English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
intermediate power transistor ترانزیستور با قدرت متوسط
Other Matches
low power transistor ترانزیستور با قدرت کم ترانزیستور کم قدرت
high power transistor ترانزیستور قدرت
brake mean effective pressure مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
bain index شاخصی که بااستفاده از اختلاف بین قیمت و هزینه کل متوسط قدرت انحصار را اندازه گیری میکند
integrate circuit transistor ترانزیستور در مدار مجتمع ترانزیستور مجتمع
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
creativeness قدرت خلاقه قدرت ابداع
transistors ترانزیستور
transistor ترانزیستور
field effect transistor ترانزیستور اف ای تی
npn transistor ترانزیستور ان پی ان
transfer resistor ترانزیستور
pnp transistor ترانزیستور پی ان پی
tranisitor ترانزیستور
planar transistor ترانزیستور مستوی
cut off transistor ترانزیستور قطع
most transistor ترانزیستور ماس
dictatorship of proletariat اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
field effect transistor اف ای تی ترانزیستور با اثر میدان
field effect transistor ترانزیستور اثر میدان
high frequency transistor ترانزیستور فرکانس بالا
saturated transistor ترانزیستور اشباع شده
insulated gate field effect transistor ترانزیستور اف ای تی باگیت عایق
countervailing power قدرت یک گروه که در واکنش به قدرت گروه دیگر بوجود می اید
pnp transistor طرح ترانزیستور دوقط بی که collector
high frequency alloy juction transistor ترانزیستور الیاژی فرکانس بالا
authoritarainism نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود
drain یکی از سه ترمینال متصل ترانزیستور نوع FET
transistor ترانزیستور سه لایهای از انواع مختلف نیمه هادی
draining یکی از سه ترمینال متصل ترانزیستور نوع FET
generations کامپیوترهایی که از مدارهای مجتمع و نه ترانزیستور استفاده می کنند
generation کامپیوترهایی که از مدارهای مجتمع و نه ترانزیستور استفاده می کنند
double base diode دیود- بیس دوبل ترانزیستور یونی- جانکشن
transistors ترانزیستور سه لایهای از انواع مختلف نیمه هادی
drained یکی از سه ترمینال متصل ترانزیستور نوع FET
drains یکی از سه ترمینال متصل ترانزیستور نوع FET
generations کامپیوتری که به جای دریچه نوری از ترانزیستور استفاده میکند
generation کامپیوتری که به جای دریچه نوری از ترانزیستور استفاده میکند
thirds محدوده کامپیوترها که مدررهای مجتمع به جای ترانزیستور به کار می رفتند
third محدوده کامپیوترها که مدررهای مجتمع به جای ترانزیستور به کار می رفتند
mosfet ترانزیستور میدانی سریع و قوی ساخته شده با روش MOS
radar discrimination قدرت تجزیه و تحلیل هدفهای مختلف از روی صفحه رادار قدرت قرائت هدف از روی صفحه رادار
gradient circuit مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
dtl Logic Transistor Diod منطق میکروالکترونیکی که براتصالات میان دیودهای نیمه هادی و ترانزیستور استواراست
ttl خانواده معروف دروازههای منط قی و طرح موارد ترانزیستوری سریع که ترانزیستور دو قط بی آن مستقیماگ وصل شده اند.
