Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 92 (9 milliseconds)
English	Persian
straight away	بی درنگ
immediate <adj.>	بی درنگ
eftsoons	بی درنگ
right away	بی درنگ
right off	بی درنگ
without demur	بی درنگ
right off the bat <idiom>	بی درنگ
instantaneous <adj.>	بی درنگ
intuitive <adj.>	بی درنگ
unintermediate <adj.>	بی درنگ
Search result with all words
halt	درنگ
halted	درنگ
halts	درنگ
demur	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur	درنگ کردن
demurred	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred	درنگ کردن
demurring	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurring	درنگ کردن
demurs	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs	درنگ کردن
directly	یکراست بی درنگ
apace	باشتاب بی درنگ
hesitancy	درنگ
hesitation	درنگ
tarried	درنگ
tarried	درنگ کردن
tarries	درنگ
tarries	درنگ کردن
tarry	درنگ
tarry	درنگ کردن
tarrying	درنگ
tarrying	درنگ کردن
cut-off	درنگ
cut-offs	درنگ
delay	درنگ
delaying	درنگ
delays	درنگ
juncture	درنگ
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
linger	درنگ کردن
lingered	درنگ کردن
lingering	درنگ کردن
lingers	درنگ کردن
loiter	: درنگ کردن
loitered	: درنگ کردن
loitering	: درنگ کردن
loiters	: درنگ کردن
haw	درنگ فرمان حرکت
hawed	درنگ فرمان حرکت
hawing	درنگ فرمان حرکت
haws	درنگ فرمان حرکت
pause	درنگ
paused	درنگ
pauses	درنگ
pausing	درنگ
real time	بلا درنگ
real time	اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time	با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time	بازده بلادرنگ بی درنگ
hesitant	درنگ کننده
let	درنگ کردن مانع
lets	درنگ کردن مانع
letting	درنگ کردن مانع
clangorous	درنگ درنگ کننده
haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی
hertzprung russel diagram	درنگ
hesitance	درنگ
hey presto	برگرد درنگ
lingerer	درنگ کننده
lingeringly	درنگ کنان
loiteringly	با درنگ
loiteringly	درنگ کنان
proceed at once to tehran	بی درنگ به تهران رهسپارشوید
provided he goes at once	بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
real time input	ورودی بلا درنگ
real time output	خروجی بلا درنگ
real time system	سیستم بلا درنگ
retardative	درنگ کننده
retardatory	درنگ کننده
retardment	درنگ تاخیر
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
stick around	درنگ کردن
swither	درنگ کردن
tarriance	درنگ
to give a ready consent	بی درنگ رضایت دادن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
to make a pause	درنگ کردن تامل کردن
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
two days d	دو روز درنگ
up on the spot	فی المجلس مقدا بی درنگ
right away <idiom>	فورا ،بی درنگ
Partial phrase not found.

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com