Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
Other Matches
raw
1-اطلاعی که هنوز وارد سیستم کامپیوتری نشده است . 2-دادهای که در پایگاه داده ها که برای تامین اطلاعات کاربر باید پردازش شود
newcomers
تازه وارد
immigrant
تازه وارد
newcomer
تازه وارد
new comer
تازه وارد
immigrants
تازه وارد
carechumen
تازه وارد
initiate
تازه وارد کردن
initiated
تازه وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
initiating
تازه وارد کردن
tenderfoot
ادم تازه وارد
new arrived
تازه وارد شده
expansion team
تیم تازه وارد به لیگ
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
uncharted
در نقشه یاجدول وارد نشده
proselyte
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
i was under his roof
او بودم
i was up late last night
بودم
was:iwas
من بودم
i was on the watch for it
مراقب ان بودم
if i were
اگر من بودم
i was under his roof
مهمان او بودم
i was in the garden
در باغ بودم
i passed an uneasy night
ناراحت بودم
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
had i seen him
اگر من او را دیده بودم
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
i wish i were
کاش من مرغی بودم
i had been caught
گرفته شده بودم
i was under theimpression that
به این عقیده بودم که ...
i was absent for a while
یک مدتی غایب بودم
i was about to go
در شرف رفتن بودم
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
were i in his skin
اگر بجای او بودم
the wall
پشت دیوارایستاده بودم
i was in an awkword p
بد جوری گیر کرده بودم
How was I supposed to know . After all I didnt have a crystal ball.
مگر کف دستم را بو کرده بودم.
in my raw youth
در روزگارجوانی که خام وناازموده بودم
I was standing at the street corner .
درگوشه خیابان ایستاده بودم
If I were you. IF I were in your shoes.
اگر جای شما بودم
If I were in your place. . .
اگر بجای شما بودم …
I happened to be there when ….
اتفاقا" من آنجا بودم وقتیکه …
I told you , didnt I ?
من که بتو گفتم ( گفته بودم )
I wish I were rich .
کاش ( کاشکی ) پولدار بودم
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
I was sound asleep when he knocked.
وقتیکه در زد غرق خواب بودم
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
were i in your place
اگر جای شما بودم
if i were you
اگر من جای شما بودم
I saw it for myself . I was an eye –witness
خودم شاهد قضیه بودم
I was waist deep in water .
با کمر درآب فرورفته بودم
I was up all night in my bed.
من تمام شب را در تخت خوابم بیدار بودم.
he undid what i had done
انچه من رشته بودم او پنبه کرد
u.sings
[ and+]
با انهایی که من دیده بودم فرق داشت
i was the second to speak
دومین کسی که سخن گفت من بودم
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting.
من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
i was not my self
از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
I have been deceived in you .
درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
There's more to come.
<idiom>
هنوز تموم نشده.
[هنوز ادامه داره]
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
beta software
نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
unborn
هنوز زاده نشده هنوززاده نشده
novillero
گاوبازی که هنوز برنده نشده
The ice-cream has not set yet.
بستنی هنوز سفت نشده
maiden
اسبی که هنوز برنده نشده
it remains to be proved
هنوز ثابت نشده است
maidens
اسبی که هنوز برنده نشده
My tea is not cool enough to drink.
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
not out
توپزنی که هنوز اخراج نشده اعلام خطا
Befor I knew it , the hotel bI'll was sent .
هنوز هیچه نشده صورتحساب هتل را فرستادند
elimination
بخشی از داده هنوز استفاده نشده است
yhis port is not yet peopled
این بندر هنوز اباد نشده است
galley proof
نمونه ستونی مطالب چاپی که هنوز صفحه بندی نشده
accrued interest
بهره ای که عاید شده ولی هنوز پرداخت نشده است
greasy wool
پشم چرب
[پشمی که هنوز شسته نشده و آماده ریسندگی نیست.]
sliver
فتیله نخ
[الیاف کشیده شده و موازی که هنوز تاب داده نشده اند.]
to make an entry of
وارد
intrant
وارد
infare
وارد
familiar
وارد در
comer
وارد
pertinenet
وارد به
conscious
وارد
relevant
وارد
hep
وارد
conversant
وارد متبحر
lic
وارد بودن
incoming
وارد شونده
bring in
وارد کردن
ingoing
وارد شونده
importable
وارد کردنی
arrived in paris
وارد شدم
proficient
وارد به فن با لیاقت
get in
وارد شدن
check-in
وارد شدن
impotable
وارد کردنی
impoter
وارد کننده
inflictable
وارد اوردنی
intervener
وارد ثالث
incomer
شخص وارد
the post has come
پست وارد شد
inbound
وارد شونده
check in
وارد شدن
make an entry
وارد کردن
versant
اشنا وارد
check-ins
وارد شدن
inducting
وارد کردن
enter
وارد شدن
import
وارد کردن
imported
وارد کردن
importing
وارد کردن
entered
وارد شدن
enters
وارد شدن
knowledgeable
وارد بکار
inputting
وارد کردن
inducts
وارد کردن
entrant
وارد شونده
entrants
وارد شونده
inducted
وارد کردن
induct
وارد کردن
initiating
وارد کردن
initiates
وارد کردن
initiate
وارد کردن
arrive
وارد شدن
arrived
وارد شدن
arrives
وارد شدن
arriving
وارد شدن
initiated
وارد کردن
importers
وارد کننده
importer
وارد کننده
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
blemish
خسارت وارد کردن
barges
سرزده وارد شدن
to become personal
وارد شخصیات شدن
impotable
مجازبرای وارد شدن
barged
سرزده وارد شدن
enter
وارد یا ثبت کردن
leakage
به خزانه وارد نمیشود
entered
وارد یا ثبت کردن
leakages
به خزانه وارد نمیشود
enters
وارد یا ثبت کردن
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
ravage
خرابی وارد اوردن
ravaged
خرابی وارد اوردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
naturalises
جزوزبانی وارد شدن
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
To enter the field .
وارد معرکه شدن
log in
وارد شدن به سیستم
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
barge
سرزده وارد شدن
central load
نیروی وارد به مرکز
reimport
دوباره وارد کردن
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
ravaging
خرابی وارد اوردن
ravages
خرابی وارد اوردن
put into port
وارد بندر شدن
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
inflicting
ضربت وارد اوردن
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
endamage
خسارت وارد اوردن
inflicts
ضربت وارد اوردن
importing
عمل وارد کردن
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
log on
وارد شدن به سیستم
roster
وارد صورت کردن
To enter politics .
وارد سیاست شدن
rosters
وارد صورت کردن
enter the game
وارد بازی شدن
imported
عمل وارد کردن
to crash in
[to a party]
سر زده وارد شدن
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
weather wise
وارد بجریانات روز
muscle
بزور وارد شدن
import
عمل وارد کردن
inflict
ضربت وارد اوردن
muscles
بزور وارد شدن
inflicted
ضربت وارد اوردن
entering group
گروه وارد شونده
to barge in
سر زده وارد شدن
incurs
متحمل شدن وارد امدن
formed
یات مربوطه را وارد میکند
incurred
متحمل شدن وارد امدن
forms
یات مربوطه را وارد میکند
inputted
عمل وارد کردن اطلاعات
commissioning the ship
وارد خدمت کردن کشتی
modes
یات مربوطه را وارد میکند
mode
یات مربوطه را وارد میکند
input
عمل وارد کردن اطلاعات
form
یات مربوطه را وارد میکند
incurring
متحمل شدن وارد امدن
incognizant
بدون اطلاع غیر وارد
incur
متحمل شدن وارد امدن
inductee
کسیکه وارد خدمت شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com