Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
exclucivism
بیمیلی بداخل کردن دیگران درحلقه خود
Other Matches
to draw in
درحلقه اوردن جمع کردن
penetrates
بداخل سرایت کردن
penetrate
بداخل سرایت کردن
penetrated
بداخل سرایت کردن
inhaled
بداخل کشیدن استشمام کردن
inhale
بداخل کشیدن استشمام کردن
weft insertion
[رد کردن پود بداخل چله]
ship water
نفوذ کردن اب بداخل قایق
inhaling
بداخل کشیدن استشمام کردن
inhales
بداخل کشیدن استشمام کردن
garland
درحلقه گل قراردادن
garlands
درحلقه گل قراردادن
loathing
بیمیلی
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
tearaway
از روی بیمیلی جدا شدن از
tearaways
از روی بیمیلی جدا شدن از
encroachments
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachment
تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
individualises
از دیگران جدا کردن
individualised
از دیگران جدا کردن
individualising
از دیگران جدا کردن
individualized
از دیگران جدا کردن
individualize
از دیگران جدا کردن
individualizes
از دیگران جدا کردن
individualizing
از دیگران جدا کردن
scapegoat
کسی را قربانی دیگران کردن
To put ones nose into other peoples affairs .
درکار دیگران فضولی کردن
scapegoats
کسی راقربانی دیگران کردن
to trespass
بحقوق دیگران تجاوز کردن
To pick other peoples brains.
از افکار دیگران استفاده کردن
draw away
جلوتر از دیگران حرکت کردن
to i. upo other's rights
بحقوق دیگران تجاوز کردن
plagiarizes
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarized
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
upstaging
توجه دیگران را به خود جلب کردن
plagiarizing
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarising
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarises
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarised
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarist
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
upstages
توجه دیگران را به خود جلب کردن
rain on someone's parade
<idiom>
برنامه های دیگران را مختل کردن
upstaged
توجه دیگران را به خود جلب کردن
plagiarize
اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
indrawn
بداخل کشیده
inrush
هجوم بداخل
inflow
جریان بداخل
immigration
مهاجرت بداخل
sported
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports
پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
adducent
بداخل کشنده مقرب
pervade
بداخل راه یافتن
pervaded
بداخل راه یافتن
pervading
بداخل راه یافتن
pervades
بداخل راه یافتن
misprision
گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
Eavesdrop
فالگوش ایستادن، استراق سمع کردن، یواشکی حرفهای دیگران را شنیدن
boat
کشیدن ماهی بداخل قایق
pigeon toed
دارای پنجه خمیده بداخل
retrocede
ازسطح خارج بداخل نفوذکردن
boats
کشیدن ماهی بداخل قایق
turn in
بداخل پیچاندن برگرداندن به انبار
to pound the filed
غیر قابل عبور کردن ازحصاری که برای دیگران غیرقابل عبوراست
to bring somebody into line
زور کردن کسی که خودش را
[به دیگران]
وفق بدهد یا هم معیار بشود
The professor stepped into the classroom.
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
lifemanship
متشخص وبرجسته شدن یاتظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران
pronate
بداخل گرداندن روی چهار دست وپا خم شدن
fistula
زخم عمیقی که غالبابوسیله مجرای پیچاپیچی بداخل مربوط است
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
endocrine
غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده غده درون تراو
rest
دیگران
rests
دیگران
What do the others say?
