulid	ساختن
carbonize	کک ساختن
pills	حب ساختن
pill	حب ساختن
confect	ساختن
upgrading	ساختن
upgrades	ساختن
upgraded	ساختن
pellet	حب ساختن
upgrade	ساختن
manufactures	ساختن
constructs	ساختن
dree	ساختن با
makes	ساختن
creating	ساختن
creates	ساختن
manufacture	ساختن
manufactured	ساختن
to t. up	ساختن
bridge	پل ساختن
composes	ساختن
compose	ساختن
mint	ساختن
minted	ساختن
remakes	از نو ساختن
idolizing	بت ساختن
bridged	پل ساختن
bridges	پل ساختن
forborne	ساختن با
produce	ساختن
upbuild	ساختن
produced	ساختن
produces	ساختن
idolised	بت ساختن
idolises	بت ساختن
idolising	بت ساختن
idolize	بت ساختن
idolized	بت ساختن
idolizes	بت ساختن
remake	از نو ساختن
minting	ساختن
generates	ساختن
generated	ساختن
generate	ساختن
put-up	ساختن
builds	ساختن
to make away	ساختن
buildings	ساختن
unifies	تک ساختن
unify	تک ساختن
unifying	تک ساختن
to go in with	ساختن با
to get along	ساختن
generating	ساختن
build	ساختن
mints	ساختن
fabricate	ساختن
set up	ساختن
to make a shift	ساختن
pouring	روان ساختن
diversified	گوناگون ساختن
familiarizing	اشنا ساختن
familiarising	اشنا ساختن
familiarize	اشنا ساختن
familiarized	اشنا ساختن
ensconced	استحکامات ساختن
familiarizes	اشنا ساختن
ensconce	استحکامات ساختن
nauseates	متنفر ساختن
improvises	بالبداهه ساختن
nauseated	متنفر ساختن
nauseate	متنفر ساختن
notified	اگاه ساختن
sepulchers	قبر ساختن
reconciles	راضی ساختن
reconcile	راضی ساختن
sepulchre	قبر ساختن
sepulchres	قبر ساختن
subvert	واژگون ساختن
diversifies	گوناگون ساختن
subverted	واژگون ساختن
improvising	بالبداهه ساختن
improvise	بالبداهه ساختن
subverting	واژگون ساختن
reconciling	راضی ساختن
outrage	بی حرمت ساختن
familiarises	اشنا ساختن
familiarised	اشنا ساختن
outraging	بی حرمت ساختن
outrages	بی حرمت ساختن
diversifying	گوناگون ساختن
diversify	گوناگون ساختن
notifies	اگاه ساختن
notify	اگاه ساختن
notifying	اگاه ساختن
gaunt	زننده ساختن
outraged	بی حرمت ساختن
subverts	واژگون ساختن
discover	مکشوف ساختن
minimised	کمینه ساختن
minimises	کمینه ساختن
minimising	کمینه ساختن
minimize	کمینه ساختن
minimized	کمینه ساختن
minimizes	کمینه ساختن
minimizing	کمینه ساختن
disturb	مضطرب ساختن
disturbs	مضطرب ساختن
denigration	سیاه ساختن
necessitate	ناگزیر ساختن
necessitated	ناگزیر ساختن
necessitates	ناگزیر ساختن
necessitating	ناگزیر ساختن
snarl	خشمگین ساختن
accustoms	معتاد ساختن
accustoming	معتاد ساختن
discovered	مکشوف ساختن
discovering	مکشوف ساختن
discovers	مکشوف ساختن
produce	ساختن محصول
produced	ساختن محصول
produces	ساختن محصول
disable	ناتوان ساختن
disables	ناتوان ساختن
disabling	ناتوان ساختن
ensure	مطمئن ساختن
ensured	مطمئن ساختن
ensures	مطمئن ساختن
ensuring	مطمئن ساختن
insures	مطمئن ساختن
insuring	مطمئن ساختن
snarled	خشمگین ساختن
snarling	خشمگین ساختن
snarls	خشمگین ساختن
humidify	مرطوب ساختن
humidifying	مرطوب ساختن
vitiate	معیوب ساختن
accustom	معتاد ساختن
vitiate	ناپاک ساختن
substantiating	مستند ساختن
vitiated	معیوب ساختن
vitiated	ناپاک ساختن
vitiates	معیوب ساختن
vitiates	ناپاک ساختن
vitiating	معیوب ساختن