English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
exclucivism بیمیلی بداخل کردن دیگران درحلقه خود
Other Matches
to draw in درحلقه اوردن جمع کردن
penetrates بداخل سرایت کردن
penetrate بداخل سرایت کردن
penetrated بداخل سرایت کردن
inhaled بداخل کشیدن استشمام کردن
inhale بداخل کشیدن استشمام کردن
weft insertion [رد کردن پود بداخل چله]
ship water نفوذ کردن اب بداخل قایق
inhaling بداخل کشیدن استشمام کردن
inhales بداخل کشیدن استشمام کردن
garland درحلقه گل قراردادن
garlands درحلقه گل قراردادن
loathing بیمیلی
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
to hang back بیمیلی نشان دادن
tearaway از روی بیمیلی جدا شدن از
tearaways از روی بیمیلی جدا شدن از
encroachments تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
encroachment تخطی به حقوق دیگران یا سرزمین دیگران
individualises از دیگران جدا کردن
individualised از دیگران جدا کردن
individualising از دیگران جدا کردن
individualized از دیگران جدا کردن
individualize از دیگران جدا کردن
individualizes از دیگران جدا کردن
individualizing از دیگران جدا کردن
scapegoat کسی را قربانی دیگران کردن
To put ones nose into other peoples affairs . درکار دیگران فضولی کردن
scapegoats کسی راقربانی دیگران کردن
to trespass بحقوق دیگران تجاوز کردن
To pick other peoples brains. از افکار دیگران استفاده کردن
draw away جلوتر از دیگران حرکت کردن
to i. upo other's rights بحقوق دیگران تجاوز کردن
plagiarizes اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarized اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
upstaging توجه دیگران را به خود جلب کردن
plagiarizing اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarising اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarises اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarised اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
plagiarist اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
upstages توجه دیگران را به خود جلب کردن
rain on someone's parade <idiom> برنامه های دیگران را مختل کردن
upstaged توجه دیگران را به خود جلب کردن
plagiarize اثار ادبی دیگران را سرقت کردن
indrawn بداخل کشیده
inrush هجوم بداخل
inflow جریان بداخل
immigration مهاجرت بداخل
sported پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
adducent بداخل کشنده مقرب
pervade بداخل راه یافتن
pervaded بداخل راه یافتن
pervading بداخل راه یافتن
pervades بداخل راه یافتن
misprision گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
Eavesdrop فالگوش ایستادن، استراق سمع کردن، یواشکی حرفهای دیگران را شنیدن
boat کشیدن ماهی بداخل قایق
pigeon toed دارای پنجه خمیده بداخل
retrocede ازسطح خارج بداخل نفوذکردن
boats کشیدن ماهی بداخل قایق
turn in بداخل پیچاندن برگرداندن به انبار
to pound the filed غیر قابل عبور کردن ازحصاری که برای دیگران غیرقابل عبوراست
to bring somebody into line زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
The professor stepped into the classroom. استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
lifemanship متشخص وبرجسته شدن یاتظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران
pronate بداخل گرداندن روی چهار دست وپا خم شدن
fistula زخم عمیقی که غالبابوسیله مجرای پیچاپیچی بداخل مربوط است
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
endocrine غده بدون مجرا و بداخل ترشح کننده غده درون تراو
rest دیگران
rests دیگران
What do the others say? دیگران چه می گویند؟
regard for others ملاحظه دیگران
regard for others رعایت دیگران
aside جدااز دیگران
regard for others واهمه از دیگران
asides جدااز دیگران
regrad for others ملاحظه دیگران
et al مخفف و دیگران
extravasate ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
take after <idiom> مثل دیگران رفتارکردن
breached تجاوز به حقوق دیگران
breaches تجاوز به حقوق دیگران
spoiler محل عیش دیگران
prepotent نیرومندتر از دیگران غالب
spoilsman محل عیش دیگران
an outrage upon justice پایمال سازی حق دیگران
under one's belt <idiom> استفاده از تجارب دیگران
breach تجاوز به حقوق دیگران
to live at the expense of society بار دیگران شدن
draw away دیگران را پست سرگذاشتن
to pull the strings دیگران را الت قراردادن
infringement on others rights تخطی به حقوق دیگران
infringer متخطی به حقوق دیگران
prevenance توجه باحتیاجات دیگران
vicarious saccifice خودش به جای دیگران
dummy الت دست دیگران
as a warning to others برای عبرت دیگران
mind reading کشف افکار دیگران
dummies الت دست دیگران
mind readers کاشف افکار دیگران
mind reader کاشف افکار دیگران
one-upmanship <idiom> توانایی سر بودن از دیگران
steal one's thunder <idiom> قاپیدن کلام دیگران
competition clause شرط ممانعت از دخول دیگران
john aleay jones جان که نام دیگران جوتراست
to mack i. about a person در باره کسی از دیگران جویاشدن
splurging ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
splurges ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
to act independently of others کاری به کار دیگران نداشتن
i do not know;try the others من نمیدانم ببینید دیگران میمانند یا نه
splurged ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
ghost-writers کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost-writer کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
ghost writer کسیکه بجای دیگران چیزمینویسد
to break the ice دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
splurge ریخت وپاش به رخ دیگران کشیدن
proportion اندازه چیزی در برابر با دیگران
to be the odd one out <idiom> نامشابه [دیگران در گروهی] بودن
run away with <idiom> سربودن ،بهتراز دیگران بودن
interlope پادرمیان کار دیگران گذاردن
scapegoat کسی که قربانی دیگران شود
scapegoats کسیکه قربانی دیگران شود
blazing star هرچیزی که موردتوجه دیگران باشد
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
plagiary سارق اثار ادبی و هنری دیگران
claptrap سخنی که برای ستایش دیگران بگویند
to throw one's lot با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
spoilsport کسیکه بازی دیگران را خراب میکند
spoilsports کسیکه بازی دیگران را خراب میکند
spoilsport کسی که عیش دیگران را منغص میکند
sadist کسیکه از زجر دیگران لذت میبرد
copiers مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
sadistically کسیکه اززجر دیگران لذت میبرد
have a way with <idiom> تحت نفوذ قرار دادن دیگران
poke سکه زدن فضولی در کار دیگران
poked سکه زدن فضولی در کار دیگران
pokes سکه زدن فضولی در کار دیگران
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
spoilsports کسی که عیش دیگران را منغص میکند
To lay one self open to ridicule . خودراآلت دست ومسخره دیگران قراردادن
cool one's heels <idiom> به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
poking سکه زدن فضولی در کار دیگران
copier مقلد شیوه دیگران درخط وانشاء
to interject a remark سخنی را در میان سخن دیگران گفتن
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
sadistic کسیکه اززجر دیگران لذت میبرد
peeping Tom <idiom> کسی که به پنجره دیگران نگاه میکند
to put in a piece of work بخشی از کار دیگران را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
oddball <idiom> کسی که رفتارش با دیگران فرق میکند
Be quiet so as not to wake the others. ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
She is more culpable than the others. او [زن] بیشتر از دیگران گناه کار [مقصر] است.
parrotry بازگویی سخن دیگران مانندطوطی یا ازراه چاپلوسی
self enforcing دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
His happiness consists in helping others. خوشبختی او در این است که به دیگران کمک کند.
Schadenfreude لذتی که شخصی از رنج کشیدن دیگران میبرد
bohemians که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
bohemian که درزندگی یاکارخودبرسم وقانون دیگران کاری ندارد
cats paw الت دست دیگران گره پنجه گربهای
noctule یکجور شب کور در انگلستان که از همه شبکورهای دیگران کشوربزرگتراست
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
totaquine داروی ضد مالاریا مرکب ازگنه گنه وترکیبات دیگران
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
pestiferously چنانکه برای اخلاق دیگران زیان اور باشد
totaquina داروی ضد مالاریا مرکب ازگنه گنه وترکیبات دیگران
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
echolalia تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
livery stable اصطبل مخصوص کرایه دادن اسب یا نگاهداری اسبهای دیگران
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
These pants do not look any different than the others. به نظر نمی آید که این شلوار از دیگران متفاوت باشد.
I wanted to go camping but the others quickly ruled out that idea. من می خواستم به کمپینگ بروم اما دیگران سریع ردش کردند.
building block واحد مستقل که میتواند با دیگران ترکیب شود و یک سیستم تشکیل دهد
building blocks واحد مستقل که میتواند با دیگران ترکیب شود و یک سیستم تشکیل دهد
Wise men learn by other mens mistakes;fools by the. <proverb> مردم عاقل از اشتباهات دیگران درس مى گیرند جاهلان از خطاهاى خود .
filter مدار الکترونیکی که فرکانسهای خاص اجازه عبور میدهد و دیگران باید متوقف باشند
filters مدار الکترونیکی که فرکانسهای خاص اجازه عبور میدهد و دیگران باید متوقف باشند
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
conspicuious consumption مصرف افراطی مصرفی که هدفش خودنمائی به دیگران است این اصطلاح اولین بار بوسیله تورستین وبلن اقتصاددان امریکائی
caveator کسیکه درضمن تقاضای ثبت اختراع تقاضامیکند به تقاضای دیگران تر
Baldenfreude [حس ارضایی که از کچل بودن یا کچل شدن دیگران به دست میاید]
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
link برنامههای بررسی کامپیوتری برای بررسی اینکه هر قطعه در ارتباط با دیگران خوب کار میکند یا نه
joint tenants در CLچند تن را گویند که مشترکا"از عین مستاجره استفاده کندبا این قید که هر یک پس ازمرگ دیگری یا دیگران حق استفاده انحصاری داشته باشد
collective goods کالاهای قابل استفاده جمعی کالاهای عمومی که استفاده یک فرد ازانها موجب محرومیت دیگران از استفاده ان کالاها نمیشود
pareto criterion ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
tontine تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com