Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
wolf hound
تازی درشت اندام
Other Matches
largeof limb
درشت اندام
tortricidae
پروانه بید درشت اندام
tortricid
پروانه بید درشت اندام
tortrix
پروانه بید درشت اندام
tiger moth
پروانه درشت اندام ودراز بال
willet
مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
hound
سگ تازی
hound
تازی
hounded
سگ تازی
hounding
سگ تازی
hounding
تازی
hounds
سگ تازی
hounds
تازی
grey hound
تازی
wolf hound
سگ تازی
stag hound
تازی
hounded
تازی
Arabic
تازی
Arabs
تازی
canum venaticorum
تازی ها
canes venatici
تازی ها
Arab
تازی
greyhound
تازی
buckhound
تازی
greyhounds
تازی
deer hound
تازی
lyme hound
تازی بویی
lyam hound
تازی بویی
greyhound
نوعی تازی
sleuthhound
تازی بویی
staghound
تازی شکاری
huntsman
تازی دار
huntsmen
تازی دار
alpha canes venaticorum
الفا- تازی ها
brach
تازی مانند
deer dog
تازی سگ شکاری
greyhounds
نوعی تازی
beagle
تازی شکاری پاکوتاه
beagles
تازی شکاری پاکوتاه
life the hound
<idiom>
زندگی مثل سگ تازی
harrier
تازی مخصوص شکارخرگوش
totalitarian
وابسته بحکومت یکه تازی
foxhounds
تازی مخصوص شکار روباه
foxhound
تازی مخصوص شکار روباه
to rid to hounds
با تازی شکار روباه کردن
to ride to hounds
با تازی شکار روباه کردن
whippet
سگ تازی تیز دو تانک سبک و تندرو
whipper
همدست شکارچی که تازی ها راباشلاق میراند
whippets
سگ تازی تیز دو تانک سبک و تندرو
gaze hound
تازی که بیشتر با چشم دنبال شکار می رود تا با بو
drag hunt
شکار با تازی در مسیری بابوی مصنوعی روباه بخاطرورزش
slow and steady wins the race
اسب تازی دوتک روبشتاب شتراهسته میرودشب وروز
hoick
فریاد تازی دار بعلامت اعلام کشف مسیر شکار
organs
اندام
memberless
بی اندام
dismemberment
اندام
organ
اندام
mayhen
اندام
the unruly
اندام سر کش
members
اندام
member
اندام
slims
باریک اندام
mutilate
بی اندام کردن
organ of corty
اندام کورتی
mutilating
بی اندام کردن
slim
باریک اندام
slimmed
باریک اندام
olfactory organ
اندام بویایی
slimmest
باریک اندام
slimming
باریک اندام
mutilates
بی اندام کردن
flabelliform
اندام بادبزنی
swimming bell
اندام شنا
hemialgia
دردنیمه اندام
f. of uterus
اندام رحم
extirpation
قطع اندام
extirpation
اندام برداری
petite
ریزه اندام
end organ
اندام انتهایی
electric organ
اندام برقزن
body-building
پرورش اندام
effector
اندام مجری
body building
پرورش اندام
puny
ریزه اندام
anthropometry
اندام سنجی
golgy tendon organ
اندام گلژی
flabellate
اندام بادبزنی
organography
اندام شناسی
phantom limb
اندام خیالی
limbs
اندام زیرین
limb
اندام زیرین
Lilliputian
ریزه اندام
well set up
خوش اندام
terminal organ
اندام پایانی
slimpsy
باریک اندام
svelt
باریک اندام
sense modality
اندام حسی
prosthesis
اندام مصنوعی
plastisity
اندام پذیری
organic
موثردرساختمان اندام
svelte
باریک اندام
plasticity
اندام پذیری
lithe
لاغر اندام
sense organ
اندام حسی
handsome
<adj.>
خوش اندام
shapes
ریخت اندام
shape
ریخت اندام
organology
اندام شناسی
lachrymals
اندام های اشک
slimsy
باریک اندام نحیف
organic
اندام دار اساسی
body building
ورزش زیبایی اندام
body-building
ورزش زیبایی اندام
figurines
پیکره کوچک اندام
figurine
پیکره کوچک اندام
mutilated
اندام بریده مغلوط
exairesis
برش اندام زیادی
tegument
جلد پوشش اندام
hobbies
اسب کوچک اندام
hobby
اسب کوچک اندام
handsomeness
تناسب اندام مطبوعیت
midget
ریز اندام ریزه
midgets
ریز اندام ریزه
statuette
تندیس ریزه اندام
slighter
باریک اندام پست
slightest
باریک اندام پست
amputates
قطع اندام کردن
slighting
باریک اندام پست
slights
باریک اندام پست
amputate
قطع اندام کردن
amputated
قطع اندام کردن
amputating
قطع اندام کردن
slighted
باریک اندام پست
statuettes
پیکره کوچک اندام
membered
دارای .....اندام یا عضو
lachrymals
اندام های اشکی
paidle
اندام شنا پرک
slight
باریک اندام پست
statuettes
تندیس ریزه اندام
statuette
پیکره کوچک اندام
yoicks
علامت تعجب درهیجان و خشم و خوشی ووجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص
to cut a figure
عرض اندام یاجلوه کردن
sculpture in miniature
پیکر تراشی کوچک اندام
sylphid
زن جوان وزیبا وباریک اندام
dismember
اندام های کسی رابریدن
launce
سگ ماهی باریک اندام خاردار
dismembered
اندام های کسی رابریدن
slim jim
شبیه ادم لاغر اندام
dismembering
اندام های کسی رابریدن
dismembers
اندام های کسی رابریدن
Give ( get , have ) somebody the shivers .
ترس ولرز بر اندام کسی انداختن
rachis
اندام ساقهای یا محوری مهرههای پشت
limb
قطع کردن عضو اندام زبرین
malfunction
[ اندام یا ماشین و غیره ]
درست کار نکردن
slenderize
لاغر اندام شدن باریک کردن
limbs
قطع کردن عضو اندام زبرین
mammila
اندام یا چیز دیگرکه مانند پستان باشد
scal away
ادم بی معنی جانور کوچک اندام یا لاغر
macrosomatic
درشت تن
of a coarse fibre
نخ درشت
shank
درشت نی
shin bone
درشت نی
coarse fibred
نخ درشت
coarse grained
درشت
macro
درشت
macro generator
درشت زا
jumbo
درشت
magnifier
درشت کن
majuscular
درشت
abrupt
درشت
hulking
درشت
roughest
درشت
grossing
درشت
rough hewn
درشت
rough-hewn
درشت
grossest
درشت
rough
درشت
grained
درشت
coarse
درشت
gruff
درشت
tibia
درشت نی
tibias
درشت نی
crass
درشت
coarsest
درشت
coarser
درشت
harshest
درشت
harsher
درشت
gross
درشت
harsh
درشت
sturdier
درشت
sturdiest
درشت
jumbos
درشت
grossed
درشت
sturdy
درشت
grosser
درشت
grosses
درشت
saury
ماهی باریک اندام ودراز منقار اقیانوس اطلس
rough spoken
درشت سخن
majuscule
حرف درشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com