Dictiornary-Farsi | بی پروا سوار شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (3 milliseconds)

English	Persian
to ride for a fall	بی پروا سوار شدن


Other Matches

staging	سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie	اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
embark	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks	سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
cavalry	سوار نظامی سوار اسبی
horse guards	گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
cavalry man	سوار در سوار نظام
audacious	بی پروا
foolhardy	بی پروا
solicitude	پروا
unadvised	بی پروا
uninhibited	بی پروا
impetuous	بی پروا
insouciant	بی پروا
daredevil	بی پروا
daredevils	بی پروا
dashing	بی پروا
dauntless	بی پروا
heedless	بی پروا
temerarious	بی پروا
perdu	بی پروا
rash	بی پروا
rashes	بی پروا
irregardless	بی پروا
incosiderate	بی پروا
hare brained	بی پروا
heady	بی پروا
dreadnought	بی پروا
reckless	بی پروا
dautless	بی پروا
perdue	بی پروا
inconsiderate	بی پروا
heeds	پروا
heed	پروا
dare devil	بی پروا
heeded	پروا
unscrupulous	بی پروا
heeding	پروا
prudence	پروا
banzai attack	حمله بی پروا
adventurers	جسور بی پروا
harum scarum	ادم بی پروا
brashest	عجول و بی پروا
slapdash	بی پروا ناگهان
confident	بی پروا رازدار
brasher	عجول و بی پروا
brash	عجول و بی پروا
adventurer	جسور بی پروا
reck	پروا داشتن
reckless of danger	بی پروا ازخطر
hotheads	ادم بی پروا
hothead	ادم بی پروا
madcap	ادم بی پروا و وحشی
headlong	بی پروا شیرجه رونده
sprawls	بی پروا درازکشیدن یا نشستن
sprawling	بی پروا درازکشیدن یا نشستن
sprawl	بی پروا درازکشیدن یا نشستن
hell fire club	باشگاه جوانان بی پروا
spitfire	آدم تند و بی پروا
have money to burn <idiom>	بی پروا خرج کردن
to hog <idiom>	بی پروا چیره شدن [اصطلاح]
dont care a rap	هیچ پروا نداشته باشید
hotspur	ادم تند وبی پروا
to hog <idiom>	بی پروا برای خود قاپیدن [اصطلاح]
to hog <idiom>	بی پروا برای خود گرفتن [اصطلاح]
scapegrace	ادم بی پروا وبی ملاحظه اصلاح ناپذیر
boarded	سوار
horsewoman	سوار
piece	سوار
pieces	سوار
board	سوار
outside ofa horse	سوار
horsewomen	سوار
in the saddle	سوار
troopers	سوار
trooper	سوار
horseback	سوار
biker	دوچرخه سوار
biker	موتورسیکلت سوار
board surfer	موج سوار
mounts	سوار کردن
skim boarder	موج سوار
reinsman	اسب سوار
bicyclist	دوچرخه سوار
cavalry	سوار زرهی
surfer	موج سوار
enchase	سوار کردن
rig	سوار کردن
rigged	سوار کردن
rigs	سوار کردن
cantered	سوار اسب
horseback	سوار براسب
chevalier	سوار دلاور
boot and saddle	سوار شوید
Mt	سوار شدن
Mts	سوار شدن
mounts	سوار شدن بر
equestrienne	زن اسب سوار
get in	سوار شدن
get on	سوار شدن
modulate	سوار کردن
horsewoman	سوار اسب
rider	سوار کار
modulates	سوار کردن
riders	سوار کار
modulating	سوار کردن
horse breaker	چابک سوار
mount	سوار شدن بر
cavalier	سرباز سوار
armored cavalry	سوار زرهی
equitant	سوار بر اسب
mount	سوار کردن
acheval	سوار بر اسب
on stilts	سوار چوب پا
on shipboard	سوار کشتی
modulation	سوار سازی
on board a ship	سوار کشتی
cavalier	اسب سوار
horse man	اسب سوار
ride	سوار شدن
rides	سوار شدن
mounted	سوار شده
assembled	سوار کردن
horsewomen	سوار اسب
boaters	زورق سوار
horseman	اسب سوار
horseman	سوار کار
cyclists	دوچرخه سوار
canter	سوار اسب
jockey	چابک سوار
jockeys	چابک سوار
assembles	سوار کردن
equestrian	اسب سوار
equestrian	چابک سوار
motorists	ماشین سوار
cyclist	دوچرخه سوار
assemble	سوار کردن
up	سوار براسب سر پا
tobogganer	سورتمه سوار
vedette	قراول سوار
fabricate	سوار کردن
upped	سوار براسب سر پا
horsemen	اسب سوار
fabricates	سوار کردن
canters	سوار اسب
upping	سوار براسب سر پا
tobogganist	سورتمه سوار
fabricated	سوار کردن
washine	موج سوار زن
take up	سوار کردن
cantering	سوار اسب
fabricating	سوار کردن
motorist	ماشین سوار
setting up apparatus	دستگاه سوار کردن
entrain	سوار کردن کشیدن
to take ship	در کشتی سوار کردن
enplane	سوار هواپیما شدن
take on	مسافر سوار کردن
wheelsman	دوچرخه سوار شراعبان
to ride on a horse	براسبی سوار شدن
to ride on a horse	اسبی را سوار شدن
to ride shanks's mare	سوار پای خودشدن
staging area	منطقه سوار شدن
to hitch	مجانی سوار شدن
flatlander	موج سوار کم استعداد
ridable	رام و سوار شدنی
reinsman	سوار کار ماهر
To mout a horse .	سوار اسب شدن
coachload	افراد سوار بر درشکه
pick up	سوار کردن مسافر
wheelman	دوچرخه سوار شراعبان
jockey club	باشگاه سوار کاران
light piece	سوار سبک شطرنج
mountie	پلیس سوار کانادا
to give somebody a ride	کسی را سوار کردن
imbark	در کشتی سوار کردن
unmounted	سوار نشده پیاده
uhlan	سوار نیزه دار
to hitchhike	مجانی سوار شدن
heavy piece	سوار سنگین شطرنج
To board a plane.	سوار هواپیما شدن
To get on board.	سوار کشتی شدن
surfboat	قایق موج سوار
To get into (ride in)a car .	سوار اتوموبیل شدن
horseback archer	کمانگیر سوار بر اسب
to give somebody a lift	کسی را سوار کردن
cuirassier	سوار زره پوش
installs	سوار کردن جادادن
mounting	سوار کردن وسایل
set	سوار کردن جاانداختن
horse	سواراسبی سوار شوید
rodeo	سوار کاری کردن
rodeo	نمایش سوار کاری
sets	سوار کردن جاانداختن
setting up	سوار کردن جاانداختن
assemble	سوار کردن قطعات
assembled	سوار کردن قطعات
install	سوار کردن جادادن