English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (8 milliseconds)
English Persian
endurance تحمل
tolerance تحمل
tolerances تحمل
toleration تحمل
enduringness تحمل
good humor تحمل
longanimity تحمل
passiveness تحمل
Other Matches
too much of a good thing غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
bearing capacity گنجایش تحمل
beyond bearing غیرقابل تحمل
dree تحمل کردن
beyond bearing تحمل ناپذیر
undergone تحمل کردن
dure تحمل کردن
suffers تحمل کردن
sustain تحمل کردن
bide تحمل کردن
sit down under تحمل کردن
bearing capacity فرفیت تحمل
bearing capacity قدرت تحمل
weather تحمل یابرگزارکردن
weathered تحمل یابرگزارکردن
weathers تحمل یابرگزارکردن
undergoing تحمل کردن
experiences تحمل کردن
experiencing تحمل کردن
intolerance عدم تحمل
undergoes تحمل کردن
undergo تحمل کردن
sustains تحمل کردن
sustainable قابل تحمل
abiding تحمل کننده
abhide تحمل کردن
sustained تحمل کردن
experience تحمل کردن
defrayal تحمل هزینه
endurable تحمل پذیر
put up with تحمل کردن
vasbyt تحمل کردن
impossible [colloquial] <adj.> تحمل ناپذیر
take it <idiom> تحمل مشکلات
tolerator تحمل کننده
sufferable تحمل پذیر
expected time زمان تحمل
fault tolerance تحمل نقص
frustration tolerance تحمل ناکامی
good humouredly با صبر و تحمل
impassibility تحمل ناپذیری
intolerability تحمل ناپذیری
intolerableness تحمل نا پذیری
intolerancy عدم تحمل
keep up تحمل کردن
lie down under تحمل کردن
supportable قابل تحمل
thole تحمل کردن
to bear out تحمل کردن
to give support to تحمل کردن
tolerable تحمل پذیر
insufferable تحمل ناپذیر
insupportable تحمل ناپذیر
intolerable تحمل ناپذیر
tolerated تحمل کردن
tolerate تحمل کردن
bearable تحمل پذیر
toll تحمل خسارت
tolling تحمل خسارت
stand تحمل کردن
tolls تحمل خسارت
unbearable تحمل ناپذیر
support تحمل کردن
tolerable قابل تحمل
unbearably تحمل ناپذیر
tolerates تحمل کردن
tolerating تحمل کردن
endure تحمل کردن
suffered تحمل کردن
suffer تحمل کردن
forbearance تحمل امساک
forbore تحمل کرد
withstood تحمل کردن
withstands تحمل کردن
withstanding تحمل کردن
endured تحمل کردن
withstand تحمل کردن
endures تحمل کردن
outstand بیشتر تحمل کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
unsustainable <adj.> غیر قابل تحمل
insufferably بطور تحمل ناپذیر
stress tolerance تحمل فشار روانی
intolerable غیر قابل تحمل
tolerably بطور قابل تحمل
intolerantly بدون تحمل متعصبانه
taxpaying capacity تحمل کل بار مالیات
insupportably بطور تحمل ناپذیر
intolerably بطور تحمل ناپذیر
gameness طاقت تحمل مصائب
stomaching اشتها تحمل کردن
bearingly از روی تحمل و بردباری
stomachs اشتها تحمل کردن
tolerances حدود قابل تحمل
fault tolerance قدرت تحمل نقص
tolerance حدود قابل تحمل
stomached اشتها تحمل کردن
stomach اشتها تحمل کردن
breaking load حداکثر تحمل بار
borne تحمل کرده یاشده
to sustain a loss ضر ردادن تحمل خسارت کردن
comporting جور بودن تحمل کردن
(can't) stand <idiom> تحمل نکردن،دوست نداشتن
comported جور بودن تحمل کردن
to suffer a loss ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
at the top of one's bent تا انجا که می توان تحمل کرد
comport جور بودن تحمل کردن
bears تاب اوردن تحمل کردن
stick پیچ درکار تحمل کردن
insufferable تن در ندادنی غیر قابل تحمل
bear تاب اوردن تحمل کردن
to champ the bit چیزیرابابی صبری تحمل کردن
bete noire ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
ties عضو تحمل کننده کشش
tie عضو تحمل کننده کشش
bearing قسمت تحمل کننده بار
i am out of p with it دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
comports جور بودن تحمل کردن
smooth something over <idiom> بهتریا قابل تحمل تر شدن
tail boom پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
forborne دست برداشتن تحمل کردن
overweight تحمل وزن اضافه از طرف اسب
unbearably غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
unbearable غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
on line fault tolerant system سیستم تحمل خرابی درون خطی
tolerance قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
transients وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
transient وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
broad shoulders نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
tolerances قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
scaleweight وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
to see what [mettle] he is made of <idiom> تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
The nerves can only take so much . اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
penance تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
scale of weights جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to gild the pill چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
eurytopic دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
puncheon ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment. بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
nobody can take work [abuse] indefinitely. هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
braced گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
final setting time مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
dual در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
incidence of taxation تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
bears تقبل کردن تحمل کردن
brooked تحمل کردن سازش کردن
brook تحمل کردن سازش کردن
brooks تحمل کردن سازش کردن
bear تقبل کردن تحمل کردن
brooking تحمل کردن سازش کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com