Total search result: 203 (33 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
reflect |
تامل کردن منعکس کردن |
reflecting |
تامل کردن منعکس کردن |
reflects |
تامل کردن منعکس کردن |
|
|
Other Matches |
|
hesitate |
تامل کردن |
hesitates |
تامل کردن |
hesitated |
تامل کردن |
hesitating |
تامل کردن |
to make a pause |
درنگ کردن تامل کردن |
to make observations [about] [on] |
تامل کردن [در مورد] [به] |
to reflect [on] |
تامل کردن [درباره] |
image |
منعکس کردن |
ring with |
منعکس کردن |
resound |
منعکس کردن |
resounded |
منعکس کردن |
resounds |
منعکس کردن |
images |
منعکس کردن |
mirrored |
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن |
mirror |
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن |
mirrors |
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن |
boggle |
رم کردن تامل کردن |
offhand |
بی تامل |
like a shot |
بی تامل |
ill a |
بی تامل |
indecision |
تامل |
hesitation |
تامل |
advisement |
تامل |
contemplation |
تامل |
deliberately |
با تامل |
reflection |
تامل |
straight away |
بی تامل |
wait a second |
تامل کنید |
consideration |
توجه تامل |
hesitatingly |
از روی تامل |
unhesitatingly |
بی درنگ بی تامل |
considerations |
توجه تامل |
haltingly |
تامل کنان |
action deferred |
تامل در عملیات |
hesitant |
تامل کننده |
devisable |
شایسته تامل |
deliberation |
اندیشه تامل |
deliberations |
اندیشه تامل |
deliberative |
مبنی بر تامل و مشاوره |
headily |
بتندی بدون تامل |
he hestate to say it |
درگفتن ان تامل میکند |
hurried |
هول هولکی بی تامل |
baffling |
منعکس |
reflected |
منعکس |
baffles |
منعکس |
baffled |
منعکس |
baffle |
منعکس |
well a |
خردمندانه مقرون به تامل خردمند |
critical |
وخیم انتقادی قابل تامل |
reflector |
منعکس کننده |
reflecting |
منعکس شدن |
reflects |
منعکس شدن |
reflect |
منعکس شدن |
reactive |
منعکس شونده |
reflectors |
منعکس کننده |
action deferred |
تامل در به کار بردن جنگ افزار |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
baffled |
صفحه منعکس کننده |
indirect lighting |
نور منعکس شده |
barrel reflector |
منعکس کننده لوله |
reflectional |
بازتابنده منعکس سازنده |
re echo |
دوباره منعکس شدن |
reecho |
دوبار منعکس شدن |
baffles |
صفحه منعکس کننده |
baffle |
صفحه منعکس کننده |
reflectively |
بطور منعکس شونده |
abat voix |
منعکس کننده صدا |
baffling |
صفحه منعکس کننده |
reflective |
بازتابنده منعکس سازنده |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
relucent |
منعکس کننده نور متشعشع |
reflected binary code |
رمز دودویی منعکس شده |
barrel reflector |
منعکس کننده وضع داخل لوله |
periscope |
منعکس کننده نور دریچه دید |
periscopes |
منعکس کننده نور دریچه دید |
balloon reflector |
بالن منعکس کننده امواج الکترونیکی منعکس کننده امواج الکترونیکی بالن |
thermocline |
لایه منعکس کننده صوت در اب دریا |
catoptric |
وابسته به ایینه ونور منعکس شده |
deep scattering layer |
لایههای منعکس کننده عمق دریا |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
camera lucida |
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد |
camera lucida |
[ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.] |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
rebounds |
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن |
abat-voix |
[قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.] |
rebounding |
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن |
rebound |
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن |
rebounded |
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن |
background |
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد |
backgrounds |
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
delineascope |
پرژکتور منعکس کننده عکس در روی یک پرده پرژکتوراگراندیسمان عکس |
chaff |
وسایل تولید پارازیت دردستگاه رادار نوارهای منعکس کننده امواج رادار |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
mach stem |
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس |
self reflexive |
منعکس کننده تصویر خود خود پژواکی |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
transponder |
تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند |
reflector |
جسم منعکس کننده جسم صیقلی |
reflectors |
جسم منعکس کننده جسم صیقلی |
side reflector |
منعکس کننده کناری رفلکتور کناری |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |