Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (20 milliseconds)
English
Persian
school
تادیب یا تربیت کردن
schools
تادیب یا تربیت کردن
Other Matches
undisciplined
تربیت نشده تادیب نشده بی انتظام
amerce
تادیب کردن
discipline
تادیب کردن
disciplines
تادیب کردن
to dress down
تادیب کردن
disciplining
تادیب کردن
corrects
اصلاح کردن تادیب کردن
correcting
اصلاح کردن تادیب کردن
correct
اصلاح کردن تادیب کردن
abetting
تربیت کردن
abets
تربیت کردن
rear
تربیت کردن
trained
تربیت کردن
educating
تربیت کردن
educates
تربیت کردن
educate
تربیت کردن
to bring up
تربیت کردن
train
تربیت کردن
rears
تربیت کردن
rearing
تربیت کردن
reared
تربیت کردن
abetted
تربیت کردن
abet
تربیت کردن
educate
تربیت کردن
give lessons
تربیت کردن
instruct
تربیت کردن
teach
تربیت کردن
train
[teach]
تربیت کردن
trains
تربیت کردن
well-bred
با تربیت تربیت شده
zootechnics
روش تربیت ورام کردن جانوران
zootechny
روش تربیت و رام کردن جانوران
zootechnician
کارشناس تربیت حیوانات ویژه گر اهلی کردن جانوران
disciplining
تادیب
chastisement
تادیب
correction
تادیب
disciplines
تادیب
discipline
تادیب
crackdowns
تادیب
crackdown
تادیب
halterbreak
کره اسب را برای پرش ازروی کمند تربیت کردن
disciplines
تادیب ترتیب
trimmer
تادیب کننده
self-discipline
تادیب نفس
self discipline
تادیب نفس
self castigation
تادیب نفس
bridewell
تادیب گاه
disciplining
تادیب ترتیب
discipline
تادیب ترتیب
breeds
تولید کردن تربیت کردن
breed
تولید کردن تربیت کردن
self discipline
انضباط نفس تادیب
correction
غلط گیری تادیب
correctives
تادیب کننده اصلاحی
corrective
تادیب کننده اصلاحی
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
reeducate
دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
pedagogy
تربیت
grossed
بی تربیت
bearish
بی تربیت
education
تربیت
grosser
بی تربیت
grosses
بی تربیت
grossest
بی تربیت
gross
بی تربیت
barbarous
بی تربیت
uncivil
بی تربیت
gentle
با تربیت
gentler
با تربیت
cultivation
تربیت
half bred
بی تربیت
good breeding
تربیت
blowzed
بی تربیت
manner
تربیت
grossing
بی تربیت
gentrice
تربیت
genteelness
تربیت
nurturing
تربیت
mannerliness
تربیت
ill-bred
بی تربیت
mannerless
بی تربیت
upbringing
تربیت
unmannerly
بی تربیت
uncivilly
بی تربیت
nurtures
تربیت
randy
بی تربیت
low bred
بی تربیت
nurtured
تربیت
lowbred
بی تربیت
impolite
بی تربیت
true bred
با تربیت
unpolished
بی تربیت
gentry
تربیت
ill bred
بی تربیت
nurture
تربیت
caddish
بی تربیت
chuff
بی تربیت
churl
بی تربیت
ill mannered
بی تربیت
gentlest
با تربیت
well bred
با تربیت
cad
ادم بی تربیت
boor
ادم بی تربیت
undisiplined
تربیت نشده
accomplished
تربیت شده
made
تربیت شده
trainable
تربیت پذیر
teacher training
تربیت معلم
educative
تربیت امیز
physical education
تربیت بدنی
cads
ادم بی تربیت
steerage
اداره تربیت
education
تعلیم و تربیت
schooling
تربیت اسب
fish culture
تربیت ماهی
reeducation
تربیت مجدد
hoyden
روستایی بی تربیت
boors
ادم بی تربیت
school
تربیت اسب
cultured
تربیت شده
schools
تربیت اسب
rudesby
ادم بی تربیت
genteely
از روی تربیت
an a woman
زن تربیت شده
carl
ادم بی تربیت
genteel
تربیت شده
ineducable
غیر قابل تربیت
underbred
نااصل زاده بی تربیت
zootechnical
وابسته به فن تربیت حیوانات
motor education
تعلیم و تربیت حرکتی
housebroken
حیوان تربیت شده
aviculture
تربیت مرغ مرغداری
manege
محل تربیت اسب
educationally
از راه تعلیم و تربیت
disciplinary
تادیبی وابسته به تربیت
correctional institution
کانون اصلاح و تربیت
computer based training
تربیت مبتنی بر کامپیوتر
culture of bees
پرورش یا تربیت زنبور
highbred
دارای تربیت یانجابت خانوادگی
ill bred
غیر متمدن بد تربیت شده
gentry
مردمان محترم و با تربیت اصالت
civility
نجابت ورفتار خوب تربیت
carle
شخص پست ادم بی تربیت
reclaim animal
حیوانات وحشی تربیت شده
wcce
کنفرانس جهانی کامپیوترها در تعلیم و تربیت
manege
مانژ میدان تربیت اسب یاسوارکاری
thorough paced
بهمه جور قدم تربیت شده
trainable mentally retarded
عقب مانده ذهنی تربیت پذیر
espalier
چوب بندی برای تربیت نهال میوه
falconry
تربیت و شکار با قوش وشاهین و باز و عقاب
espalir
چوب بندی جهت تربیت نهال میوه
the churach built him up
کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
water dog
سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
dressage
حرکات زیبا و شیرین کاری اسبهای تربیت شده
coach dog
یکجورسگ که برای رفتن دنبال درشکه تربیت میکنند
probation
کاراموزی به سر بردن محکومین جوان در مراکز اموزش مخصوص کانون اصلاح و تربیت
educatable
تربیت پذیر تعلیم پذیر
educable
تربیت پذیر تعلیم پذیر
trainable
تربیت شدنی قطار شدنی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com