English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (41 milliseconds)
English Persian
achieved تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
Other Matches
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
getting حاصل کردن تحصیل کردن
procuring تحصیل کردن جاکشی کردن
gets حاصل کردن تحصیل کردن
studying تحصیل کردن مطالعه کردن
get حاصل کردن تحصیل کردن
studies تحصیل کردن مطالعه کردن
study تحصیل کردن مطالعه کردن
procures تحصیل کردن جاکشی کردن
procured تحصیل کردن جاکشی کردن
procure تحصیل کردن جاکشی کردن
earns تحصیل کردن
earned تحصیل کردن
achieve تحصیل کردن
earn تحصیل کردن
to leave school ترک تحصیل کردن
toi mug at سخت تحصیل کردن
to study for the bar تحصیل حقوق کردن
to obtain permission تحصیل اجازه کردن
achieve کسب موفقیت کردن
gains حصول تحصیل منفعت کردن
wins بدست اوردن تحصیل کردن
graft از راه نادرستی تحصیل کردن
win بدست اوردن تحصیل کردن
etymologize تحصیل علم اشتقاق کردن
grafted از راه نادرستی تحصیل کردن
to study persian زبان فارسی تحصیل کردن
gain حصول تحصیل منفعت کردن
grafts از راه نادرستی تحصیل کردن
gained حصول تحصیل منفعت کردن
minor در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
good speed موفقیت
acquisition تحصیل
hits موفقیت
schooling تحصیل
successes موفقیت
acquisitions تحصیل
success موفقیت
securement تحصیل
prosperity موفقیت
achievements تحصیل
acquirement تحصیل
achievement تحصیل
obtaining تحصیل
achievement موفقیت
hit موفقیت
study تحصیل
acquistion تحصیل
studies تحصیل
hitting موفقیت
studying تحصیل
achievements موفقیت
impetration تحصیل بدرخواست
s.for study میل به تحصیل
graduation فراغت از تحصیل
success ratio بهر موفقیت
unsuccessful عدم موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
flying colors موفقیت قطعی
exploitation استفاده از موفقیت
schools تحصیل در مدرسه
unsuccess عدم موفقیت
top flight بالاترین موفقیت
achievable موفقیت پذیر
school تحصیل در مدرسه
grand slam موفقیت کامل
recovery تحصیل چیزی
grand slams موفقیت کامل
abortiveness عدم موفقیت
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
hitting اصابت موفقیت
hits اصابت موفقیت
hit اصابت موفقیت
recoveries تحصیل چیزی
self taught تحصیل کرده
securer تحصیل کننده
schoolfellow تعلیم تحصیل
s.for study ذوق تحصیل
school age سن آغاز تحصیل
educated تحصیل کرده
get تحصیل شده
failures عدم موفقیت
gets تحصیل شده
getting تحصیل شده
failure عدم موفقیت
nonresident تحصیل مکاتباتی
school age سالهای تحصیل
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
average میانگین موفقیت
averaging میانگین موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
averaged میانگین موفقیت
miscarriages عدم موفقیت
averages میانگین موفقیت
miscarriage عدم موفقیت
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
procuance تحصیل چیزی خرید
oddson محتمل به بردیا موفقیت
achieved موفقیت در انجام کاری
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
earned income درامد تحصیل شده
achieving موفقیت در انجام کاری
degree دیپلم یا درجه تحصیل
degrees دیپلم یا درجه تحصیل
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
studiousness عشق بخواندن یا تحصیل
ten strike امر موفقیت امیز
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
cultured مهذب تحصیل کرده
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
procuration تحصیل چیزی خرید
serendipity تحصیل نعمت غیرمترقبه
school drop out ترک تحصیل کرده
schoolable مشمول تحصیل اجباری
ineducable غیر قابل تحصیل
connect حرکت موفقیت امیز
scoolable مشغول تحصیل اجباری
achieves موفقیت در انجام کاری
connects حرکت موفقیت امیز
clerisy طبقه تحصیل کرده
achieve موفقیت در انجام کاری
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
availability سهولت و امکان تحصیل اعتبار
yuppies جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
yuppie جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
dropout کسی که ترک تحصیل میکند
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
convocation جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
school and college ability test آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
To neglect ones studies . از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن )
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
my unwillingness to study بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
homecomings عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
homecoming عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
alumni پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
grafts پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafted پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
graft پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com