دیگران چه می گویند؟
regard for others
ملاحظه دیگران
regard for others
رعایت دیگران
aside
جدااز دیگران
regard for others
واهمه از دیگران
asides
جدااز دیگران
regrad for others
ملاحظه دیگران
et al
مخفف و دیگران
extravasate
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
take after
<idiom>
مثل دیگران رفتارکردن
breached
تجاوز به حقوق دیگران
breaches
تجاوز به حقوق دیگران
spoiler
محل عیش دیگران
prepotent
نیرومندتر از دیگران غالب
spoilsman
محل عیش دیگران
an outrage upon justice
پایمال سازی حق دیگران
under one's belt
<idiom>
استفاده از تجارب دیگران
breach
تجاوز به حقوق دیگران
to live at the expense of society
بار دیگران شدن
draw away
دیگران را پست سرگذاشتن
to pull the strings
دیگران را الت قراردادن
infringement on others rights
تخطی به حقوق دیگران
infringer
متخطی به حقوق دیگران
prevenance
توجه باحتیاجات دیگران
vicarious saccifice
خودش به جای دیگران
dummy
الت دست دیگران
as a warning to others
برای عبرت دیگران
mind reading
کشف افکار دیگران
dummies
الت دست دیگران
mind readers
کاشف افکار دیگران
mind reader
کاشف افکار دیگران
one-upmanship
<idiom>
توانایی سر بودن از دیگران
steal one's thunder
<idiom>
قاپیدن کلام دیگران
competition clause
شرط ممانعت از دخول دیگران
john aleay jones
جان که نام دیگران جوتراست
to mack i. about a person
در باره کسی از دیگران جویاشدن
splurging
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
splurges
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
to act independently of others
کاری به کار دیگران نداشتن
i do not know;try the others
من نمیدانم ببینید دیگران میمانند یا نه
splurged
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
ghost-writers
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost writer
کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
splurge
ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
proportion
اندازه چیزی در برابر با دیگران
to be the odd one out
<idiom>
نامشابه
[دیگران در گروهی]
بودن
run away with
<idiom>
سربودن ،بهتراز دیگران بودن
interlope
پادرمیان کار دیگران گذاردن
scapegoat
کسی که قربانی دیگران شود
scapegoats
کسیکه قربانی دیگران شود
blazing star
هرچیزی که موردتوجه دیگران باشد
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
plagiary
سارق اثار ادبی و هنری دیگران
claptrap
سخنی که برای ستایش دیگران بگویند
to throw one's lot
با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
spoilsport
کسیکه بازی دیگران را خراب میکند
spoilsports
کسیکه بازی دیگران را خراب میکند
spoilsport
کسی که عیش دیگران را منغص میکند
sadist
کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد
copiers
مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
sadistically
کسیکه اززجر دیگران لذت میبرد
have a way with
<idiom>
تحت نفوذ قرار دادن دیگران
poke
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poked
سکه زدن فضولی در کار دیگران
pokes
سکه زدن فضولی در کار دیگران
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
spoilsports
کسی که عیش دیگران را منغص میکند
To lay one self open to ridicule .
خودراآلت دست ومسخره دیگران قراردادن
cool one's heels
<idiom>
به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
poking
سکه زدن فضولی در کار دیگران
copier
مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
to interject a remark
سخنی را در میان سخن دیگران گفتن
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
sadistic
کسیکه اززجر دیگران لذت میبرد
peeping Tom
<idiom>
کسی که به پنجره دیگران نگاه میکند
to put in a piece of work
بخشی از کار دیگران را انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
oddball
<idiom>
کسی که رفتارش با دیگران فرق میکند
Be quiet so as not to wake the others.
ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
She is more culpable than the others.
او
[زن]
بیشتر از دیگران گناه کار
[مقصر]
است.
parrotry
بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
self enforcing
دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
to herd with other people
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
His happiness consists in helping others.
خوشبختی او در این است که به دیگران کمک کند.
Schadenfreude
لذتی که شخصی از رنج کشیدن دیگران میبرد
bohemians
که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
bohemian
که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
cats paw
الت دست دیگران گره پنجه گربهای
noctule
یکجور شب کور در انگلستان که از همه شبکورهای دیگران کشوربزرگتراست
ignores
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
totaquine
داروی ضد مالاریا مرکب ازگنه گنه وترکیبات دیگران
ignoring
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
pestiferously
چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
totaquina
داروی ضد مالاریا مرکب ازگنه گنه وترکیبات دیگران
ignore
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
echolalia
تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
livery stable
اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
These pants do not look any different than the others.
به نظر نمی آید که این شلوار از دیگران متفاوت باشد.
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea.
من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
building block
واحد مستقل که میتواند با دیگران ترکیب شود و یک سیستم تشکیل دهد
building blocks
واحد مستقل که میتواند با دیگران ترکیب شود و یک سیستم تشکیل دهد
Wise men learn by other mens mistakes;fools by the.
<proverb>
مردم عاقل از اشتباهات دیگران درس مى گیرند جاهلان از خطاهاى خود .
filter
مدار الکترونیکی که فرکانسهای خاص اجازه عبور میدهد و دیگران باید متوقف باشند
filters
مدار الکترونیکی که فرکانسهای خاص اجازه عبور میدهد و دیگران باید متوقف باشند
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
conspicuious consumption
مصرف افراطی مصرفی که هدفش خودنمائی به دیگران است این اصطلاح اولین بار بوسیله تورستین وبلن اقتصاددان امریکائی
caveator
کسیکه درضمن تقاضای ثبت اختراع تقاضامیکند به تقاضای دیگران تر
Baldenfreude
[حس ارضایی که از کچل بودن یا کچل شدن دیگران به دست میاید]
people who live in glass houses should not throw stones
<idiom>
هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
link
برنامههای بررسی کامپیوتری برای بررسی اینکه هر قطعه در ارتباط با دیگران خوب کار میکند یا نه
joint tenants
در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
collective goods
کالاهای قابل استفاده جمعی کالاهای عمومی که استفاده یک فرد ازانها موجب محرومیت دیگران از استفاده ان کالاها نمیشود
pareto criterion
ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
tontine
تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com