English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
fish culture تربیت ماهی
Other Matches
well-bred با تربیت تربیت شده
pomfret یکجور ماهی خوراکی دراقیانوس هندو اقیانوس ارام ماهی سیم دریایی
sea horse موجود افسانهای که نصف بدنش اسب ونصف دیگرش ماهی بوده گراز ماهی
heck ماهی بند:بندی که ماهی رادررودخانه نگاه میدارد
escolar نوعی ماهی فلس دارخشن بنام لاتین ruvettuspretiosus که شبیه ماهی خال مخالی است
fished ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fishes ماهی صید کردن ماهی گرفتن
guppies ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
haddock ماهی روغن کوچک قسمی ماهی
mackerel ماهی خال مخالی ماهی اسقومری
fish ماهی صید کردن ماهی گرفتن
guppy ماهی گول بچه زا ماهی ابنوس
grayfish نوعی ماهی روغن سگ ماهی
sea calf گوساله ماهی سگ ماهی
grossing بی تربیت
ill-bred بی تربیت
randy بی تربیت
nurturing تربیت
manner تربیت
nurtures تربیت
nurture تربیت
nurtured تربیت
mannerless بی تربیت
upbringing تربیت
mannerliness تربیت
unpolished بی تربیت
unmannerly بی تربیت
grossest بی تربیت
grosses بی تربیت
grosser بی تربیت
grossed بی تربیت
gross بی تربیت
half bred بی تربیت
well bred با تربیت
churl بی تربیت
chuff بی تربیت
true bred با تربیت
barbarous بی تربیت
education تربیت
good breeding تربیت
gentle با تربیت
lowbred بی تربیت
low bred بی تربیت
ill bred بی تربیت
ill mannered بی تربیت
genteelness تربیت
gentrice تربیت
bearish بی تربیت
gentler با تربیت
gentlest با تربیت
uncivilly بی تربیت
impolite بی تربیت
caddish بی تربیت
gentry تربیت
pedagogy تربیت
blowzed بی تربیت
uncivil بی تربیت
cultivation تربیت
pickerel اردک ماهی کوچک گوشت اردک ماهی
undisiplined تربیت نشده
reeducation تربیت مجدد
cads ادم بی تربیت
cad ادم بی تربیت
rudesby ادم بی تربیت
boors ادم بی تربیت
boor ادم بی تربیت
educates تربیت کردن
accomplished تربیت شده
genteely از روی تربیت
educating تربیت کردن
education تعلیم و تربیت
train تربیت کردن
educate تربیت کردن
abet تربیت کردن
abets تربیت کردن
abetted تربیت کردن
abetting تربیت کردن
give lessons تربیت کردن
an a woman زن تربیت شده
to bring up تربیت کردن
carl ادم بی تربیت
trainable تربیت پذیر
instruct تربیت کردن
teach تربیت کردن
schooling تربیت اسب
teacher training تربیت معلم
school تربیت اسب
genteel تربیت شده
schools تربیت اسب
cultured تربیت شده
rears تربیت کردن
rearing تربیت کردن
reared تربیت کردن
rear تربیت کردن
train [teach] تربیت کردن
steerage اداره تربیت
hoyden روستایی بی تربیت
educative تربیت امیز
trained تربیت کردن
made تربیت شده
trains تربیت کردن
educate تربیت کردن
physical education تربیت بدنی
school تادیب یا تربیت کردن
educationally از راه تعلیم و تربیت
motor education تعلیم و تربیت حرکتی
computer based training تربیت مبتنی بر کامپیوتر
underbred نااصل زاده بی تربیت
housebroken حیوان تربیت شده
aviculture تربیت مرغ مرغداری
zootechnical وابسته به فن تربیت حیوانات
disciplinary تادیبی وابسته به تربیت
culture of bees پرورش یا تربیت زنبور
correctional institution کانون اصلاح و تربیت
ineducable غیر قابل تربیت
manege محل تربیت اسب
schools تادیب یا تربیت کردن
gentry مردمان محترم و با تربیت اصالت
highbred دارای تربیت یانجابت خانوادگی
ill bred غیر متمدن بد تربیت شده
reclaim animal حیوانات وحشی تربیت شده
civility نجابت ورفتار خوب تربیت
carle شخص پست ادم بی تربیت
thorough paced بهمه جور قدم تربیت شده
zootechny روش تربیت و رام کردن جانوران
trainable mentally retarded عقب مانده ذهنی تربیت پذیر
wcce کنفرانس جهانی کامپیوترها در تعلیم و تربیت
manege مانژ میدان تربیت اسب یاسوارکاری
zootechnics روش تربیت ورام کردن جانوران
espalir چوب بندی جهت تربیت نهال میوه
espalier چوب بندی برای تربیت نهال میوه
water dog سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
the churach built him up کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
falconry تربیت و شکار با قوش وشاهین و باز و عقاب
dressage حرکات زیبا و شیرین کاری اسبهای تربیت شده
zootechnician کارشناس تربیت حیوانات ویژه گر اهلی کردن جانوران
coach dog یکجورسگ که برای رفتن دنبال درشکه تربیت میکنند
halterbreak کره اسب را برای پرش ازروی کمند تربیت کردن
teleost ماهی استخوانی وابسته به ماهی استخوانی
probation کاراموزی به سر بردن محکومین جوان در مراکز اموزش مخصوص کانون اصلاح و تربیت
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
undisciplined تربیت نشده تادیب نشده بی انتظام
mermaids زن ماهی
mermaid زن ماهی
gar سگ ماهی
tuna ماهی تن
fishes ماهی
haberdine ماهی
pisces ماهی
dogfish سگ ماهی
per mensem ماهی
tuna fish ماهی تن
caudal fin دم ماهی
tartar sauce سس ماهی
lunar ماهی
fished ماهی
fumade ماهی
piscium ماهی
sturgeon سگ ماهی
fish ماهی
cowfish گاو ماهی
horse mackerel ماهی برگ
ichthyolatry ماهی پرستی
marlinspike نیزه ماهی
cuttle ماهی مرکب
cuttle fish ماهی مرکب
i went to fish ماهی بگیرم
sprat ماهی خمسی
codfish ماهی روغن
cocculus in dicus مرگ ماهی
ichthyic وابسته به ماهی
baleen ماهی سیم
dace ماهی ریزقنات
man eating shark کوسه ماهی
marlin نیزه ماهی
gurnet ماهی سرگنده
numbfish ماهی برق
sturgeon ماهی خاویار
lancelet نیزه ماهی
marlinespike نیزه ماهی
cramp fish ماهی رعاد
halieutics ماهی گیری
cramp fish ماهی برق
numbfish ماهی رعاد
gurnet سرخ ماهی
soft roe تخم ماهی نر
laker ماهی دریاچه
cocculus in dicus ماهی زهره
barbel ماهی ریشدار
ichthyolite سنگوارهء ماهی
ichthyologist ماهی شناس
bream ماهی سیم
branchia گوشک ماهی
branchia گوش ماهی
ichthyophagist ماهی خور
blowfish یکجوراردک ماهی
blowfish ماهی بادکن
stickleback ماهی ابنوس
loach ماهی تیان
beluga ماهی خاویار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com