Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (11 milliseconds)
English	Persian
discourage	بی جرات ساختن
discourages	بی جرات ساختن
Other Matches
scareup	فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
derring-do	دل و جرات
pluck	دل و جرات
grit	دل و جرات
venturing	جرات
ventures	جرات
ventured	جرات
gamely	با جرات
as weak as water <idiom>	کم جرات
courage	جرات
shout hearted	با جرات
daringness	جرات
spiritless	بی جرات
stout heartedness	جرات
venture	جرات
discouraging	جرات کش
intrepid	با جرات
spiriting	جرات
spirit	جرات
gutless	کم جرات
weakhearted	کم جرات
high souled	با جرات
spineless	بی جرات
assertiveness	جرات
mettle	جرات
wanting in courage	بی جرات
hearts	دل و جرات
heart	دل و جرات
spunk	جرات
grittiness	جرات
gamey	بد بو با جرات
to take	جرات
abetting	جرات دادن
to pluck up one's heart	جرات گرفتن
courageously	ازروی جرات
guts	طاقت جرات
abet	جرات دادن
gutting	طاقت جرات
abets	جرات دادن
abetted	جرات دادن
to pluck up heart	جرات گرفتن
gutsy	دل و جرات دار
to take	جرات کردن
heartens	جرات دادن
hearten	جرات دادن
tooth and nail	با جرات باتهور
heartening	جرات دادن
to lose courage	بی جرات شدن
gut	طاقت جرات
heartened	جرات دادن
to screw up one's courage	جرات گرفتن
dares	جرات کردن
daring	جرات شهامت
dared	جرات کردن
derring do	بادل و جرات
countenance [encourage]	جرات دادن
elate	جرات دادن
embolden	جرات دادن
encourage	جرات دادن
hearten	جرات دادن
reanimate	جرات دادن
daresay	با جرات گفتن
male courage	جرات مردانه
hearts	جرات دادن
heart	جرات دادن
assertive training	جرات اموزی
daunts	بی جرات کردن
dare	جرات کردن
daunting	بی جرات کردن
daunted	بی جرات کردن
daunt	بی جرات کردن
durst	جرات کرد
piker	قمار بازکم جرات
aman of courage	مرد دلیر و با جرات
keep your peck up	جرات داشته باشید
dismayed	بی جرات کردن ترس
muster up your courage	جرات بخود بدهید
dismay	بی جرات کردن ترس
i do not have the courage	جرات انرا ندارم
he durst not go	جرات نکرد که برود
he did not d. to go	جرات نکرد که برود
to d. a leap	جرات پریدن کردن
to d. a leap	جرات پرش داشتن
dismaying	بی جرات کردن ترس
screw up one's courage	جرات بخود دادن
to summon up courage	جرات بخود دادن
dismays	بی جرات کردن ترس
valorize	جرات وشهامت دادن به
white livered	بزدل ترسو کم جرات
pluck up <idiom>	به کسی جرات دادن
gritty	ریگ مانند با جرات
i dare say	به جرات می گویم بسیارمحتمل است
encouage	جرات دادن تشجیع کردن
dare he go?	ایا جرات دارد برود
durst	جرات داشت جسارت کرد
How dare you say that?	چطور جرات میکنی اینو بگی؟
demoratize	بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
dared	جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares	جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare	جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
sheds	خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding	خون جاری ساختن جاری ساختن
shed	خون جاری ساختن جاری ساختن
minting	ساختن
produce	ساختن
fabricated	ساختن
bulid	ساختن
dree	ساختن با
carbonize	کک ساختن
confect	ساختن
fabricate	ساختن
mints	ساختن
minted	ساختن
idolize	بت ساختن
idolising	بت ساختن
idolises	بت ساختن
idolised	بت ساختن
idolized	بت ساختن
idolizes	بت ساختن
pellet	حب ساختن
idolizing	بت ساختن
indite	ساختن
produces	ساختن
produced	ساختن
miscreate	بد ساختن
mint	ساختن
pills	حب ساختن
creating	ساختن
put-up	ساختن
creates	ساختن
create	ساختن
compose	ساختن
upgrading	ساختن
composes	ساختن
make	ساختن
makes	ساختن
upgrade	ساختن
upgraded	ساختن
upgrades	ساختن
build	ساختن
put up	ساختن
buildings	ساختن
fabricates	ساختن
fabricating	ساختن
fashions	مد ساختن
fashioning	مد ساختن
unifying	تک ساختن
unify	تک ساختن
unifies	تک ساختن
invent	ساختن
fashioned	مد ساختن
fashion	مد ساختن
invented	ساختن
inventing	ساختن
invents	ساختن
builds	ساختن
pill	حب ساختن
constructs	ساختن
generating	ساختن
generates	ساختن
generated	ساختن
to get along	ساختن
to go in with	ساختن با
set up	ساختن
constructing	ساختن
to t. up	ساختن
constructed	ساختن
construct	ساختن
remakes	از نو ساختن
remake	از نو ساختن
bridges	پل ساختن
manufactured	ساختن
fabrication	ساختن
manufactures	ساختن
bridged	پل ساختن
to make away	ساختن
to make a shift	ساختن
forborne	ساختن با
generate	ساختن
upbuild	ساختن
bridge	پل ساختن
manufacture	ساختن
maximised	بیشینه ساختن
wets	مرطوب ساختن
wetted	مرطوب ساختن
wettest	مرطوب ساختن
maximises	بیشینه ساختن
wet	مرطوب ساختن
vitiating	ناپاک ساختن
vitiating	معیوب ساختن
humidifies	مرطوب ساختن
humidifying	مرطوب ساختن
humidified	مرطوب ساختن
vitiate	ناپاک ساختن
vitiated	معیوب ساختن
vitiated	ناپاک ساختن
vitiate	معیوب ساختن
vitiates	معیوب ساختن
vitiates	ناپاک ساختن
improvises	بالبداهه ساختن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com