English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English Persian
mutilate تحریف شدن معیوب کردن
mutilates تحریف شدن معیوب کردن
mutilating تحریف شدن معیوب کردن
Other Matches
garble تحریف تحریف کردن
agonises تحریف کردن
falsifies تحریف کردن
falsified تحریف کردن
mutilating تحریف کردن
agonizes تحریف کردن
mutilate تحریف کردن
agonized تحریف کردن
mutilates تحریف کردن
slant تحریف کردن
slanted تحریف کردن
falsify تحریف کردن
agonised تحریف کردن
anagrammatize تحریف کردن
tamper with تحریف کردن
distort تحریف کردن
distorts تحریف کردن
agonising تحریف کردن
falsifying تحریف کردن
slants تحریف کردن
agonize تحریف کردن
impairing معیوب کردن
impairs معیوب کردن
impaired معیوب کردن
corrupting معیوب کردن
impair معیوب کردن
corrupted معیوب کردن
corrupt معیوب کردن
corrupts معیوب کردن
skew تحریف کردن نامتوازن
garble تحریف یا ناقص کردن
skewing تحریف کردن نامتوازن
skews تحریف کردن نامتوازن
damage غرامت معیوب کردن
maim کسیرا معیوب کردن
maims کسیرا معیوب کردن
maimed کسیرا معیوب کردن
maiming کسیرا معیوب کردن
spoliation تحریف یا اخفا یا معدوم کردن یا سوء استفاده کردن از سند
diddles تحریف کردن به وسیله داده
diddled تحریف کردن به وسیله داده
diddle تحریف کردن به وسیله داده
diddling تحریف کردن به وسیله داده
interpolated باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates باعبارت تازه تحریف کردن
interpolating باعبارت تازه تحریف کردن
interpolate باعبارت تازه تحریف کردن
impair زیان رساندن معیوب کردن
impaired زیان رساندن معیوب کردن
impairing زیان رساندن معیوب کردن
impairs زیان رساندن معیوب کردن
marring زیان رساندن معیوب کردن
marred زیان رساندن معیوب کردن
mar زیان رساندن معیوب کردن
corrupted معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupt معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupts معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupting معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
anagram تحریف
multilation تحریف
corruption تحریف
mutilation تحریف
falsifyer تحریف
anagrams تحریف
distortions تحریف
distortion تحریف
falsification تحریف
impure معیوب
stigmatist معیوب
stigmatic معیوب
game معیوب
improper معیوب
diseased معیوب
damaged معیوب
spoilt معیوب
false معیوب
incomplete معیوب
flawy معیوب
imperfective معیوب
fouler معیوب
foulest معیوب
corrupt معیوب
corrupting معیوب
defective معیوب
corrupted معیوب
fouled معیوب
foul معیوب
faulty معیوب
fouls معیوب
corrupts معیوب
out of condition معیوب
manque معیوب
perverted تحریف شده
corrupt تحریف شده
mutilated تحریف شده
distorted تحریف شده
corrupts تحریف شده
paramnesia تحریف حافظه
retrospective falsification تحریف گذشته
sophistication اغوا تحریف
falsifier تحریف کننده
falsifyer تحریف کننده
garbler تحریف کننده
corrupted تحریف شده
perceptual distortion تحریف ادراکی
corrupting تحریف شده
aircraft defective هواپیمای معیوب
faulty connrction اتصال معیوب
vicious circle دور معیوب
defected معیوب ساختن
defect معیوب ساختن
maimed معیوب شدن
maim معیوب شدن
flawed معیوب ناقص
defects معیوب ساختن
vitiated معیوب ساختن
vitiating معیوب ساختن
defecting معیوب ساختن
maims معیوب شدن
vitiate معیوب ساختن
vitiates معیوب ساختن
maiming معیوب شدن
mutilation معیوب سازی
anagrammatic وابسته به قلب و تحریف
ban حکم تحریف یا توقیف
bans حکم تحریف یا توقیف
banning حکم تحریف یا توقیف
distorted prices قیمتهای تحریف شده
anagrammatical وابسته به قلب و تحریف
faultily بطور معیوب یا مقصر
vitiation معیوب سازی ابطال
defective دارای کمبود معیوب
incorrect تصحیح نشده معیوب
dud بی مصرف گلوله معیوب
faulty wiring سیم کشی معیوب
hung striker ضارب چاشنی معیوب نارنجک
twisters کسی که اغراق میگویدیا تحریف میکند
twister کسی که اغراق میگویدیا تحریف میکند
dystrohpy تغذیه معیوب یاناقص نقص تغذیه
fascism نام حزبی است که موسولینی در فاصله دو جنگ عالمگیر در ایتالیا تاسیس کردو اصول عقاید و فلسفه ان رااز سیستمهای سیاسی مختلف اخذ و بر حسب احتیاج تحریف و تفسیر نمود
ems dispatch تلگراف امس عنوان واقعه مشهور ملاقات سفیر فرانسه با ویلهم اول در سال 0781 در امس که بیسمارک صدراعظم وقت المان با تحریف مفاد تلگرافی که از موضوع این ملاقات حکایت می کرد باعث بروزجنگ فرانسه و پروس شد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com