English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 228 (36 milliseconds)
English Persian
disfurnish بی اسباب کردن
Search result with all words
move اسباب کشی کردن
move اسباب کشی کردن تکان
moved اسباب کشی کردن
moved اسباب کشی کردن تکان
moves اسباب کشی کردن
moves اسباب کشی کردن تکان
pilot اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
piloted اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
tackle از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
conspiratress اسباب چینی کردن
garotte اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
garrote اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
langrage اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
move house اسباب کشی کردن
to shift to the new building اسباب کشی کردن
move in به خانه تازه اسباب کشی کردن
pedrail اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
to form a plot اسباب چینی کردن
to move in بخانه تازه اسباب کشی کردن
To collect (pack)the household goods. اسباب خانه را جمع کردن
Other Matches
dixings اسباب
free hand بی اسباب
rigs اسباب
removers اسباب کش
doodad اسباب
remover اسباب کش
article اسباب
doodads اسباب
articles اسباب
free handed بی اسباب
apparatus اسباب
mountings اسباب
rigged اسباب
instrumentally با اسباب
gadget اسباب
whigmaleery اسباب
fixings اسباب
appliance اسباب
appliances اسباب
whigmaleerie اسباب
rigging اسباب
geap اسباب
freehand بی اسباب
gadgets اسباب
accouterment اسباب
things اسباب
rig اسباب
devices اسباب
device اسباب
instrument اسباب
traps اسباب
tackles اسباب
contraption اسباب
outfits اسباب
lash up اسباب
valuables اسباب
tackle اسباب
apparel اسباب
outfit اسباب
tackled اسباب
contrivances اسباب
contrivance اسباب
tool اسباب
contraptions اسباب
tackling اسباب
drag اسباب لایروبی
moves اسباب کشی
Luggage اسباب و اثاثیه
drags اسباب لایروبی
enginery اسباب جنگی
fishing gear اسباب ماهیگیری
trocar اسباب بزل
dragged اسباب لایروبی
dumbbell اسباب ورزشی
caboodle اسباب سفر
dumbbells اسباب ورزشی
conspiracies اسباب چینی
conspiracy اسباب چینی
spare اسباب یدکی
spared اسباب یدکی
gears اسباب لوازم
geared اسباب لوازم
malice اسباب چینی
fittings and fixtures اسباب و اثاثه
gear اسباب لوازم
implements اسباب اجراء
causes of revelation اسباب نزول
inhalator اسباب استنشاق
engine موتور اسباب
implementing اسباب اجراء
implemented اسباب اجراء
implement اسباب اجراء
stamper اسباب کوبیدن
military device اسباب ارتشی
(be) put out <idiom> اسباب زحمت
discommodity اسباب زحمت
kits اسباب کار
kit اسباب کار
utensils وسایل اسباب
utensil وسایل اسباب
exerciser اسباب ورزش
appliances اسباب کار
paraphernalia اسباب لوازم
toy اسباب بازی
toys اسباب بازی
slides اسباب لغزنده
rectifier اسباب تقطیر
inconveniencing اسباب زحمت
inconveniences اسباب زحمت
impedimenta اسباب تاخیرحرکت
furniture سامان اسباب
inconvenienced اسباب زحمت
inconvenience اسباب زحمت
crimper اسباب فردادن مو
playthings اسباب بازی
appliance اسباب کار
resonator اسباب ارتعاش
moved اسباب کشی
appurtenance اسباب جهاز
slide اسباب لغزنده
tools اسباب کار
thing اسباب دارایی
move اسباب کشی
purofier اسباب پاک کن
plaything اسباب بازی
leech اسباب خون گیری
appurtenence اسباب چیزهای وابسته
devices دستگاه اسباب وسیله
mathematical instrument اسباب نگاره کشی
purofier اسباب تصفیه گاز
shear اسباب برش قیچی
roulette اسباب قمار چرخان
emcumber اسباب زحمت شدن
peelers اسباب پوست کن پلیس
peeler اسباب پوست کن پلیس
device دستگاه اسباب وسیله
