Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English
Persian
velocity modulation
تحمیل سرعتی
Search result with all words
buncher space
فضای تحمیل سرعتی
velocity modulated tube
لامپ تحمیل سرعتی
Other Matches
multi speed motor
موتور چند سرعتی
hypersonic
سرعتی معادل یا بیش از 5برابر سرعت صوت
best rate of climb speed
سرعتی که با بیشترین ارتفاع در واحد زمان همراه است
hypersonic
دارای سرعتی پنج یا شش برابر امواج صوتی در فضا
timed
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
times
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
aggregate
بیشترین سرعتی که داده روی کانال مشخص میتواند ارسال شود
aggregates
بیشترین سرعتی که داده روی کانال مشخص میتواند ارسال شود
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
responses
و نتیجه فاهر شده روی صفحه . 2-سرعتی که یک سیستم به محرک پاسخ میدهد
best angle of climb airspeed
سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
response
و نتیجه فاهر شده روی صفحه . 2-سرعتی که یک سیستم به محرک پاسخ میدهد
mouses
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
dumptor
کامیونی با چرخهای لاستیکی که دارای سرعتی زیاد میباشد و بار خود را درجلو تخلیه میکند
mouse
خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
streamer
یک دسته نوار که بجای شروع و توقف در میان بلوکهای مجزای داده با سرعتی بالا ومستمر عمل میکند
streamers
یک دسته نوار که بجای شروع و توقف در میان بلوکهای مجزای داده با سرعتی بالا ومستمر عمل میکند
modulation
تحمیل
protrusion
تحمیل
protrusions
تحمیل
coercion
تحمیل
exaction
تحمیل
infliction
تحمیل
imposition
تحمیل
incurrence
تحمیل
possibly
تحمیل
impose
تحمیل کردن
pushy
تحمیل کنننده
pushier
تحمیل کنننده
pushiest
تحمیل کنننده
imposes
تحمیل کردن
protruding
تحمیل کردن
put upon
تحمیل کردن بر
frequency modulation
تحمیل بسامدی
protrude
تحمیل کردن
protruded
تحمیل کردن
protrudes
تحمیل کردن
superimposable
قابل تحمیل
amplitude modulation
تحمیل دامنهای
put-upon
تحمیل کردن بر
leviable
قابل تحمیل
modulator
مرحله تحمیل گر
modulator electrode
الکترد تحمیل گر
dictate
تحمیل کردن
negative modulation
تحمیل منفی
positive modulation
تحمیل مثبت
procrustean
تحمیل کننده
superimposition
تحمیل زائد
unmodulated
تحمیل ناشده
inflictable
تحمیل کردنی
imposable
قابل تحمیل
cark
تحمیل کردن
demodulation
تحمیل زدایی
demodulator
تحمیل زدا
density modulation
تحمیل تکاثفی
exactable
قابل تحمیل
exactor
تحمیل کننده
imponent
تحمیل کننده
fm , f.m.
تحمیل بسامدی
horn in
تحمیل کردن
dictating
تحمیل کردن
dictates
تحمیل کردن
inflicts
تحمیل کردن
forcing
تحمیل کردن
forces
تحمیل کردن
force
تحمیل کردن
inflicted
تحمیل کردن
burdens
تحمیل کردن
inflict
تحمیل کردن
inflicting
تحمیل کردن
burden
تحمیل کردن
saddle
تحمیل کردن
saddled
تحمیل کردن
imposing
تحمیل کننده
dictated
تحمیل کردن
dictate
تحمیل کردن
exacting
تحمیل کننده
saddles
تحمیل کردن
taxed
تحمیل تقاضای سنگین
put
قراردادن تحمیل کردن بر
frequency modulated cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
synchrocyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
puts
قراردادن تحمیل کردن بر
lobbied
تحمیل گری کردن
modulated wave
موج تحمیل شده
put on
: تحمیل کردن گذاردن
lobbies
تحمیل گری کردن
spark gap modulator
تحمیل گر دهانه جرقهای
self sustained
تحمیل شده بنفس
q demodulator
تحمیل زدای کیو
putting
قراردادن تحمیل کردن بر
burdens
بارکردن تحمیل کردن
lobby
تحمیل گری کردن
taxes
تحمیل تقاضای سنگین
tax
تحمیل تقاضای سنگین
f m cyclotron
سیکلوترون تحمیل بسامدی
self imposed
برخود تحمیل شده
self-imposed
برخود تحمیل شده
levied
تحمیل نام نویسی
levies
تحمیل نام نویسی
levying
تحمیل نام نویسی
exact
تحمیل کردن بر درست
demodulation
کشف تحمیل زدایی
exacted
تحمیل کردن بر درست
exacts
تحمیل کردن بر درست
drift space
فضای تبدیل تحمیل
drift tunnel
تونل تبدیل تحمیل
burden
بارکردن تحمیل کردن
levy
تحمیل نام نویسی
to lay on
بستن مالیات تحمیل کردن
task
تهمت زدن تحمیل کردن
tasks
تهمت زدن تحمیل کردن
hazing
تحمیل کار سخت یا زیاد
force
بازور جلو رفتن تحمیل
forces
بازور جلو رفتن تحمیل
forcing
بازور جلو رفتن تحمیل
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
self charging
تحمیل شونده بنفس خود خودکار
he paid through the nose
زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
self enforcing
دارای قدرت تحمیل اراده خودبر دیگران
imposes
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
impose
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
constraining
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrain
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains
بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
induce
فراهم کردن تحمیل کردن
inducing
فراهم کردن تحمیل کردن
induces
فراهم کردن تحمیل کردن
induced
فراهم کردن تحمیل کردن
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com