emitter coupled logic طرح مدار منط قی با سرعت بالا با استفاده از انتشار کنندههای ترانزیستور به عنوان خروجی به سایر مراحل
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
transphasor ترانزیستور نوری که از کریستال ساخته شده است که قادر به تنظیم اشعه اصلی نور طبق سیگنال ورودی کوچکتر است
phototransistor نیمه هادی حالت جامد که باجذب نور حفره هایی در ان ایجاد میشود و این جریان توسط عمل ترانزیستور تاچندین برابر تشدید میشود
pmos ترانزیستور نیمه هادی اکسید آهن که از طریق ناحیه کوچکی از نیمه هادی P هدایت میشود
npn transistor طرح ترانزیستور و قط بی با نیمه هادی نوع P برای پایه و نوع n برای collector و emither
moderate متوسط
osculant متوسط
meant متوسط
intermediate متوسط
moderates متوسط
moderated متوسط
moderating متوسط
life expectancy سن متوسط
mediums متوسط
modal متوسط
medium متوسط
life expectancies سن متوسط
intermedial متوسط
tolerable متوسط
mesne متوسط
mediocre متوسط
medium gravle شن متوسط
modals متوسط
averages متوسط
meaner متوسط
meanest متوسط
averaged متوسط
average limit of ice حد متوسط یخ
average حد متوسط
average متوسط
averaging متوسط
averaged حد متوسط
averaging حد متوسط
mean متوسط
averages حد متوسط
average speed سرعت متوسط
average total cost هزینه متوسط کل
medium scale در مقیاس متوسط
mediums متوسط معتدل
mediums مقدار متوسط
normal میانه متوسط
average revenue درامد متوسط
medium voltage ولتاژ متوسط
average value مقدار متوسط
medium wave موج متوسط
middle class طبقه متوسط
par میزان متوسط
halftones رنگ متوسط
medium artillery توپخانه متوسط
halftone رنگ متوسط
duffers بازیگر متوسط
middle classes طبقه متوسط
averagly بطور متوسط
average variable cost هزینه متوسط
average voltage ولتاژ متوسط
medium مقدار متوسط
averagely بطور متوسط
medium متوسط معتدل
middlingly بطور متوسط
mediocrity اندازه متوسط
duffer بازیگر متوسط
average conditions شرایط متوسط
true power توان متوسط
intermediate lampholder سر پیچ متوسط
average efficiency بازده متوسط
average expense هزینه متوسط
average input نهاده متوسط
monthly average متوسط ماهیانه
average latency رکود متوسط
life expectancy عمر متوسط
life expectancies عمر متوسط
average latency تاخیر متوسط
average discharge بده متوسط
average deviation انحراف متوسط
secondarily بطور متوسط
sort of بمقدار متوسط
sort of بمیزان متوسط
girder bridge پل بیلی متوسط
average cost هزینه متوسط
on the a بطور متوسط
subaverage زیر حد متوسط
average depth عمق متوسط
weighted average متوسط وزنی
midway متوسط میانجی
intermediately بطور متوسط
a modest income درآمدی متوسط
average payment پرداخت متوسط
average price قیمت متوسط
average product محصول متوسط
average product تولید متوسط
average productivity بازدهی متوسط
average return بازده متوسط
a medium sized car یک اتومبیل متوسط
average output محصول متوسط
moderate speed سرعت متوسط
middle price قیمت متوسط
average life عمر متوسط
intermediate contrast تغایر متوسط
intermediate high voltage line خط فشار متوسط
intermediate hurdle مانع متوسط
mid range برد متوسط
intermediate pressure فشار متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom> طبقه متوسط
average yield بازده متوسط
medium frequency بسامد متوسط
above average <adj.> بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
mean time ساعت متوسط
averages مقدار متوسط
average flow جریان متوسط
averaging میانه متوسط
medium carbon steel فولادباکربن متوسط
averaging مقدار متوسط
averages میانه متوسط
above-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
averaged مقدار متوسط
mean speed سرعت متوسط
mean income درامد متوسط
above-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
mean life عمر متوسط
thins تیم متوسط
above average <adj.> بیشتر از حد متوسط
medial میانه متوسط
above-average <adj.> بیش از حد متوسط
over-average <adj.> بیش از حد متوسط
mean price قیمت متوسط
median income درامد متوسط
median gray خاکستری متوسط
above average <adj.> بیش از حد متوسط
thin تیم متوسط
thinned تیم متوسط
thinners تیم متوسط
thinnest تیم متوسط
medially بطورمیانه یا متوسط
mediterranean sea بحر متوسط
meanest میانه متوسط
medium cloud ابرهای متوسط
mean میانه متوسط
mean value مقدار متوسط
mean deviation انحراف متوسط
mean velocity سرعت متوسط
mean daily متوسط روزانه
mean chord وتر متوسط
mean depth عمق متوسط
meaner میانه متوسط
average میانه متوسط
m.f. فرکانس متوسط
mean stress خستگی متوسط
average مقدار متوسط
averaged میانه متوسط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com