Dictiornary-Farsi | بی ترتیب مختل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (10 milliseconds)

English	Persian
kelter	بی ترتیب مختل


Search result with all words

disarrange	بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranged	بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranges	بی ترتیب کردن مختل کردن
disarranging	بی ترتیب کردن مختل کردن
Other Matches

random processing	پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled	ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules	ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule	ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation	ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chain	1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains	1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order	ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
tetched	مختل
teched	مختل
disturbed	مختل
deranged	مختل
distempered	مختل
mentally abnormal	مختل المشاعر
off the rails	مختل درهم
out of kelter	خراب مختل
perturbate	مختل مضطرب
undisturbed	مختل نشده
discombobulate	مختل کردن
unsettled	اشفته مختل
disordered	مختل شده
upsetter	مختل کننده
queerer	مختل کردن
disturbed	مختل شده
undisturbed	غیر مختل
disorderly	نامنظم مختل
disorganised	مختل کردن
disorganize	مختل کردن
disorganizes	مختل کردن
disorganizing	مختل کردن
disorganising	مختل کردن
queerest	مختل کردن
disturbs	مختل کردن
disorganises	مختل کردن
disturb	مختل کردن
queer	مختل کردن
disorganised	مختل کردن نظم
disorganising	مختل کردن نظم
to go out of gear	مختل شدن ازکارافتادن
disorganize	مختل کردن نظم
disrupting	مختل کردن کار
disrupt	مختل کردن کار
disrupts	مختل کردن کار
disorganizing	مختل کردن نظم
disorganises	مختل کردن نظم
disorganizes	مختل کردن نظم
violates	بی حرمت ساختن مختل کردن
disorders	برهم زدن مختل کردن
hamper	مانع شدن مختل کردن
violated	بی حرمت ساختن مختل کردن
violate	بی حرمت ساختن مختل کردن
hampered	مانع شدن مختل کردن
disorder	برهم زدن مختل کردن
hampering	مانع شدن مختل کردن
hampers	مانع شدن مختل کردن
batting order	ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
rain on someone's parade <idiom>	برنامه های دیگران را مختل کردن
critical altitude	ارتفاعی که از ان بالاتر کاردستگاهها مختل میشود
polarities	وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
polarity	وضعیتی که ترمینالهای مثبت و منفی مختل شوند
I hate to rain on your parade, but all your plans are wrong.	از اینکه کارت را مختل کنم بیزارم، اما برنامه هایت همگی اشتباه هستند.
unhinging	مختل کردن باز کردن
unhinge	مختل کردن باز کردن
unhinges	مختل کردن باز کردن
collocation	ترتیب
sequences	ترتیب
assortment	ترتیب
immethodical	بی ترتیب
systems	ترتیب
order	ترتیب
assortments	ترتیب
orderliness	ترتیب
anomalies	بی ترتیب
anomaly	بی ترتیب
ordering	ترتیب
arramgement	ترتیب
arrangment	ترتیب
system	ترتیب
ataxic	بی ترتیب
catenation	ترتیب
regularities	ترتیب
regularity	ترتیب
disorderly	بی ترتیب
sequence	ترتیب
randomly	بی ترتیب
to order <idiom>	به ترتیب
regvlarity	ترتیب
orderless	بی ترتیب
arrangements	ترتیب
configurations	ترتیب
pial	بی ترتیب
organisations	ترتیب
organization	ترتیب
arr	ترتیب
configuration	ترتیب
to make an arrangement	ترتیب
set up	ترتیب
serialization	ترتیب
random	بی ترتیب
organizations	ترتیب
arrangement	ترتیب
respectively	به ترتیب
irregular	بی ترتیب
ordonnance	ترتیب
kelter or kilter	ترتیب
lay out	ترتیب
kelter	ترتیب
managements	ترتیب
in series	به ترتیب
out of kelter	بی ترتیب
management	ترتیب
disordered	بی ترتیب اشفته
runs	ترتیب محوطه
disciplines	تادیب ترتیب
discipline	تادیب ترتیب
trains	نظم ترتیب
scheme	ترتیب رویه
make-up	ترتیب گریم
alphabetical order	ترتیب رکوردها
ordaining	ترتیب دادن
In this order. In this way.	باین ترتیب
on this <adv.>	به این ترتیب
hereunto <adv.>	به این ترتیب
hereto <adv.>	به این ترتیب
ordain	ترتیب دادن
ordained	ترتیب دادن
apart from that <adv.>	به ترتیب دیگر
at the same time [on the other hand] <adv.>	به ترتیب دیگر
alternatively <adv.>	به ترتیب دیگر
by the same token <adv.>	به ترتیب دیگر
ordains	ترتیب دادن
on the other hand <adv.>	به ترتیب دیگر
on the other side <adv.>	به ترتیب دیگر
otherwise <adv.>	به ترتیب دیگر
run	ترتیب محوطه
as to that <adv.>	به این ترتیب
concerning this <adv.>	به این ترتیب
for this purpose <adv.>	به این ترتیب
disciplining	تادیب ترتیب
permanencies	ترتیب همیشگی
in chronological order	به ترتیب تاریخ
data set	ترتیب داده
curialism	ترتیب دربارپاپ
critical assembly	ترتیب بحرانی
control sequence	ترتیب کنترل
connecting arrangement	ترتیب متصل
connecting arrangement	ترتیب پیوسته
compose sequence	ترتیب ساختگی
partial order	پاره ترتیب
partial order	ترتیب جزئی
collating sequence	ترتیب تلفیقی
decreasing order	ترتیب کاهنده
descending order	ترتیب نزولی
indue order	به ترتیب صحیح
gradational	به ترتیب درجه
first in first out	به ترتیب ورود
firing order	ترتیب احتراق
fifo	به ترتیب ورود
lighting scheme	ترتیب روشنایی
expandede order	ترتیب مبسوط
march order	ترتیب راهپیمایی
desultorily	بطور بی ترتیب
descending sort	ترتیب نزولی
random fill	خاکریز بی ترتیب
castrametation	فن ترتیب اردو
sequencing	ترتیب گذاری
sequencing	ترتیب دهی
sort key	کلید ترتیب
sort order	نظم ترتیب
word order	ترتیب واژه ها
to map out	ترتیب دادن
orchestrations	ترتیب هم اهنگی
orchestration	ترتیب هم اهنگی
untune	بی ترتیب کردن
schemes	ترتیب رویه
schemed	ترتیب رویه
sequencer	ترتیب سنج
sequence number	شماره ترتیب
calling sequence	ترتیب فراخوانی
birth order	ترتیب ولادت
rearrngement	ترتیب مجد د
order of battle	ترتیب نیرو
ascending order	ترتیب صعودی
arrengement	ترتیب دادن
relative location	ترتیب نسبی
sequence check	مقابله ترتیب
sequence control	کنترل ترتیب
sequence counter	ترتیب شمار
permanency	ترتیب همیشگی
train	نظم ترتیب
sequences	رشته ترتیب
line-up	به ترتیب ایستادن
line up	به ترتیب ایستادن
tactics	نظم و ترتیب
rough and tumble	بی نظم و ترتیب
chronological	به ترتیب تاریخ
sequences	ترتیب دادن
trained	نظم ترتیب
sequence	ترتیب دادن
rearrangements	ترتیب مجدد