English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
interpret ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
Other Matches
interpreted ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interpreting ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interpret ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interprets ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
to provide interpretation [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to act as interpreter [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to interpret [for somebody] [from/into a language] ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
rationalizes بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizing بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
justifies تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justify تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
justifying توجیه کردن هم تراز کردن
justify توجیه کردن هم تراز کردن
justifies توجیه کردن هم تراز کردن
orients توجیه کردن
vindicated توجیه کردن
justifies توجیه کردن
orienting توجیه کردن
legitimatize توجیه کردن
briefings توجیه کردن
justify توجیه کردن
briefing توجیه کردن
legitimizing توجیه کردن
legitimized توجیه کردن
legitimised توجیه کردن
legtimize توجیه کردن
orientation توجیه کردن
orient توجیه کردن
vindicating توجیه کردن
vindicates توجیه کردن
legitimizes توجیه کردن
vindicate توجیه کردن
legitimize توجیه کردن
legitimization توجیه کردن
legitimising توجیه کردن
legitimises توجیه کردن
justifying توجیه کردن
verbalises بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizing بصورت شفاهی بیان کردن
verbalized بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising بصورت شفاهی بیان کردن
verbalised بصورت شفاهی بیان کردن
rationalising عقلا توجیه کردن
rationalises عقلا توجیه کردن
rationalize عقلا توجیه کردن
rationalized عقلا توجیه کردن
rationalizes عقلا توجیه کردن
rationalizing عقلا توجیه کردن
rationalised عقلا توجیه کردن
map orientation توجیه کردن نقشه
talk out بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
translet ترجمه کردن
to do into ترجمه کردن به
put ترجمه کردن
puts ترجمه کردن
putting ترجمه کردن
translate ترجمه کردن
translated ترجمه کردن
translates ترجمه کردن
translating ترجمه کردن
teutonize به المانی ترجمه کردن
mistranslate ترجمه غلط کردن
retranslate دوباره ترجمه کردن
literalize تحت اللفظی ترجمه کردن
render ارائه دادن ترجمه کردن
rendered ارائه دادن ترجمه کردن
renders ارائه دادن ترجمه کردن
paraphrasing نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrase نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
to translate something [from/into a language] ترجمه [نوشتنی] کردن چیزی [از یک زبان یا به زبانی]
interpretations تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
interpretation تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
lexical analysis مرحلهای در ترجمه برنامه که نرم افزار کامپایل یا ترجمه کلمات کلیدی برنامه را با دستورات که ماشین جایگزین کند
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
machine تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machined تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machines تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
by word of mouth شفاهی
viva voce شفاهی
parol شفاهی
nuncupatory شفاهی
nuncupative شفاهی
vivas voce شفاهی
orals شفاهی
verbal شفاهی
oral شفاهی
parol arrest جلب شفاهی
simple contract قرارداد شفاهی
verbal agreement موافقت شفاهی
oral evidence دلیل شفاهی
gentlemen's agreement قرارداد شفاهی
parol evidence شهادت شفاهی
oral evidence شهادت شفاهی
oral test ازمون شفاهی
interpreter مترجم شفاهی
interpreters مترجم شفاهی
parol promise قرارداد شفاهی
nonverbal غیر شفاهی
verbalization بیان شفاهی
parol arrest توقیف شفاهی
voice شفاهی صوتی
unwritten غیرکتبی شفاهی
voicing شفاهی صوتی
voices شفاهی صوتی
vocabular زبانی شفاهی
viva report گزارش شفاهی
unwritten بطور شفاهی
interlocutory decree حکم شفاهی
viva voting رای شفاهی
viva voting گزارش شفاهی
vivas voce امتحان شفاهی
nuncupative will وصیت شفاهی
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
base line خط توجیه
comebacks توجیه
comeback توجیه
justification توجیه
justifications توجیه
orienting line خط توجیه
rationale توجیه
briefings توجیه
briefing توجیه
rationalization توجیه
orientation توجیه
catechesis تعالیم مذهبی شفاهی
word of mouth صدای کلمه شفاهی
replying جواب شفاهی دفاعیه
reply جواب شفاهی دفاعیه
replies جواب شفاهی دفاعیه
replied جواب شفاهی دفاعیه
oral information اطلاعات گفتاری [شفاهی]
viva voce شفاها امتحان شفاهی
vindicatory وابسته به توجیه
unwarrantable توجیه نکردنی
self justification توجیه خویشتن
rationalization توجیه عقلی
intellectualization توجیه عقلی
justifiability توجیه پذیری
justifiable قابل توجیه
economic justification توجیه اقتصادی
justifier توجیه کننده
justifiable توجیه پذیر
interpretability قابلیت توجیه
justificatory توجیه امیز
vindicator توجیه کننده
ready room اطاق توجیه
assumed orientation توجیه فرضی
orienting station ایستگاه توجیه
economic feasibility توجیه اقتصادی
map orientation توجیه نقشه
vindicative مربوط به توجیه
selfjustification توجیه خود
unwarranted توجیه نکردنی
orienting angle زاویه توجیه
cabbala حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
simple content debt دین ناشی از قرارداد شفاهی
cabala حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
cabbalah حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
justifiable homicides قتل قابل توجیه
justifiable homicide قتل قابل توجیه
sink in <idiom> توجیه شدن چیزی
vindication اثبات بیگناهی توجیه
oral trade test ازمون شفاهی از اطلاعات عمومی افراد
directed net شبکه توجیه شده مخابراتی
compass bearing زاویه توجیه قطب نما
holophrastic توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
declinator سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
The officers were brifed on (about) the detailes. افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
dialectic هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com