Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
self-evident
بی نیاز از اثبات
Other Matches
affirmatory
کلمه اثبات عبارت اثبات
LUT
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند توسط برنامه بدون نیاز به محاسبه هر نتیجه در صورت نیاز
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
discretionary
آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
substantiation
اثبات
positiveness
اثبات
subantiation
اثبات
shows
اثبات
ascertainment
اثبات
showed
اثبات
positivity
اثبات
vindication
اثبات
assertion
اثبات
proving
اثبات
show
اثبات
demonstration
اثبات
proofs
اثبات
demonstrations
اثبات
proof
اثبات
agument
اثبات
verification
اثبات
program proving
اثبات برنامه
corroborates
اثبات کردن
demonstrates
اثبات کردن
predication
اثبات موعظه
demonstrated
اثبات کردن
demonstrate
اثبات کردن
positivism
اثبات گرایی
affirmations
تصدیق اثبات
affirmation
تصدیق اثبات
proving
اثبات کردن
supporting
اثبات کردن
demonstrations
اثبات تجربی
demonstration
اثبات تجربی
theorem proving
اثبات نظریه
asserts
اثبات کردن
in order to prove
برای اثبات
prover
اثبات کردن
onus probandi
بار اثبات
onus of proof
بار اثبات
ontology probandi
بار اثبات
ascertainable
اثبات پذیر
corroborated
اثبات کردن
positivist
اثبات گرا
burden of proof
بار اثبات
burden of proof
وفیفه اثبات
corroborating
اثبات کردن
substantiate
اثبات کردن
substantiated
اثبات کردن
substantiating
اثبات کردن
prove
اثبات کردن
proved
اثبات کردن
proves
اثبات کردن
demonstrating
اثبات کردن
corroborate
اثبات کردن
manifestative
اثبات کننده
substantiates
اثبات کردن
demonstrator
اثبات کننده
demonstrators
اثبات کننده
justificatory
اثبات کننده
indemonstrable
اثبات نا پذیر
in proof of
برای اثبات
deraign
اثبات کردن
demonstratively
ازراه اثبات
assert
اثبات کردن
asserted
اثبات کردن
asserting
اثبات کردن
demonstrative
اثبات کننده
affirm
اثبات کردن
proven
اثبات شده
verifiability
اثبات پذیری
hold up
<idiom>
اثبات حقیقت
proof
اثبات
[ریاضی]
documentation
اثبات بامدرک
provability
قابلیت اثبات
provable
قابل اثبات
come in handy
<idiom>
اثبات مفید بودن
probative
دال بر اثبات مشروط
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
burden of proof
مسئوولیت اثبات ادعا
logical positivism
اثبات گرایی منطقی
vindicating
اثبات بیگناهی کردن
vindicates
اثبات بیگناهی کردن
vindicated
اثبات بیگناهی کردن
proving a will
اثبات صحت وصیتنامه
evidance in substanttiation of claims
ادله اثبات دعوی
probatory
دال بر اثبات مشروط
vindicate
اثبات بیگناهی کردن
provably
بطور اثبات پذیر
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
to demonstrate a proposition
قضیهای را اثبات کردن
demonstrably
قابل شرح یا اثبات
veritable
قابل اثبات حقیقت
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
demonstrable
قابل شرح یا اثبات
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
prove
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
proved
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proves
استدلال کردن به اثبات رسانیدن
premise
قضیه ثابت یا اثبات شده
premised
قضیه ثابت یا اثبات شده
premisses
قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
in p of my statement
برای اثبات گفته خودم
disproving
اثبات کذب چیزی راکردن
disprove
اثبات کذب چیزی راکردن
disproved
اثبات کذب چیزی راکردن
disproves
اثبات کذب چیزی راکردن
refute
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted
اشتباه کسی را اثبات کردن
refutes
اشتباه کسی را اثبات کردن
refuting
اشتباه کسی را اثبات کردن
in proof of his statement
برای اثبات گفته خود
make out
<idiom>
باعث اعتماد،اثبات شخص
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
where justified
در موارد طبق مقررات اثبات شده
where there is a valid reason
در موارد طبق مقررات اثبات شده
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
substantiative
بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
realia
وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
refutation
اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
in duly substantiated cases
در موارد طبق مقررات اثبات شده
hold down
برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
single combat
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification
عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative
حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
inducing
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced
1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum
روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
I'll take a leap of faith.
من آن را باور میکنم
[می پذیرم]
[چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
to prove an a
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism
عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
self-sufficient
بی نیاز
requirement
نیاز
self sufficing
بی نیاز
demand
نیاز
demanded
نیاز
need
نیاز
demand
نیاز
demands
نیاز
want
نیاز
requirement
نیاز
needless
بی نیاز
needing
نیاز
needed
نیاز
need
نیاز
quasi need
شبه نیاز
self contained
برون بی نیاز
cognizance need
نیاز شناخت
n affiliation
نیاز پیوندجویی
affiliation need
نیاز پیوندجویی
construction need
نیاز سازندگی
sweet nothings
راز و نیاز
self explaining
بی نیاز از توصیف
prerequisites
پیش نیاز
prerequisite
پیش نیاز
felt need
نیاز هشیار
structural requirement
نیاز استاتیکی
n achievement
نیاز پیشرفت
agamic
بی نیاز ازتخم نر
self explanatory
بی نیاز از توصیف
demanded
نیاز احتیاج
nurturance need
نیاز مهرورزی
wanted
نقصان نیاز
want
نقصان نیاز
need gratification
ارضای نیاز
demand
نیاز احتیاج
urgency of need
ضرورت نیاز
manifest need
نیاز اشکار
requirement
مورد نیاز
necessity
نیاز نیازمندی
succorance need
نیاز مهرطلبی
self-explanatory
بی نیاز از توصیف
demands
نیاز احتیاج
achievement need
نیاز پیشرفت
social need
نیاز اجتماعی
capital requirement
نیاز سرمایه
tendered
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering
وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
obviating
رفع نیاز کردن
self sufficient
مستغنی بی نیاز از غیر
obviates
رفع نیاز کردن
obviate
رفع نیاز کردن
c.o.d
نیاز شیمیایی به اکسیژن
reserve requirements
ذخائر مورد نیاز
obviated
رفع نیاز کردن
dominance need
نیاز سلطه گری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com