bauble اسباب بازی بچه
this luggage این اسباب و اثاثیه
partitions وسیله یا اسباب تفکیک
equipage اسباب و لوازم جنگی
to put to inconvenience اسباب زحمت شدن
leeches اسباب خون گیری
dentifactor اسباب دندان سازی
luggage van واگن اسباب و اثاثیه
take your w to another room اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
vinifacteur اسباب شراب سازی
baubles اسباب بازی بچه
partition وسیله یا اسباب تفکیک
surveying insatrument اسباب نقشه برداری
spurtle اسباب اتش همزن
encumbrance اسباب زحمت گرفتاری
charge coupled device اسباب تزویج علامت
toyer سازنده اسباب بازی
churns بوسیله اسباب گردنده
toylike مثل اسباب بازی
churned بوسیله اسباب گردنده
trangam اسباب عجیب وغریب
churn بوسیله اسباب گردنده
powder puffs اسباب پودر زنی
powder puff اسباب پودر زنی
apparatus اسباب و وسایل ژیمناستیک
cumbrous اسباب زحمت پرزحمت
moonlight fliting اسباب کشی شبانه
coffee roaster اسباب بودادن قهوه
lay out اسباب خرده ریز
encumbrances اسباب زحمت گرفتاری
hatcher اسباب جوجه گیری
encumbers اسباب زحمت شدن
instrumental drawing نقشه کشی با اسباب
encumber اسباب زحمت شدن
encumbered اسباب زحمت شدن
encumbering اسباب زحمت شدن
part اسباب یدکی اتومبیل
piano player اسباب پیانو زنی
colour hard copy device اسباب نسخه چاپی رنگی
filterpress اسباب روغن گیری ازماهی
agitators اسباب بهم زدن مایعات
light meter اسباب کوچک نور سنجی
resister اسباب مقاوم دربرابر برق
resisters اسباب مقاوم دربرابر برق
yoyo نوعی اسباب بازی بچگانه
luggage lockers قفس های اسباب و اثاثیه
resistor اسباب مقاوم دربرابر برق
scoop اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped اسباب مخصوص دراوردن چیزی
calisthenics ورزشهای تمرینی بدون اسباب
toiletry لوازم ارایش اسباب توالت
lithophone اسباب کشف ریگ درابدان
sequencer اسباب سنجش توالی وتسلسل
resistors اسباب مقاوم دربرابر برق
i am sorry to trouble you ببخشید اسباب زحمت شدم
take away your things اسباب خود را از اینجا ببرید
vaulting پرش از روی اسباب ژیمناستیک
scoops اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping اسباب مخصوص دراوردن چیزی
agitator اسباب بهم زدن مایعات
sander اسباب شن زنی چرخ سنباده
There is one piece missing. یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
adjustment آلت تعدیل اسباب تنظیم
glee ساز و نواز اسباب موسیقی
dynameter اسباب سنجش قوه دوربین
glove stretcher اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
adjustments الت تعدیل اسباب تنظیم
I'd like to leave my luggage, please. من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
pipe cutter اسباب ویژه قطع لولههای فلزی
turbulator اسباب مخصوص بهم زدن مایعات
center piece قسمت میانی اسباب روی میز
pulverizator اسباب جهت ساییدن یا گردکردن چیزی
kinetograph اسباب عکس برداری ازچیزهای جنبنده
noah ark کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
polarograph اسباب مخصوص تجزیه کمی وکیفی قطب
hemostat اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
exterminatory اسباب نابودی مایه انهدام یا انقراض نابودسازنده
wimble هر نوع اسباب یاوسیلهای که باان سوراخ میکنند
Where are the luggage lockers? قفسه های ویژه اسباب و اثاثیه کجاست؟
near side سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
Where are the luggage trolleys? چرخ دستی اسباب و اثاثیه کجا هستند؟
life preservers وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
life preserver وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
lactoscope شیرازما اسباب ازمایش پاکی یا چربی شیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com